با مجله اینترنتی گلثمین در یک مطلب تازه از گفتگو با هنرمندان همراه باشید :
از پرستاری تا بازیگری
آن دوران خانوادهها علاقهای به اینکه فرزندانشان بازیگری بخوانند، نداشتند. امروز هم، چنین مشکلی وجود دارد. من دیپلم علوم تجربی داشتم و پرستاری قبول شدم. خانوادهام دوست داشت من هر رشتهای بخوانم به جز رشتههایی که به سینما و تئاتر و بازیگری منتهی میشوند؛ در حالی که خود آنها من را در کودکی در کلاس بازیگری ثبتنام کرده بودند؛ اما معتقد بودند که بازیگری باید حرفه دوم یا سوم من باشد.
من به این رشته علاقهای نداشتم؛ بنابراین دو ترم پرستاری خواندم و مرخصی گرفتم و مجددا ادبیات فارسی قبول شدم. درس ادبیات فارسی را دوست داشتم و امروز نیز دومین علاقهمندی جدی من محسوب میشود؛ شعر و رمان میخوانم و قلمی هم دارم.
علاقهمندی به رادیو
هنوز دیپلم نگرفته بودم که با گروه کودک رادیو آشنا شدم و فعالیتم را آغاز کردم؛ ولی فعالیت جدی من با رادیو پس از سال 77 اتفاق افتاد. صدای من رادیو فونیکی برای شنوندهها بود. قطعات ادبی را خوب اجرا میکردم و خوب شعر میخواندم و این نکته برای تهیهکنندگان جذاب بود. به همین دلیل جای ماندن و فعالیت در رادیو برایم فراهم شد.
معلمی به نام تارخ
آموزشگاه آقای تارخ به طور اخص برای بازیگری سینماست. من بازیگر حرفهای تئاتر بودم که به آموزشگاه ایشان رفتم. میخواستم لنز و رفتار مقابل دوربین را بشناسم. البته قبلا همه اینها را کار کرده بودم؛ ولی احساس کردم باید کاملتر شود. کلاسهای ایشان در دورههای مختلف، خروجی خوبی داشتند. من در دوره دوم در کلاسهای ایشان شرکت کردم و میدانم که در دوره اول خروجی درخشانی داشتند. آقای رضایی، خانم کرامتی، خانم بادران و. . . برای یک کلاس 20 نفره چنین خروجیای عالی است.
سال 94؛ سال درخشش
فیلم «نفس» اوایل امسال 94، فیلم «ابد و یک روز» مهرماه و آبانماه 94 و فیلم «زاپاس» آذر و دیماه 94 ضبط شدند. شاید بتوان گفت سالی که گذشت به لحاظ حرفهای بهترین سال کاری من بود اما همه این فیلمها خاصیت ویژهای داشتند که در کنار دیگر بازیگران معنی پیدا میکرد؛ مثل فیلم «ابد و یک روز». اتفاقا به این فکر میکردم که به محمد حیدری، دبیر جشنواره فیلم فجر بگویم که عنوانی به نام «گروه بازیگران» در جشنواره فیلم فجر کم است.
در جایزه برلین و جایزه رم این عنوان وجود دارد. به نظرم گروه بازیگران فیلم «ابد و یک روز» باید جایزه میگرفتند. هر کدام از اعضای این تیم مانند پازل چیزهای مختلف را تکمیل میکردند و باید جایزه می گرفتند. خوشحالم که توانستم برای سه فیلم، مورد قضاوت قرار بگیرم و این، اتفاق مهمی در جشنواره پارسال بود.
برای پول کار نکردم
پول درآوردن از رادیو و تئاتر که یک شوخی بزرگ است. هیچ کس از پول بدش نمیآید و من هم به هر حال دغدغه مالی داشتم؛ ولی برای پول کار نکردم. سالهایی آیتم رایج بود و به بچههای تئاتر نیز پیشنهاد میشد. پول خوبی هم داشت؛ ولی ترجیح دادم که این کار را نکنم.
سریالهای دوستداشتنی من
هر وقت آقای محمدرضا هنرمند را میبینم خواهش میکنم تا باز سریال بسازند. به نظرم «زیر تیغ» کار فوقالعادهای بود و سریال آشپزباشی هم کار قوی و سرپایی بود. کارهایی که سعید نعمتالله هم مینویسد همیشه دیدنی از آب در میآیند. جوری نقشها را مینویسد که بازیگر را برای بازی در نقش ترغیب میکند. همین الان هم با اینکه خستهام و بازی در چند سریال را رد کردم اگر سعید نعمتالله نقشی مثل «روحی» در «مدینه» بنویسد قلقلکم میدهد که سریال کار کنم.
