با مجله اینترنتی گلثمین در یک مطلب تازه از گفتگو با هنرمندان همراه باشید :
خیلی ها از فیلم «قیصر» و نقش هر چند کوتاهی که در این فیلم داشتید به عنوان معرف شما به عنوان یک استعداد در سینما یاد می کنند. چطور شد که مسعود کیمیایی شما را برای نقش «خان دایی» انتخاب کرد.
– سال 48 کیمیایی می خواست فیلم «قیصر» را بسازد، من و کشاورز را به استودیو عباس شباویز دعوت کرد. قرار بود در این فیلم من نقش فرمان را بازی کنم و کشاورز نقش خان دایی را. کشاورز به خاطر اینکه کارمند اداره تئاتر بود نتوانست بازی کند. عباس جوانمرد مسئول گروه هنر ملی، گزینه بعدی برای این نقش بود که او هم قبول نکرد تا اینکه یک روز من به استودیو شباویز رفتم و وقتی وارد حیاط شدم دیدم کیمیایی، بهروز وثوقی و عباس شباویزکنار هم ایستاده اند.
تا کیمیایی من را دید گفت گیر آوردم، جمشید نقش خان دایی را بازی کند و ناصر ملک مطیعی هم نقش فرمان را. برای در آوردن این نقش خیلی فکر و تحقیق کردم و در ذهن خود، شخصیت و ویژگی های جهان پهلوان تختی را به جای خان دایی تداعی کردم. تصور می کردم اگر خان دایی را جای جهان پهلوان تختی بگذارم و تختی پیر شود چه شکلی است. با این احساس نقش خان دایی فیلم «قیصر» را بازی کردم و برای این فیلم جایزه مجله فیلم و هنر را گرفتم. بعد از آن هم که به فاصله تقریبا هر بیست سال در «سرب» و «جرم» با کیمیایی کار کردم.
مطلب مرتبط:
استاد انتظامی، محمد علی کشاورز، علی نصیریان و داود رشیدی نسلی اند که به نوعی سمبل سینمای ایران هستند. چرا این نسل قدیم اینقدر پررنگ در خاطره ها ثبت شده است و چه اتفاقی افتاده که در بین نسل جدید ما این سمبل ها را نداریم؟– قبل از تاسیس اداره هنرهای دراماتیک، سازمان تئاتر در خیابان لاله زار بود. بچه 8 ساله ای بودم که می رفتم و بازی آقای رفیع حالتی، خانم ایران دفتری، خانم رقیه چهره آزاد، نصرت الله محتشم، مجید محسنی، غلامحسین نقشینه و … خیلی ها را می دیدم. اصلا هنر آنها ما را به وجد آورد که عاشق تئاتر شوم. بعدها متاسفانه آنها تئاتر را کنار گذاشتند اما باز هم در اولین فیلم هایی که در سینما ساخته شد، همین هنرمندان تئاتر بودند کهبازی می کردند.
بچه های تئاتر متن نمایش را حفظ می کردند، به همین دلیل هم بازی شان خوب درمی آمد اما بعدها یک عده آمدند جلو دوربین که متن را حفظ نمی کردند. برایشان سوفله می کردند؛ یعنی کسی دیالوگ را می خواند و هنرپیشه آن را تکرار می کرد. این بدان معنا بود که مغز متوجه آن دیالوگی است که خوانده می شود و فرق می کرد با زمانی که من متن را بخوانم، حفظ کنم و با آن زندگی کنم و یک شناسنامه برای آن نقش درست کنم. تئاتر یاد داد که ما متن را حفظ کنیم. در «قیصر» هم همین اتفاق افتاد.
همانجا که من می آیم و جلوی فرمان را می گیرم، دستم را می گذارم جلوی در و می گویم «اول من را بزن و بعد برو، واسه یک پهلوون خاری فرمون، آجر را از دیوار می کشم بیرون اما حالا چی، پاهام می لرزه، چشام آب آورده و …» ببینید از آن موقع این دیالوگ را حفظم. وقتی این دیالوگ را گفتم، ناصر ملک مطیعی گفت آه مشایخی متن را حفظ کرده و … باید از اول بگوید. من آنچنان که باید عکس العمل نشان ندادم. بعد آقای مسعود کیمیایی رو کرد به همه گفت «همگی متن را حفظ کنید».
