گفتگو با دی کاپریو

با مجله اینترنتی گلثمین در یک مطلب تازه از گفتگو با هنرمندان همراه باشید :

ماهنامه همشهری سینما 24 – ترجمه طه رسولی: لئوناردو دی‌کاپریو برای بازی در فیلم سینمایی «بازگشته» (The Revenant) موفق شد به نشان اسکار دست پیدا کند. «بازگشته» یا «برخاسته از گور» جدیدترین ساخته‌ی «الخاندرو گونسالس اینیاریتو»، کارگردان صاحب سبک و مولف مکزیکی است که در سال گذشته توانست نظر بسیاری از منتقدان و طرفداران سینما را به‌خودش جلب کند. بازگشته بدون شک یکی از موفق‌ترین فیلم‌های سینمایی اکران شده در سال گذشته‌ی میلادی است.

گفتگوی خواندنی با دیکاپریو را بخوانید:

در جریان تولید «از گور برخاسته» خودت را به دردسر زیادی انداختی. در یکی از سکانس های فیلم، کاراکتر تو به حدی گرسنه است که جگر خام می خورد، واقعا این کار را کردی؟

– بله، دلیلش هم این بود که خوردن جگر تقلبی که به من داده بودند، هیچ جوری طبیعی از کار در نمی آمد. آرتور، هنرپیشه سرخ پوستی که باهاش کار می کردم تمام روز مشغول خوردن جگر بود ولی من داشتم سعی می کردم چیزی شبیه خمیر بازی بچه ها را بخورم. بالاخره باید یک بار امتحان می کردم. فقط هم دو بار جگر خام خوردم و همان دو بار در فیلم وجود دارد. خیلی غریزی بود.

دیکاپریو: همیشه یک غریبه بوده ام

تماشا کردن فیلم جاهایی طاقت فرساست، تولیدش چطور بود؟ از 1 تا 10 به آن چند می دهی؟

– 10 ولی از اول همگی می دانستیم چی در انتظارمان است. بدون جلوه های رایانه ای اصلا نمی شد این فیلم را ساخت. از اول می دانستیم که وارد یک جور فیتز کارالدو می شویم، تجربه ای شبیه «اینک آخرالزمان».

تقریبا همه صحنه ها خارجی اند. ریسکش زید نبود؟ خیلی از صحنه ها طوری است که آدم فکر می کند نزدیک بوده نشود ولی شده!

– می شود گفت تمام فیلم این طور است اما دشمن هر روز ما سرمای هوا بود. یک دستگاه عجیب داشتم که اسمش را گذاشته بودم «اختاپوس». مثل یک جور سشوار بزرگ بود و هشت تا بازو داشت و بین برداشت های فیلم بدنم را گرم می کرد.

از آن آدم هایی هستی که ساعت 5 صبح بیدار می شوند و می روند پیاده روی؟

– 5 صبح که نه اما قطعا اهل بیرون رفتن هستم. عاشق غرق شدن در طبیعتم. دوست دارم جاهایی از دنیا را ببینم که بکرند و دست بشر به آنها نرسیده. رفتن به جایی مثل آمازون که تا هزاران مایل در اطرافت هیچ تمدنی وجود ندارد یک جور تجربه معنوی است.

جایزه اسکار چه معنایی برایت دارد؟

– صادقانه بگویم، هیچ وقت موقع تولید فیلم به چنین چیزی فکر نمی کنم. تا حالا هیچ کاری نکرده ام که فقط برای گرفتن جایزه بوده باشد. هر بار با تمام وجودم وارد کار شده ام و سعی کردم کم نگذارم.

دیکاپریو: همیشه یک غریبه بوده ام

وقتی برای اولین بار برای «چه چیزی گیلبرت گریپ را می خورد؟» نامزد اسکار شدی نوزده سالت بود. برای جایزه نطقی آماده کرده بودی؟– نه! مطلقا چیزی آماده نکرده بودم. اصلا فکر نمی کردم هیچ جوره شانس گرفتنش را داشته باشم. اگر می گرفتم فاجعه مطلق بود.