دلخوری از خبرنگاران
از خبرنگاران دلخوریم. از سالن نقد و بررسی فیلم «نفس» بیرون آمدم و خبرنگاران صدا و سیما برای مصاحبه کردن جلو آمدند. از من پرسیدند که مصاحبه میکنم؟ به آنها گفتم؛ الان نمیشود. ظاهرم آراسته نیست. مجبور میشوید که صدای من را روی بیابان و دشت بگذارید. همین جمله را تیتر کردند؛ «چرا این زن با تلویزیون حرف نمیزند.»
این نوع تیترها شیطنت رسانهای محسوب میشوند؛ بنابراین هر کجا که آن خبرنگارها را ببینم یا باید بگویم که سمت من نیایند یا به دلیل حرفی که نزدم و کاری که نکردم از آنها شکایت کنم؛ ولی من اهل حاشیه نیستم و کار خودم را میکنم؛ بنابراین باید به هنرمندان حق بدهید که به خبرنگارها اعتماد نکنند.
کار با روستایی نابغه
وقتی فیلمنامه «ابد و یک روز» را خواندم متوجه پیریزی درست آن شدم. ترجیح میدهم با کارگردان جوان کار کنم که با او بده و بستان داشته باشم تا کارگردانی که نمیتوان وارد دنیای او شد. از اعتماد به کارگردان فیلم اولی ضرر نکردهام؛ چون قبلا با کارگردان فیلم اولی دیگری که فیلمنامهاش خوب و فیلم هم در جای خود حرفی برای گفتن داشت، کار کردم که متاسفانه فیلم او به جشنواره نرسید. دوم اینکه سعید ملکان را که حامی سعید روستایی بود، میشناختم و میدانستم که او زحمت سالانهام را نادیده نمیگیرد.
سوم اینکه حضور مهرهای مانند پیمان معادی که از نظر بازیگری و اعتبار وزنه محسوب میشود شما را از اینکه اتفاق خوبی خواهد افتاد مطمئن میکند. سعید روستایی جوان است ولی وقتی با هم حرف میزدیم متوجه شدم که آنچه در سعید روستایی برجسته است سن کم او نیست؛ بلکه پختگی کلام او و نگاهش به سینماست. نمیخواهم واژه نابغه را در مورد او به کار ببرم و نمیخواهم تصور کنید چون در فیلمش بازی کردم چنین واژهای به کار میبرم.
در برنامه «هفت» بیان کردم که فیلم سعید روستایی با دریافت هشت جایزه و کاندیدا شدن در ده عنوان از خود دفاع کرد. من برای فیلم سعید روستایی جایزه نگرفتم که بگویید سنگ خود را به سینه میزند؛ بنابراین راحت درباره او صحبت میکنم. به نظرم چیزهایی در بعضی افراد کاریزماتیک است؛ مثلا فروغ در جوانی اشعار زیبایی سرود. ذات و ضمیر روستایی چنین است. او در حال تربیت آن است و میخواهد آن را به عرصه برساند و باید منتظر اتفاقات خوب بود.
عشق به سینما و تحمل گریم
خیلی از بازیگرها گریمهای سنگین را تحمل نمیکنند چون پوست را خراب میکند. اما عشق به کار همه چیز را آسان میکند. پانتهآ پناهی از بازیگران درجه یک تئاتر و از بازیگران فیلم «نفس» 40 سال ندارد و برای بازی در این فیلم چهار ساعت زیر گریم مهرداد میرکیانی مینشست و از لحظه لحظه آن لذت میبرد. من آنجا بودم و میدیدم. نفس بازیگری برای پانتهآ مهم است و اینکه بعدها چه اتفاقی روی صورت و فیزیکش میافتد، اهمیتی ندارد؛ وگرنه نه زشت است نه پیر.
در سریال «سقوط یک فرشته» کاری از بهرام بهرامیان یک پروتز دندان برای من میگذاشتند که اصلا دهانم بسته نمیشد این پروتز فرم فکم را تغییر میداد و با چسب به لثهام متصل میشد؛ بنابراین من از صبح تا شب نمیتوانستم چیزی بخورم و فقط باید آب و چای و شیر میخوردم.