برای فیلم «گاو» همه بازیگران دیالوگ ها را حفظ بودند. اگر آن زمان فیلمی ساخته شد که با ارزش بود، به همین خاطر بود و همینطور حضور کارگردانان خوبی مثل علی حاتمی، ناصر تقوایی، بهرام بیضایی، مسعود کیمیایی، داریوش مهرجویی و … که برای کار زحمت می کشیدند. من در سینما با بیضایی کار نکردم و فقط در تئاتر همکاری داشتم اما دلیل نمی شود جای او را در سینما خالی ندانم. وقتی فرهادی عزیز جایزه اسکار گرفت، گفتم این جایزه را من گرفتم. برای اینکه هموطن من است، ایشان جایزه را گرفته و من خوشحالم. اصلا ما برای جایزه کار نمی کنیم.
بعدها در تاریخ نوشته می شود که این بازیگر خوبی نبود یا فلانی کارگردان خوبی بود. امروز ممکن است پارتی بازی شود و من را تشویق کنند ولی بعد از مرگ من، سال ها بعد فراموش می شوم. زمانی که حکیم طوس فردوسی بزرگ در قید حیات بود، حتی خیلی از شعرای آن دوره که در دربار محمود غزنوی بودند، علیه فردوسی شعر می گفتند ولی الان ما اسم آنها را نمی بریم و با آنها کاری نداریم. مردم، فردوسی را در بالاترین قله شعر و ادب جهان می شناسند.
حالا امروز ممکن است با تقلب و رابطه و … کسی مطرح شود ولی سال ها می گذرد و بعدها نوادگان ما قضاوت می کنند که فلانی اصلا بازیگر نبود. حضرت حافظ هم همینطور، امیر مبارزالدین مخالف ایشان بود ولی او بزرگمرد تاریخ ادبیات جهان است. سعدی و عطار و مولانای بزرگ هم همینطور. یک نکته مهم که باید یادآوری کنم، اینکه ما قدم در راهی گذاشته ایم که آن بزرگان به آن مقام رسیده اند. این راه را نباید آلوده و کثیف کنیم. این راه باید پاک و مقدس بماند. مقصود ما از نظر اخلاقی است.
با وجود این نگاه وحدت آفرینی که شما دارید، زمزمه هایی مبنی بر کدورت بین شما و بزرگان سینما شنیده می شود و حضور نداشتن شما 5 نفر در یک مراسم را گواهی بر این زمزمه ها می دانند. آیا واقعا اختلافی بین شما پیشکسوتان تئاتر و سینما وجود دارد؟
– نه؛ البته آدم ها مثل هم فکر نمی کنند و شبیه هم نیستند اما کدورتی وجود ندارد. اختلاف عقیده طبیعی است و باعث پیشرفت می شود. اگر همه مثل هم فکر کنیم که فایده ای ندارد. چند وقت پیش یکی از استادان یک یاز ابیات سعدی را تایید نکرده بود و برای آن دلیل هم آورده بود. استاد شفیعی کدکنی در مجله بخارا مطلبی نوشت و با ادب تمام سخن آن استاد را رد کرد و ثابت کرد که شعر سعدی بسیار هم ارزشمند است. چه اشکالی دارد ما با هم می نشینیم و بحث می کنیم و فیلم می بینیم و … ممکن است اختلاف عقیده و سلیقه داشته باشیم اما با هم دعوا نداریم. من اصلا کدورت و دعوا را قبول ندارم.
پس برخلاف شایعات، این ارتباط دوستانه وجود دارد؟
– بله، همکار بودیم. حالا ممکن است با هم دوست نباشیم ولی همکار که بودیم. چند وقت پیش خانم برومند با من تماس گرفتند و گفتند ایشان حال شان خوب نیست و جوان های تئاتر دعوتش کرده اند. من به جای آقای رشیدی رفتم روی سن و راجع به ایشان صحبت کردم. درباره آقای نصیریان هم که چندی پیش بزرگداشتش بود آمدند منزل مان و من جلوی دوربین راجع به ایشان صحبت کردم.