تو در پایین شهر لس آنجلس بزرگ شده ای؛ یک جایی قبلا گفته ای همیشه این حس را داشته ای که به آنجا تعلق نداری. در هالیوود هم چنین حسی داری؟

– آره. این غریبگی همیشه باهام هست. برای شما تا حالا پیش نیامده؟ مارتی [اسکورسیزی] هم همین طوری بود. در خیابان های نیویورک بزرگ شده بود و احساس می کرد جایش در هالیوود نیست. هیچ وقت یادم نمی رود. وقتی بچه بودم کارگردان هایی که برای انتخاب هنرپیشه می آمدند، ردخور نداشت که مرا رد کنند. احساس می کردم آدمی کاملا بی ربط و غریبه ام، آدمی که جایش اصلا در آن کلوپ نیست. با این حال همیشه فکر می کردم بالاخره روزی می رسد که برمی گردند و می گویند: «هی! تو آمرزیده شدی. دیگر یکی از خواصی، یک برگزیده.»

و الان آن روز رسیده به نظرت؟

– آره بالاخره!

خیلی از بازیگرانی که در هالیوود بزرگ شده اند، پدر و مادرشان در این کار نبوده اند. وضعیت تو هم همین بوده، نه؟

– همیشه دوست داشتم بازیگر شوم. از همان بچگی پدر و مادرم فهمیده بودند که موجود برون گرایی هستم. ما خانواده پولداری نبودیم اما پدر و مادرم با این که از هم جدا شده بودند سعی می کردند من درگیر این فقر نباشم. مرا می بردند موزه، کاری می کردند از هنر دور نمانم. برایم کتاب می خواندند و مادرم روزی دو ساعت رانندگی می کرد تا مرا برساند به مدرسه. پدرم در دهه 60 عضوی از دنیای زیرزمینی آرتیست های کتاب های کامیک در نیویورک بود و وقتی کوچک بودم باهاش سفرهایی هیجان انگیز به اطراف و اکناف شهر داشتم، جاهایی که انواع و اقسام فروشگاه های کتاب های کامیک را می دیدی. مدرسه را دوست نداشتم.

هیچ وقت نتوانستم روی چیزی که دوست ندارم تمرکز کنم. ریاضی که از همه بدتر بود. هنوز هم برایم همین جور است. بقیه همیشه می گویند «باید بیشتر تلاش می کردی» اما در واقع چون نمی توانستم بنشینم و تکالیف مدرسه را انجام بدهم زیاد تقلب می کردم. بیرون رفتن با دوستان و آشنا شدن با آدم های جدید مهم ترین چیزی بود که در مدرسه یاد گرفتم. کارم این بود که موقع نهار نصف مدرسه را جمع کنم و با دوستانم جلوی شان بریک دنس اجرا کنیم. کلاس علومی داشتیم که معلمش بعد از تمام شدن درس 10 دقیقه به من زمان می داد جلوی بچه ها تئاتر بداهه اجرا کنم!

دیکاپریو: همیشه یک غریبه بوده ام

وقتی پنج سالم بود، مادرم مرا برد یک برنامه تلویزیونی. از اینهایی که مخصوص بچه هاست و من هم عاشقش بودم. آنجا نمی توانستند مرا کنترل کنند. می دویدم و با مشت به دوربین می کوبیدم و این طرف و آن طرف می پریدم. خیلی دوست دارم نوار ضبط شده آن برنامه را داشته باشم. وقتی 10 سالم بود و برای یک تست بازیگری رفتم، پنج تا بچه آورده بودند که فقط از روی قیافه شان ببینند به درد بازیگری می خورند یا نه و قسم می خورم مثل یک ردیف گوشت با ما برخورد کردند. خانمی که قرار بود ما را انتخاب کند، نگاهی به همگی انداخت و گفت: «این نه، این نه، این نه، تو بمون».

من هم جزو «این نه»ها بودم. موقع برگشتن در ماشین زدم زیر گریه. گفتم: «بابا واقعا دلم می خواد هنرپیشه بشم اما اگه قراره همه اش این جوری باشه نمی خوام.» پدرم بغلم کرد و گفت: «لئوناردو، یه روز نوبت توام می شه. حرف من یادت باشه. سخت نگیر».

پدر و مادرت کی از هم جدا شدند؟

– پیش از اینکه به دنیا بیایم. برای من خیلی هم بد نشد چون این شانس را پیدا کردم که دوتا دنیای متفاوت را تجربه کنم.