برای من درست اجرا شدن آن کاراکتر مهم بود و من از این کار لذت میبردم. همه میگفتند که با این کار زشت میشوی؛ ولی اصلا برایم مهم نبود. به نظرم همه اینها از عشق به بازیگری میآید. خانمها دوست دارند زیبا باشند و زنانگیشان به چشم بیاید؛ بنابراین عمل زیبایی انجام میدهند. من هم دوست دارم؛ ولی این کار را نمیکنم؛ چون فکر میکنم روی نقشپذیری من تاثیر دارد. اگر بینیام را عمل کنم نمیتوانم نقش خانمی را که پایینشهری است و امکان عمل بینی ندارد بازی کنم یا دیگر نمیتوانستم در فیلم «ابد و یک روز» بازی کنم.
تفریحی به نام کافیشاپ
کتاب خواندن و فیلم دیدن جزو وظایف بازیگران محسوب میشود. سفر کردن خیلی برایم جذاب و معاشرت با دوستان برایم مهم است. دوستان زیادی ندارم؛ ولی معاشرت با آنها را دوست دارم. بازدید از ابنیههای تاریخی یکی از تفریحاتم محسوب میشود. عکاسی را بسیار دوست دارم. هیچ وقت هنر مجسمهسازی نداشتم؛ ولی یکی از علاقهمندیهایم است. رفتن به گالریها در روزهای جمعه و دیدن کارهای هنری را دوست دارم.
کافیشاپ من و برادرم هم بیزینس نیست و نوعی تفریح به حساب میآید. برادر من کافیشاپداری را دوست دارد. سالها پیش در تئاتر شهر، کافه چهارسو در اختیار من بود. آن زمان آقای پاکدل مدیر تئاتر شهر بودند و من به ایشان گفتم که کافه را در اختیار من قرار دهند. آقای پاکدل به من گفتند که نمیتوانم آنجا را بگردانم؛ ولی من اصرار کردم و ایشان موافقت کردند. من با بهنام همراه شدم و کافه را راهاندازی کردیم. لذت بسیار عجیبی داشت؛ چون همه دوستانم در تئاتر شهر حضور داشتند و بعد از تمرین به کافه میآمدیم و چای میخوردیم. این کافه همچنان که سودی نداشت، ضرر هم نداشت.
بهنام مهندس کامپیوتر است؛ اما دورههای تکمیلی کافیمنی را گذرانده است. کافیشاپداری کار جذابی است و مانند آشپزی نیاز به خلاقیت دارد که امکان تجربه چیزهای مختلف را به شما میدهد. پس از پایان موعد اجاره، بهنام جاهایی مختلفی را اجاره کرد و کار کردیم که اصلا به صرفه نبود؛ چون سر یک الی دو سال باید جابهجا میشدیم؛ بنابراین اینجا را گرفتیم. این کار برای بهنام عشق است و من خیلی نمیرسم که به کافه سر بزنم؛ مگر اینکه با دوستانم بروم.
« ابله » خوب نبود
آنچه تیم سازنده برآورد کردند، صورت نگرفت. این سریال ابتر ماند. قرار بود ادامه داشته باشد و همه ما نقش دیگری را بازی کنیم؛ مثلا قرار بود من نقش مادر خود را بازی کنم. اما اختلافی که میان سرمایهگذار و تهیهکننده و کارگردان پیش آمد باعث شد تا این فیلم به نتیجه نرسد ولی یکی از چیزهایی که در این فیلم برایم جالب بود، گریمام بود؛ همچنین همیشه کار کردن با آقای تبریزی را دوست دارم.
از این مجموعه دو الی سه قسمت نوشته شده بود؛ وقتی به من گفتند که با من کار کن بدون شک آن را پذیرفتم؛ حتی اگر از این هم ضعیفتر میشد باز قبول میکردم؛ به این دلیل که آقای تبریزی برای من بسیار حرمت دارد. ممکن است شما هر کاری را به واسطه یک چیزی انجام دهید؛ مثلا یک کار، پول خوبی دارد؛ اما کار دیگر پول خوبی ندارد؛ ولی نقش بسیار درخشانی دارد؛ وقتی تبریزی به من گفت که روی حضورت حساب کردم، من حرفی برای گفتن نداشتم.