آنطور که از صحبت هایتان برمی آید اهل مطالعه هستید. بیشتر چه کتاب هایی می خوانید؟– بیشتر کتاب های عارفانه و شعر می خوانم و اغلب مطالبی که در مجله بخارا نوشته می شود؛ از بزرگان ادب، مترجمان و مورخان ناراحتم از اینکه بچه ها الان می نشینند پای تلویزیون و برنامه های بی محتوا می بینند. من بعضی وقت ها غبطه می خورم که ای کاش زمان به عقب برمی گشت و جوان می شدم و بیشتر کتاب می خواندم؛ حیف است این همه اندیشه بزرگان و کتاب های ارزشمندی که خاک می خورد و جوانان مشغول برنامه های مبتذل شبکه های تلویزیونی و ماهواره ای هستند و دیالوگ های آنها را حفظ می کنند.
دیالوگ هایی مثل «سه شد»، «دوزاریش افتاد» و … آخر اینها چیست؟ همین دیالوگ های تلویزیونی خودمان، اصلا با شبکه های خارجی کار ندارم، اما این دیالوگ ها چیست که مد می شود و در محاوره بچه مدرسه ای ها رایج می شود. ما این همه بزرگان در عرصه ادب داریم، چطور نمی رویم سخن و کلام آنها را یاد بگیریم؟
به هر حال وقتی تلویزیون از وجود این سرمایه های عظیمی که از آنها یاد شد خالی است نمی توان توقعی جز این وضعیت داشت؛ در هر صورت رسانه ملی با وجود ریزش مخاطب، همچنان فراگیرترین رسانه است و در شهرستان های مختلف حداقل مردم شبکه های تلویزیونی را می بینند.
– به خدا می توانیم. باور کنید می توانیم، می توانیم آثاری بسازیم که هیچ هموطنی به سراغ شبکه های خارجی نرود. این حقیقت را با تمام وجودم می گویم. حالا نه اینکه چون در این سریال بازی کرده ام بخواهم این شاهد مثال را بگویم ولی خب «هزاردستان» یکی از همین کارهاست. «پهلوانان نمی میرند» و … الان هم سریال «شهرزاد» حسن فتحی را همه می بینند. پسرم و عروسم همیشه تعریف می کنند. معلوم است که کار قشنگی شده. اگر ما بتوانیم تیزی تیغ سانسور را کمی کند کنیم، می شود! من همیشه گفته ام از واقعیت به حقیقت می رسیم.
اگر واقعیت را نشان ندهیم، چطور می توانیم دنبال حقیقت برویم. خب شما واقعیت را نمی توانی نشان بدهی. آیا واقعا همه چیز خوب است و ما الان در یک مدینه فاضله زندگی می کنیم؟ هر روز صفحه حوادث روزنامه ها اتفاقات وحشتناک را گزارش می کنند. پدری یک دختر 15 ساله اش را به اجبار شوهر داده است. شوهری که بد اخلاق و بد دهان است. دختر از خانواده می خوهد که به خانه خودش برنگردد اما پدر آنقدر با دسته بیل می زند که دختر بمیرد. این واقعیت را روزنامه نوشته است. همه اینها در جامعه ما اتفاق می افتد و اینجاست که هنرمندباید پا پیش بگذارد و رسالتش را انجام بدهد؛ یک حرکت انسانی، یک اثر باید عاشقانه، عارفانه و عابدانه باشد.
اول عشق به خدا و بعد تمام موجوداتی که خداوند خلق کرده است. مگر حضرت سعدی نمی فرماید که «به جهان خُرم از آنم که جهان خرم از اوست/ عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست». این از وضعیت جامعه و شهرمان. از خانه که بیرون می روید، ببینید چندتا خانه خراب شده و روی آن برج ساخته اند. تمام اینجا پر از درخت بود، بعد که کارشان را کرده اند و کار از کار گذشته می گویند که اینها جلوی باد را می گیرد. آیا واقعا قبل تر نمی دانستید؟ این همه برج برای چه کسی ساخته شده؟ مردم عادی که پول ندارند این برج ها را بخرند.