چیزی در تو وجود دارد که باعث می شود به عنوان یک ستاره خوش تیپ و جذاب دردسرهای زیادی داشته باشی، چیزی مثل…

– فریبندگی؟ اغواگری؟

آره.

– … [آه می کشد]

البته شاید صحبت کردن درباره چنین چیزی خطرناک باشد چون خودآگاهش می کند.

– به نظرم فریبا بودن – شاید سطحی نگرانه به نظر بیاید – قطعا چیزی نیست که از قبل برایش برنامه ریزی کرده باشید. من لزوما فکر نمی کنم آن چیزی را که شما می گویید داشته باشم. در واقع هیچ ایده ای ندارم که مردم درباره ام چه فکری می کنند. برایم مهم است که در یک تصویر خاص گیر نیفتم. مردم با یک تصویر مرا به خاطر نیاورند. وقتی با قصد و غرض قبلی سعی می کنم باحال باشم، وسط صحبت اطوارهایی بیایم یا نیشخند حواله کنم، می فهمم که مردم بیشتر دوستم دارند ولی به نظرم همین وقت هاست که آن تصویر دور یا غیرواقعی از تو شروع می کند به شکل گرفتن.

دیکاپریو: همیشه یک غریبه بوده ام

درباره تفاوت بازیگر و ستاره سینما زیاد گفته شده. از کارنامه ات در سال های سی سالگی ات معلوم است که از عده ستاره بودن خوب برآمده ای.– رویکرد من نسبت به فیلم هایی که بازی می کنم هیچ تغییری نکرده. همان تصمیم هایی را می گیرم که اگر پانزده ساله بودم هم می گرفتم.

درباره «تایتانیک» چطور؟

– در «تایتانیک» داشتم از فیلم های مستقلی که درگیرشان بودم فاصله می گرفتم تا چیز جدیدی را تجربه کنم. با خودم می گفتم: «چطور می شود از این موقعیت استفاده کرد تا برای تولید فیلمی که خیلی مشتاق ساختنش هستم پول جمع کنم؟» فکر می کنم مهارتم در پیدا کردن کارگردان های بزرگ و «جنس» خوب بهتر شده باشد. در طول این سال ها خوشبختانه در کار بازیگری پیشرفت کرده ام اما نوع کاری که می خواهم انجام بدهم تغییری نکرده.

نظرات راجع به سال های «لئومانیا» چیست؟

– سال های چی؟

سال های لئومانیا، اواخر دهه 90 و زمان اکران تایتانیک. اصطلاحی است که توی وب برای آن دوره ساخته اند.

– واقعا؟ دوره خیلی سوررئالی بود. عجیب بود. آنقدر شدید بود که چند سالی به خودم استراحت دادم. باید دوباره انرژی و تمرکزم را به دست می آوردم.

از آن فیلم های اولت کدام را بیشتر از همه دوست داری؟

– «زندگی این پسر». پانزده سالم بود ولی تک تک جزییات را به خاطر دارم. همه چیز برایم جدید بود. تماشای رابرت دنیرو توی صحنه که چطور خودش را وقف کار می کرد یکی از تاثیرگذارترین تجربیات زندگی ام شد.

خودت فکر می کنی از وقتی که به این موفقیت ها دست پیدا کردی، شخصیتت هم تغییر کرده؟

– می دانم که تغییر کرده ام. هر کاری هم بکنی باز معروف شدن باعث می شود که مغزت طور دیگری کار کند. برای همین وقتی ازم می پرسند «چطور با شهرت کنار می آیی؟» معمولا جوابی ندارم. وقتی یکی پیشم می آید و می گوید: «واقعا از بازی ات لذت بردم»، تلاش زیادی می کنم که خیلی ساده از او تشکر کنم ولی هیچ جوره نمی توانم قانعش کنم که آدم قدرشناسی هستم و برای چیزی که به من گفته احترام زیادی قابلم.