سین مثل سیمرغ
دریافت سیمرغ همیشه اهمیت دارد و به معنای این است که شما بررسی و دیده شدهاید؛ وقتی یک هیات کارشناسی در مهمترین رویداد سینمایی مملکت شما را بررسی کنند و به شما اعتبار بدهند قطعا مهم است؛ ولی اینکه برای سیمرغ کار کنم، اصلا نمیتوان این کار را کرد؛ به این دلیل که حساب و کتابی ندارد. سالی که فیلم «فرزند خاک» را بازی کردم همه میگفتند اصلا کس دیگری نمیتواند سیمرغ را دریافت کند؛ اما دقیقا شخص دیگری سیمرغ را دریافت کرد؛ بنابراین نمیتوان گفت که برای سیمرغ کار میکنم.
من بچه تئاتری بودم و محیط سینما را نمیشناختم. این فیلم نیز اولین فیلم سینمایی نقش یک من بود؛ ولی همه کسانی که این فیلم را در مونتاژ یا سر صحنه میدیدند به من میگفتند که «واو». خوشحالم که علیرضا آرا باعث شد، گول نخورم. او به من گفت؛ یک گوشت در برابر این تعریف و تمجیدها در و گوش دیگرت دروازه و نگاهت به جلو باشد. سعی کردم مرعوب تعاریف نشوم؛ ولی هرگز نمیگویم که مهمترین جایزه سینمایی این مملکت برایم مهم نیست.
سال نو، سال امید
منتظر پیشنهاد خوب هستم. الان برای جوانی که قبلا به او قول داده بودم فیلم کوتاه بازی میکنم. او جوان خوشآتیهای است که امیدوارم یک سعید روستایی یا اصغر فرهادی دیگر شود. چند پیشنهاد سریال داشتم؛ ولی به دلیل خستگی و شرایط خانوادگی نامناسب – مادرم به تازگی جراحی قلب انجام داده است- قبول نکردم؛ همچنین سریالی را قبول خواهم کرد که به دلم بنشیند.
همیشه نگاه من به آینده روشن و امیدوارانه است. حتما خوب خواهد بود؛ گرچه سیمرغ قبلی یک سال فیلم سینمایی کار نکرده بودم؛ ولی امیدوارم این دفعه این طور نشود.
همه چیز درباره «هفت» و فراستی
در برنامه هفت بیان کردم تشویق کردن خطرناک نیست. به نظرم انگیزهکشی خطرناکتر است. جوانی را که کار درست انجام داده است باید تشویق کرد؛ نه اینکه چون او پررو میشود او را تشویق نکنیم و این به نظرم آدم ها را رنجیده خاطر و آسیبپذیر میکند و سبب میشود تا آنها به کوچکترین چیزها عکسالعمل نشان دهند. انسانها چه 20 ساله و چه 60 ساله وقتی کار خوبی انجام میدهند انتظار دارند که دیده و بررسی شوند. به نظرم متر و معیار خوبی نیست که سن افراد را برای تشویق در نظر بگیریم.
اصلا نگاه انحصارطلبانه و جاهطلبانه از کجا میآید؟ در بخش بازیگری طور دیگری انگیزهکشی میکنند؛ مثلا به جوانی که از تئاتر آمده و بازی خوبی در فیلمی انجام داده جایزه نمیدهند؛ چون نوبتش نیست. نوبت چیست؟ مگر صف نان است که نوبتش نیست. لحن آقای فراستی را نمیپسندم. اصلا نگاه ایشان را به نقد نمیفهمم. نقد یعنی محسنات را در یک کفه و نقطهضعفها را در کفه دیگر قرار دادن. بعضی از فیلمها نقاط ضعف بیشتر و محسنات کمتر دارند و بعضی از فیلمها برعکس هستند؛ مثلا از نظر داستان، تیم بازیگری، شکل کارگردانی، فیلمبرداری، نورپردازی، گریم و. . . نه اینکه یک اثر را از بیخ و بن ریشهکن کنم و بگویم که اصلا به درد نمیخورد؛ مگر چنین چیزی میشود.
یک فیلم معمولی که به لحاظ محتوایی حرفی برای گفتن ندارد میتوان نقاط مثبت بسیاری در آن پیدا کرد. نقد باید اینگونه باشد که مثلا فیلم ایکس گرچه به لحاظ فیلمنامه خوب است اما اگر به لحاظ کارگردانی توجه بیشتری به آن میشد یا اگر تجربه فلان به آن اضافه میشد، بهتر میبود؛ نه اینکه بگوییم؛ آیا «جدایی نادر از سیمین» فیلم است؟ مگر آکادمی اسکار دیوانه است که به این فیلم جایزه بدهد.