یک آدم پولدار می خرد و اجاره می دهد. مگر مردم می توانند این آپارتمان ها را بخرند. نشان می دهد که این آپارتمان ها را برای مردم نساخته اند، پس برای چه کسی ساخته شده؟ غیر از قشر پولدار؟ تهران الان برای خودش یک مملکتی شده است، دیگر شهر نیست. یک خانواده 5 نفره هر کدام شان یک ماشین دارند. خب با یکی بروید بیرون. مگر نمی بینید هوا کثیف است. همه جای اخلاق مان می لنگد؛ اگر یک دختر جوان در خیابان راه می رود، حکم نوه من را دارد و دیروز که جوان تر بودم، مثل خواهرم بود. یک استاد تاریخ داشتم به اسم باستانی پاریزی یک خاطره از ایشان بگویم. در کرمان، یعنی همان شهری که استاد و خانواده اش زندگی می کرد یک خانواده زرتشتی مورد اهانت قرار می گیرد.
پدر استاد پاریزی مرد شریفی بود، آنها را به خانه خودش می آورد و یک قسمتی را برای زندگی به آنها می دهد و از زمان سکونت در آن خانه دیگر کسی به آنها توهین نمی کند. یک شب طوفان شدیدی می آید و استاد که آن زمان جوان بود، صدای وحشتناکی را می شنود و به سمت حیاط می دود. می بیند یک درخت قطور شکسته و زن جوان پای آن نشسته و گریه می کند و دعا می خواند. استاد پاریزی علت گریه اش را جویا می شود و زن جوان می گوید علت گریه هایش برای این است که یک موجود زنده از دنیا رفته است. این تفکر و این احساس ضد خشونت است.
به اعتقاد شما چه اتفاقی باعث شده بین چنین تفکری و نسل امروز فاصله ایجاد شود در حالی که آموزه های ملی و دینی ما بر این ارزش ها تکیه و تاکید دارد؟– بگذارید من رک بگویم؛ استفاده ابزاری از همه این ارزش ها.
به نظر شما با وجود تغییرات اجتماعی و شرایط اقتصادی آیا با ساخت آثار هنری می توان این خلأها را جبران کرد؟
– بله، ببینید اگر من اشعاری از بزرگان ادب می خوانم به این خاطر است که روی من اثر گذاشته است و بر جانم نشسته است. ما در مدرسه، شعر همین بزرگان را خوانده ایم و از معلم عزیزمان تفسیرش را شنیده ایم.
شما می گویید هنرمندان ما دغدغه اخلاق را دارند و دانش و توان بیان آن را هم دارند. پس چه اتفاقی افتاده است که شاهد چنین آثاری در سینما و تلویزیون نیستیم.
– قبلا هم گفتم، به این خاطر که نمی گذارند واقعیت ها بیان شود. یک دوست وکیلی دارم فیلمی ساخته بود و قرار بود در تلویزیون نمایش داده شود اما جلویش را گرفتند. چرا؟ چون در آن گفته است که در جامعه امروز ما زن و مرد مساوی نیستند. این واقعیت را در فیلمش به نمایش گذاشته است. خودشان هم به این واقعیت اعتقاد دارند ولی به فیلمساز حق بیان چنین حرفی را نمی دهند. چرا در بین آثار تاریخی جای شخصیت های ملی مان خالی است. چرا نباید داستان بابک خرم دین و یعقوب لیث را بسازیم. چرا نباید داستان های حکیم بزرگ طوس، فردوسی را بسازیم؟
یعنی به شخصیت های ملی مان هم بها بدهیم و این منافاتی با اعتقاد و باورهای مذهبی ندارد.