وقتی فیلم «چه چیزی گیلبرت گریپ را می خورد؟» بازی کردم هیچ فشاری رویم نبود (آن موقع نمی دانستم چه کار دارم می کنم، بدون لحظه ای تردید و به طور غریزی هر کاری که به نظرم درست می آمد انجام می دادم)، اما الان فشار رویم هست چون احساس می کنم باید به آن کیفیتی که در دو فیلم اخیرم به آن رسیده ام وفادار باشم، این که توانایی طبیعی ام را حفظ کنم.

دیکاپریو: همیشه یک غریبه بوده ام

می ترسی دوباره نتوانی چنین کاری بکنی؟– نه، یقین دارم که می توانم. توانایی است که داری. همیشه داشته ای ولی در عین حال داری با چیزهای دیگری که راجع به خودت می شنوی می جنگی و خیلی بیشتر از قبل نسبت به خودت آگاهی داری. حالا که داریم راجع به شهرت حرف می زنیم این را هم بگویم که برایم جذاب تر است وقتی مردم می گویند «من عاشق اینم که مشهور بشم. عاشق اینم که همه به من توجه کنن و آدم هایی که بهشون احترام می ذارم تحسینم کنن» تا وقت هایی که طوری رفتار می کنند انگار شهرت هیچ تاثیر روی شان نداشته.

چطور است از زاویه ای کاملا مخالف به این قضیه نگاه کنیم؟ فکر می کنی شهرت تو را از نظر شخصیتی بی محابا کرده؟

– من همیشه بی محابا بوده ام. حالا موقعیت بیشتری برایم فراهم است. ساده تر از این نمی توانم توضیح بدهم. اما وقتی بازی می کنم تنها زمانی است که می توانم این حس پیش بینی ناپذیر بودن را که خیلی دوستش دارم نشان بدهم.

الان 41 ساله ای. در فهرست کارهایی که می خواهی بکنی چی هست؟

– در حال حاضر فقط استراحت کردن.

دوست نداری بنویسی؟

– فکر کنم بازیگری برایم کافی باشد. بیشتر از هر کاری دلم می خواهد بروم مسافرت و دلم می خواهد بالاخره یک روزی واقعا عاشق شوم.

تا حالا نشده ای؟

– نه. و هنوز هم وقتش نیست. هیچ وقت فکر نمی کردم بدون این که همسری داشته باشم یا کسی که بشود همه چیز را با او تقسیم کرد، بتوانم حتی مسافرت بروم اما رفتم (لزوما به چنین آدمی احتیاج ندارید) ولی من از آن دسته آدم هایی هستم که دوست دارم همه چیز را با دیگران تقسیم کنم. به زودی با مادرم سفری خواهم رفت. می خواهم وقت بیشتری را با مادرم بگذرانم [می خندد]. البته ربطی به عاشق شدن ندارد، بیشتر برای خلق خاطرات است.

دیکاپریو: همیشه یک غریبه بوده ام

دنیای فیلم «از گور برخاسته» خیلی تاریک است: مردم بلاهای وحشتناکی سر هم می آورند و طبیعت هم هیچ اهمیتی ندارد. تو خودت آدم بدبینی هستی؟– برای من که طرفدار حفظ محیط زیست هستم سوال بسیار جالبی است. وقتی به آن دوران نگاه می کنی و موج حمله غرب در استخر منابع طبیعی، کشتن سرخ پوست ها، قطع کردن درخت ها، کندن زمین برای رسیدن به نفت را می بینی با خودت می گویی: خدایا ببین چقدر وحشی بودیم ولی به نظرم جالب تر این است که بعدها که مردم به دوران فعلی ما نگاه می کنند با خودشان چه می گویند. با چنان سرعتی در حال نابود کردن طبیعت و از بین بردن گونه های مختلف هستیم که تا به حال سابقه نداشته است. تازگی از پاریس [و کنفرانس تغییرات آب و هوایی] برگشته ام. اگر نتیجه ای از پاریس درنیاید محکوم به آینده ای بسیار تاریک و غم انگیز خواهیم بود.

پس آدم بدبینی هستی؟

– نه. امیدوارم بتوانیم به عنوان گونه های طبیعی تکامل پیدا کنیم اما در ذات بشر چیزی هست که تمایل زیادی به تخریب دارد.

لینک منبع

امتیاز شما به این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این قسمت را پر کنید
این قسمت را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

keyboard_arrow_up