آقای فراستی فیلم «ابد و یک روز» را به گونهای نقد کردند که انگار آن را در مقابل جناحی قرار دادند و خود کنار رفتند تا آن جناح این فیلم را بکوبند؛ چرا؟ یک کارگردان جوان با فیلمنامه خوب به وسیله سرمایهگذاری شخصی که میتوانست پول خود را جای دیگری خرج کند، فیلم قابل قبولی ساختند؛ آیا درست است که در یک تریبون عمومی بگوییم که این فیلم به طور کلی به درد نمیخورد و سیاهنمایی است که عدهای که نقد ایشان را میشنوند دیگر برای تماشای این فیلم نروند و آن سرمایهگذار زمین بخورد و دیگر آن کارگردان نتواند فیلم بسازد و بازیگران آن نتوانند فیلم خوب کار کنند؟
مردم نسبت به سینما خوشبین نیستند و این نوع نقدها و گفتوگوها باعث میشود که مردم بگویند که اینها یکدیگر را برنمیتابند و این باعث بیاعتباری ما سینماییها میشود. این برنامه ویترین سینمای ایران در چشم مردم است. من نمیگویم که قربان صدقه هم برویم؛ ولی بهتر است مؤدبانهتر، شیرینتر و منصفانهتر با یکدیگر صحبت کنیم. فیلم ضعیف، کارگردانی ضعیف و بازی ضعیف در همه جای دنیا وجود دارد؛ مگر تمشک طلایی برای چنین فیلمهایی ساخته نشد؛ ولی هیچ کس با توهین و تحقیر صحبت نمیکند.
به نظرم باید از برنامهای که برای ما ساخته میشود استفاده و برداشت مفید کنیم؛ حتی حضور آقای فراستی با همه تلخیای که در نگاه منتقدانهشان به کار میبرند، میتواند برای من به عنوان یک دست اندرکار سینما مفید باشد. به نظرم هر برنامهای در جایگاه خود میتواند برای من چیزهای آموزندهای داشته باشد؛ گو اینکه در طول این شبها متوجه شدم که اهالی حرفهای سینما این برنامه را دنبال میکنند و هر کدام طرفدار یک بخش آن هستند.
درخشش در « به نام پدر»
بازیگردان فیلم «به نام پدر» خانم آزیتا حاجیان بودند. ایشان تئاتر کار میکردند و تئاتر میدیدند و من را از روی صحنه برای این فیلم انتخاب کردند. به یاد دارم که ایشان پس از تماشای بازی من در تئاتری به من گفتند که نقشی در فیلم آقای حاتمیکیا هست، بازی میکنید؟ من گفتم؛ با کمال میل قبول میکنم و به صورت حرفهای قرارداد بستیم و دورخوانی صورت گرفت.
مهم بود که با آقای حاتمیکیا کار کنم و قبل از آن نیز بیشتر از دو یا سه فیلم سینمایی بازی نکرده بودم. آن زمان هم آقای حاتمیکیا سوپراستار فرهنگی محسوب میشدند؛ امروز نیز همینطور است و برای من جالب بود که با ایشان کار کنم و اتفاقا خوشحال شدم که خانم حاجیان من را برای این نقش انتخاب و آقای حاتمیکیا تایید کردند. همیشه کارگردانانی من را انتخاب میکردند که تئاتر میدیدند. من سالهای سال پرکارترین بازیگر زن تئاتر بودم و تقریبا هیچ اجرایی تمام نمیشد که اجرای دیگر را شروع نکنم.
در طول سال سه الی چهار تئاتر خوب اجرا میکردم؛ بنابراین کسانی من را انتخاب میکردند که تئاتر میدیدند. نقطهضعف برخی کارگردانان عرصه تصویر تماشا نکردن تئاتر است؛ چون بازیگران درخشانی در صحنه تئاتر وجود دارند. امروز هم در عرصه سینما موفق هستند؛ مانند پانتهآ بهرام، ریما رامینفر، امیر جعفری، احمد مهرانفر، افشین هاشمی و. . . ریشه و خواستگاهشان تئاتر است. بسیاری از کارگردانها به خود زحمت نمیدهند که تئاتر تماشا کنند. باید چیزهایی برای ما اولویت داشته باشند؛ مثلاا کشف یک نوید محمدزاده روی صحنه اولویت مهمی است.