– البته. من فقط از ادا و اصولی که برخی ها درمی آورند، بیزارم. من خودم ناخودآگاه وقتی وارد صحنه می شوم، نام حضرت علی (ع) را می آورم. حضرت علی (ع) مقامی برای ما شیعیان دارد که قابل بحث نیست؛ جهان پهلوان است. گلایه من از برخی دروغ پردازی هاست. نگاه من به حقیقت است. محبت این بزرگان یک امر دلی است. الان برایتان فیلم «سوته دلان» و سکانس امامزاده داود را مثال زدم. آن هم در چه زمانی؟ سال 1352. من دیسک شدید داشتم و دو سال تمام کمربند طبی می بستم. 5 روز بعد از عید بود و روی کوه ها برف نشسته بود.
من نه می توانستم سوار الاغ شوم و نه قاطر، این راه را هم پیاده رفتم با اینکه پالتو تنم بود، می لرزیدم. من گفتم این راه برای مردم ما مقدس است و من هم دارم نقش یکی از همین مردم را بازی می کنم. شب با علی و بهروز در یکی از این خانه های سر راه خوابیدیم و سر صبح هم رفتیم سر فیلمبرداری. ساعت حدود 8 و 9 شب بود که رسیدیم خانه. به گیتی گفتم من فردا فلجم، با این دیسک شدید پیاده رفته ام و برگشته ام. او هم خیلی غصه خورد اما صبح همان روز که از تخت آمدم پایین، درد نداشتم تا امروز که در خدمت شما هستم.
شما جزو معدود چهره هایی هستید که در هر دولتی مقبولیت و محبوبیت دارد. این ارتباط چگونه شکل گرفت. اساسا قبول دارید که ما هنرمندان را به دولتی و غیردولتی خط کشی کنیم؟
– شاید این بیت بهترین پاسخ شما باشد «ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم/ با پادشه بگو که روزی مقدر است». هنرمند باید نوکر مردم و خاک پای آنها باشد، نه حکومت. وقتی که هنرمند جایش را عوض کرد و پز این را داد که من فلانم و برای پول و موقعیتش هر کاری کرد، از اعتبار می افتد. من هم بی احترامی به فلان وزیر و مسئول را قبول ندارم و هم دستبوسی و پابوسی را.
این روزها رابطه تان با سینما چطور است. برای تماشای فیلم به سالن های سینما سر می زنید؟
– نه دیگر، پاهایم همراهی نمی کند. 50 سال است که این پاها با پلاتین من را به زور نگه داشته است. مردم لطف دارند و می خواهند عکس یادگاری بگیرند، من هم که نمی توانم بگویم نمی توانم. ترجیح می دهم به سینما نروم.
ولی در فضای سینما و پیگیر اخبار آن هستید.– نه چندان. برای اینکه سینمای امروز، سینمای مورد پسند من نیست؛ یک عده هستند که نوکرند و یک عده هم که می خواهند کار کنند، اجازه کار نمی دهند. ناصر تقوایی سال هاست که فیلم نساخته است. چرا؟ بهرام بیضایی چندین سال است که از ایران رفته است. الان هم که ترکیه دارد جوان های ما را جذب می کند.
در سال های اخیر گلایه های بسیاری به فضای سینما بخصوص مباحث اخلاقی همچون حفظ احترام بزرگترها داشته اید؛ اما در این سال ها به جز رعایت این اخلاقیات، برخی آنقدر فضای سینما را آلوده جلوه می دهند که همه تصور می کنند تمام شنیده ها درست است.
– حضور برخی آدم ها واقعا بزرگترین لطمه به سینما است. من به شما می گویم اما خواهش می کنم نام نبرید. این … در سینما چه کار می کند؟ سینما را به لجن کشیده است! سال ها پیش همین حرف ها را در یک مصاحبه گفتم ولی چه اتفاقی افتاد؟ هنوز همه جا بازی دارد و هنرپیشه می برد.
مسلما همسرتان نقش پررنگی در موفقیت شما دارد. همان خوابی که تعریف کردید و تفأل نیکی که ایشان زدند گویای این واقعیت است که چقدر در این سال ها مشوق و راهنمای خوبی برای شما بوده اند.
