با مجله اینترنتی گلثمین در یک مطلب تازه از گفتگو با هنرمندان همراه باشید :
مجله زندگی ایده آل – هادی رجب: احسان کرمی آدم همه فن حریفی است و تقریبا در تمام عرصه های هنری پرسه زده است، منتها نه غیر حرفه ای و دم دستی بلکه با تمام توان انرژی گذاشته تا در همه عرصه ها درست و خوب به چشم بیاید. او صادقانه می گوید که دوست داشته مشهور شود و برای رسیدن به این شهرت شریفانه رفتار کرده. احسان به زودی کنسرتی خواهد داشت که برای آن حسابی زحمت کشیده و صدای بسیار خوبی هم دارد. به قول خودش در هر عرصه ای هم که حضور داشته آنقدر خوب بوده که بخواهند همان را ادامه دهد. او که بهار را پر کار شروع کرده پیش روی ما نشست و حرف های جالبی زد؛ حرف هایی که از دل او بر می آمد.
باور غلط ایرانی
باور غلطی که وجود دارد این است که یک هنرمند فقط باید در یک رشته فعالیت کند؛ اما در کشورهای پیشرفته از نظر سطح فرهنگی و هنری این باور درست نیست و کسی که در شاخهای از هنرهای نمایشی فعالیت میکند حتما باید به چند حوزه وارد باشد؛ مثلا همه سوپراستارها در هالیوود آواز میخوانند، بازی میکنند، اجرا میکنند و میرقصند و تا زمانی که به همه این رشتهها احاطه نداشته باشند وارد عرصه هنرهای نمایشی نمیشوند؛ اما در ایران کاملا برعکس است و اگر کسی مجری باشد فقط باید اجرا کند.
مدتی است شکل دیگری باب شده است و آن اینکه عدهای میگویند که باید مانند هالیوودیها یا بالیوودیها یا فرانسویها همه کار انجام دهیم ولی خود را در حوزههای مختلف تکرار میکنند؛ یعنی یک بازیگر همان کاری که در بازیگری انجام میدهد در خوانندگی و اجرا هم انجام میدهد؛ حتی بعضی کارهای غیراخلاقی انجام میدهند؛ مثلا از شخصی ترانهای میگیرند و به نام خود چاپ میکنند که به نظرم اصلا درست نیست.
در شرایطی شما میتوانید وارد رشتههای هنری دیگر شوید که ملزومات آن رشتههای هنری را رعایت کنید و شرایط آن را داشته باشید؛ مثلا برای خوانندگی، آموزش دیده باشید نه به ضرب و زور آواز بخوانید یا در سینما و تلویزیون خود را به عنوان یک بازیگر یا مجری تکرار کنید. به نظرم همه این رشتهها مرزبندی، سختی و نیاز به تلاش و یادگیری دارند.
همه کاره و هیچ کاره
شاید همه کاره باشم و هیچ کاره. من به همه این رشتهها علاقه دارم.
در سالهای 93 و 94 تئاتر کار کردم؛ البته در سال 94 یک تئاتر بیشتر کار نکردم؛ ولی آن یک کار به اندازه دهها تئاتر برای من ارزش داشت؛ چون با آقای رحمانیان همکاری داشتم؛ اما مشغله زندگی مرا از تئاتر دور کرد. قصد دارم امسال بیشتر به موسیقی بپردازم؛ اما در عین حال اجرا را هم دوست دارم.
کار اصلی من
مردم کاری را اصلی میدانند که در آن بیشتر دیده میشویم؛ بنابراین بیشتر من را مجری میدانند و اگر با چنین تعریفی پیش برویم من هم مجریگری را انتخاب میکنم؛ ولی از نظر خودم کار اصلی من کاری است که حالم با آن خوش است؛ بنابراین ممکن است یک روز خواننده باشم یا یک روز بازیگر تئاتر باشم یا یک روز مجری باشم.
دیدار با استاد شجریان
من دو بار سعادت داشتم که استاد شجریان را ملاقات کنم؛ یک بار در مراسم درگذشت داییام و دیگری بعد از زلزله بم بود. من خدمت ایشان رفتم و از علاقهام به موسیقی گفتم و ایشان هم روشهایی را به من معرفی کردند؛ البته در کتاب «راز مانا»ی خود به این روشها اشاره کردهاند که به نظرم بهترین توصیههاست؛ چون هر کدام از سیدیهای آقای شجریان در یک گوشه آوازی خوانده شدهاند و وقتی شما آنها را گوش میکنید گوشتان عادت میکند و سعی میکنید آنها را تقلید کنید.
اتفاق نداریم
هیچ چیز در زندگی من اتفاقی نبوده است. من به همه این اتفاقات فکر میکردم. از کودکی به خوانندگی، کارگردانی، اجرا و احتمالا چیزهای دیگری فکر میکردم. حتی آشپزی هم کردهام. به نظرم اگر قواعد هر کار را رعایت کنید آن کار درست پیش خواهد رفت. هیچگاه کسی به من اشاره نکرد و نگفت که این شخص همانی کسی است که آشپزی درس میداد یا مسابقه آشپزی اجرا میکرد؛ در حالی که بیشتر از پنج سال این کار را در شبکههای پنج و سه انجام میدادم و حداقل خانمهای خانهدار بالای 40 سال من را میشناختند؛ ولی تا به امروز هیچ کس چنین حرفی به من نزده است یا کسانی که صدایم را شنیدهاند، هیچگاه نگفتهاند که دیگر این کار را ادامه ندهم و فقط اجرا کنم.