– گیتی (افروز رئوفی) اول معلم بود و بعد شد ناظم مدرسه. برای کارهای تئاتر به شهرستان های مختلف دعوت می شدیم و حدود یک ماه از خانه دور بودم. آن زمان ما سه تا بچه داشتیم. گیتی با وجود اینکه خودش هم معلم بود اما زحمت بچه ها را می کشید. بعضی وقت ها نمایشنامه یا فیلمنامه را که می آوردم می گفت من دیالوگ های نقش مقابل را می گویم و تو دیالوگ های خودت را تمرین کن. آنقدر تکرار می کرد تا من حفظ شوم. خیلی کمکم کرد. هیچ وقت بداخلاقی نکرد که چرا با فلان هنرپیشه بازی می کنی.
هیچ وقت دل شان نخواست که وارد سینما شوند؟
– گیتی صدای خیلی خوبی دارد. همه متن هایش را دارم. خوشگل بود و من هم یک مقدار متعصب. عکس های عروسی را ببینید (عکس های مراسم ازدواج شان را که روی میز است گواه می گیرد) با اینکه پدر من فرنگ رفته بود و خانواده ام آنچنان مذهبی نبودند اما تعصب را داشتم.
اگر اجازه بفرمایید برگردیم سر بحث اخلاقیات در سینما که ناتمام ماند. با وجود مباحث مطرح شده در این خصوص، هنرپیشه های زن سینمای ایران شرافتمندانه در این حوزه فعالیت می کنند و خیلی هایشان وجهه بین المللی دارند و برای سینمای ایران افتخارآفرین اند. این مسائل ممکن است در بخش های دیگر جامعه و هر شغلی هم وجود داشته باشد و خیلی ها معتقدند نباید اینقدر مشکلات را بزرگنمایی کرد و در بوق و کرنا کرد.
– همین خانم معتمد آریا و فاطمه گودرزی چقدر خانم و با شخصیت هستند. حالا از بین صد تنفر ممکن است یک نفر مشکل داشته باشد، آن را که نباید به پای همه سینمای ایران بنویسیم. اگر کسی چنین باوری دارد، پس برای چه خودش در سینما فعالیت می کند. این موارد که من مثال زدم راجع به آدم های این شکلی است و نه هنرمندها. کدام یک از بازیگران مطرح سینما دچار مشکل اخلاقی هستند؟ خیلی هایشان به خانه ما آمده اند و مثل دختر و نوه من هستند. بزرگترین نوه من که دختر هست و ساکن آمریکاست، 28 سال دارد. من میلیون ها نوه دارم در این مملکت. فکر نکنید حرف می زنم. به خدا اندازه نوه های خودم دوست شان دارم.
بله این محبت شما در فعالیت های خیرخواهانه شما همچون حضورتان در مکان هایی مثل بهزیستی مشهود است.
– خیلی دلم می خواهد یک عکسی را گیر بیاورم. دوتا خواهر بودند که سرشان چسبیده بود به هم (لاله و لادن) با آنها عکس گرفتم حیف که بعد از عمل جراحی جداسازی فوت کردند. اخیرا باز با دکتر هاشمی جایی رفتیم که دخترهای معلول از بچگی تا 25 سالگی حضور داشتند، با یکی دو نفرشان که صحبت کردم دیدم چقدر بچه های خوب و مهربانی هستند. مگر می شود آدم بی اعتنا باشد و فقط به فکر خودش! اکثرا هم خیلی مهربان هستند؛ خیلی با احساس اند.
در واقع این بخشی از وظیفه انسانی آدم هاست و ربطی به هنرمند و غیر هنرمند ندارد.– نه، هنرمند یعنی نوکر ملت. من خودم را می گویم. اگر چیزی یاد گرفتم از همین مردم است. ما سال 53 با علی حاتمی یک یاز قصه های مولانا را در یزد کار می کردیم به همراه عباس مغفوریان که الان در آلمان است و بهروز به نژاد که او هم در ایران نیست و سعید امیرسلیمانی برای بازدید لوکیشن رفتیم آن هم در اوج گرمای یزد. در مسیر به یک پیرمردی برخوردیم که در مزرعه کار می کرد. اول بنده کوچک به ایشان سلام کردم. گفتم سلام پدر، خسته نباشید.
به جای اینکه بگوید خدا طول عمر یا سلامتی بدهد، نگاه عمیقی در چشم من کرد و گفت «شرمنده نباشی.» به علی (حاتمی) گفتم به پله اول عرفانی که این مرد رسیده، من نرسیده ام، چطور می خواهم داستان مولوی را کار کنم! دیدی چه جوابی داد. نه دانشگاه رفته و نه تحصیلات آنچنانی دارد. «شرمنده نباشی»! پس من حق دارم بگویم هر چه دارم از مردم یاد گرفته ام. ما هر جا رفتیم از مردم یاد گرفتیم. یک نویسنده اگر می نویسد آن را در جامعه دیده که از آن می نویسد. زشت و زیبا را دیده است. حالا اگر بخواهد پزش را به مردم بدهد، چه معنایی دارد. آدم وقتی در خلوت خودش می نشیند و با خودش خلوت می کند، می فهمد هیچ نیست. هیچی نیست. هیچی! به خدا آرزو دارم 5 دقیقه بنشینم خدمت استاد شفیعی کدکنی و کسب فیض کنم و همچنین استادان و بزرگان دیگر.
گویا علاقه خاصی به استاد شفیعی کدکنی دارید. در مصاحبه های مختلف از ایشان خیلی نام می برید؟
– خیلی بزرگوار است. ایشان در مجله بخارا که دهباشی عزیز در می آورد و کتف مردانه اش را می بوسم مطالبی دارند. برخی وقت ها احتیاج دارم که خودشان را ببینم و جویا شوم که منظورشان از بخشی از مطلب چه بوده است. خیلی به ایشان اشتیاق دارم.
در حیطه فعالیت خودتان و بازیگری در نسل جوان یا نسل بعد از خودتان کار کدام یک را بیشتر می پسندید و علاقه دارید؟
– مرحوم خسرو شکیبایی را خیلی دوست دارم. پرویز پرستویی خیلی قوی است. در جوان ترها هم شهاب حسینی را خیلی دوست دارم؛ البته هستند جوان ترهای دیگری که واقعا در این عرصه خوب ظاهر شدند.
دو چهره ای که نام بردید بدون اغراق در بین اقشار مختلف جامعه و سلایق سینمایی محبوبیت دارند. به اعتقاد شما دلیل این مقبولیت چیست؟
– دو چیز است؛ اول هنرشان است و دوم خانواده مداری شان. شهاب سال هاست با دختر خانمی ازدواج کرده است و صاحب دو فرزند است. عاشق همسرش است. این دو مسئله خیلی است. عشق شهاب فقط همسرش است. همه این را می فهمند. قبول دارید؟ شهاب و پرویز بازیگران توانایی هستند. پرویز هم اهل خانواده است؛ با همسرش زندگی می کند و هیچ حاشیه ای ندارد. هر دو این ویژگی در وجود این دو هست و آدم به وجودشان افتخار می کند. اکثریت عزیزانی که در عرصه سینما و تلویزیون هستند آدم هایی متین و پاک و شریف اند. اینجور نیست که بگوییم سینما الگوهای بی اخلاق دارد. اصلا اینطور نیست. این دو نفر در این سال ها خودشان بوده اند و همیشه با جامعه بوده اند. مردم آنها را از خودشان می دانند.
درمیان کارهای تان کدام نقش را بیشتر دوست داریدو فکر می کنیدبه شما نزدیکتر است.– واقعا نمی شود انتخاب کرد اما از بین تمام کارهایم شازده احتجاب، قیصر، سلطان صاحبقران، سوته دلان، کمال الملک، یک بوس کوچولو، پدربزرگ و آوار را بیشتر دوست دارم و همچنین خانه عنکبوت با وجود اینکه نقش من منفی بود اما دوستش داشتم. اینکه با کدام یک به لحاظ شخصیتی احساس نزدیکی بیشتر دارم هم مربوط به یکی از همین کارها یعنی «یک بوس کوچولو» است که با بهمن فرمان آرا کار کردم و نقش یک نویسنده را داشتم.
با فرمان آرا یک بار در سال 52 در «شازده احتجاب» همکاری داشتم و وقتی پیشنهاد «خانه ای روی آب» را داد، به خاطر احترامی که برایش قائل بودم از کوتاه بودن نقش ایراد نگرفتم. خیلی این شخصیت را دوست داشتم چون به دو نویسنده خیلی نزدیک بود؛ یکی شادروان غلامحسین ساعدی و دیگری نویسنده «شازده احتجاب» یعنی هوشنگ گلشیری. این نقش را که بازی می کردم، با آگاهی کامل نسبت به این دو شخصیت بود. اینقدر به این دو نزدیک بودم که یک دهم هزار خودم را نمی دیدم.
اما ناصر ملک مطیعی در «نقش و نگار» بازی کرد که البته حاشیه ساز شد اما بالاخره اکران شد.
– یک فیلم بازی کرده است؛ اما من ندیده ام. شاید اگر خیلی از هنرپیشه های قبل از انقلاب الان بازی می کردند مقبولیت سابق را نداشتند چون آن سال های کی به جای شان حرف می زد و آواز می خواند اما الان دیگر ایرج جای کسی نمی خواند و دوبلور جای کسی حرف نمی زند اما به اعتقاد من بازی بهمن (مفید) قوی تر بود.
سخن پایانی؛ اگر حرف دلی و نکته ناگفته ای باقی مانده بفرمایید.
– «در شکست جام دل هیچ احتیاج سنگ نیست/ این شقایق را نگاهی سرد پرپر می کند.»
کاش روزگار به ما اجازه دهد
محمود دولت آبادی
جمشید مشایخی شخصیتی انعطاف پذیر و در مناسبات کاری آدم ملایمی است. اغلب کارهایش بخصوص آنهایی که با علی حاتمی همکاری داشت، کارهای درخشانی شده است. فیلم «گاو» داریوش مهرجویی و همچنین نمایش «میراث و ضیافت» بهرام بیضایی فرصتی شد تا با ایشان تجربه همکاری داشته باشم و در تمام این مدت جمشید را انسانی با اخلاق و خوش خلق دیدم. خاطرات خوشی با هم داشتیم اما مدتی است که خبر چندانی از هم نداریم مگر در مجالس و برنامه هایی که فرصت ملاقات ایجاد شود. با این وجود همیشه برایش سلامتی و طول عمر آرزو می کنم. دوستش دارم و امیدوار به اینکه فرصت هایی فراهم شود که بیشتر هم را ببینیم. کاش روزگار این اجازه را به ما بدهد.
مشایخی اسطوره بازیگری است
پرویز پرستویی
امروزه روز از کلمه استاد خیلی استفاده می شود. از باب ادب این کلمه مهم را در مورد هر کسی به کار می بریم.
لذا چون قرار است در خصوص سرورم جمشید مشایخی کلمه ای به کار ببرم می توانم بگویم جمشید مشایخی اسطوره بازیگری است و از جهت اخلاق و معرفت نمونه است.
به وجودش در عرصه بازیگری افتخار می کنم و از خداوند برایش سلامتی و طول عمر خواهانم.
کهن الگویی قابل استناد و اکتساب
شهاب حسینی
جمشید مشایخی نامی است که با شکوه و وقار دنیای تخیلات و تصورات نسلی که در آن بالیدیم، مترادف و هم معنی است.
او از مرزهای محدود تنها بازیگر خوب بودن پرکشان گذشته و امروز تصویر انسانی متعالی را پیش روی چشم نسل هنرآموز ما و آیندگان متجلی ساخته که به حق کهن الگویی قابل استناد و اکتساب است.
سایه اش بر سر ما مستدام و نامش همواره جلوه گر تعالی.
هنرآموز کوچک مکتب استاد؛ سید شهاب الدین حسینی.
وصفی که ادای دین کند کجاست؟
حامد بهداد
استاد جمشید؛
همه بودن شما را در تمامی دوران هنری و عمر فرهنگی تان چگونه می توان ستود؟
مدحی که اندازه شأن شما باشد و وصفی که ادای دین کند کجاست؟
خدمت شما سلام و عرض درود فراوان دارم.