آنچه برایم بیاندازه خوشایند است، اینکه وقتی در یک حوزه فعالیت میکنم کسانی که در آن حوزه موفق هستند به من میگویند که به فعالیتم ادامه دهم؛ مثلا امیر جعفری و ریما رامینفر که از بازیگران مطرح کشورمان هستند یا دکتر صدر از منتقدان سینمایی کشورمان به من گفتند که بازیگری را ادامه دهم. به نظرم کار کردن با محمد رحمانیان یا اصغر دشتی اتفاق بسیار مهمی است.
در حوزه سینما دو کارنامه تجربی و نقش بسیار کوتاه در فیلمهای «360 درجه» و «دربست» یا در سریال «عالیجناب» که به زودی پخش خواهد شد، دارم؛ ولی سام قریبیان به من پیشنهاد میدهد که بازی در سینما را ادامه دهم. در حوزه خوانندگی و اجرا نیز به همین شکل. من توانستهام قواعد بازی را رعایت کنم.
بازیگوشم
اصلا یک جا بند نمیشوم؛ اگر قرار بود فقط بازیگری میکردم خیلی اذیت میشدم و برایم مثل یک کار اداری میشد. امسال به شدت وسوسه شدم به آمریکا بروم و چند ماه در آنجا بمانم و با آقای بیضایی کار کنم. افشین هاشمی به من گفت که اجرایی در سانفرانسیسکو داریم که میتوانیم شما را به آقای بیضایی معرفی کنیم؛ به این معنا که پتانسیل کار با ایشان وجود دارد. شاید یک روزی از اینکه این کار را نکردم پشیمان شوم؛ ولی برای این کار باید ماهها وقت میگذاشتم و از خانواده و کار و درآمدم میگذشتم.
صداسازی نمی کنم
صداسازی در اجرا و گویندگی اشتباه است؛ اما در دوبله به کار میرود. در دوره بیان متوجه شدم که چطور باید از تنفس و حنجره و دیافراگمم استفاده کنم. چیزهای دیگر را هم میکروفن و رادیو به شما یاد میدهد؛ یکی از برنامههایی که به من کمک بسیاری کرد برنامه «جمعه ایرانی» رادیو ایران بود. همان اوایل که به رادیو پیوستم وارد این برنامه شدم و در ابتدا قرار بود خواننده باشم؛ ولی کمکم بازی کردم. متأسفانه این برنامه تعطیل شد.
گویندگانی در این برنامه حضور داشتند که اگر تجربیات آنها را روی هم میگذاشتید بیش از دویست سال تجربه میشد؛ آقای رضا عبدی، آقای آذری، آقای مهران امامیه، آقای محبی، آقای سمسارزاده و … . تولید برنامه کمدی رادیویی بسیار دشوار است و این برنامه کمک بسیاری به من کرد.
حرفهای هستم
اولین کار هنری من موسیقی است که به واسطه دو عنصر شکل گرفت؛ یکی مرحوم داییام «بیژن ترقی» که وقتی او در خانوادهای حضور دارد، یعنی شما به شکلی با موسیقی، ترانه، آواز، پرویز یاحقی، آقای شجریان، سالار عقیلی و … سروکار دارید. دوم به واسطه صدای خوب پدربزرگم و پدرم. بخشی از صدای من اکتسابی از سوی داییام و بخشی دیگر ارثی از سوی پدرم است. نکته دیگر توصیههای آقای شجریان به من این بود که گفتند: اگر میخواهید به صورت حرفهای موسیقی آواز ایرانی یا کلاسیک ایرانی را دنبال کنید کافی است کارهای من را گوش کنید و سعی کنید مانند آن اجرا کنید؛ همچنین دوره کوتاهی سلفژ بگذرانید و تمرین و تمرین و تمرین کنید. منظور از تمرین حقیقتا تمرین است و اینکه ساز دست بگیرید و با آن تمرین کنید.
روی پای خودم ایستادم
خانواده متوسطی داشتم و هیچگاه کلاس نرفتم. ساز را گوشی یاد گرفتم؛ ولی اصلا روی ساز زدن ادعایی ندارم فقط در این حد که ملودی چگونه با پیانو، گیتار، سازدهنی و … ساخته میشود، آگاهی دارم. برای آواز هم سه الی چهار جلسه سلفژ نزد آقای کیومرث شمس آموزش دیدم. در مورد تئاتر نیز باید بگویم که در رادیو مجری و گوینده بودم و دو دوره جایزه جشنواره بینالمللی رادیو را دریافت کرده بودم که نزد آقای میکائیل شهرستانی دوره بدن و بیان تئاتر را گذراندم.
من خود را شاگرد تئاتر شهر میدانم و بدون اینکه به چیزی فکر کنم فقط تئاتر نگاه میکردم و تئاتر را از آنها و در پروسه تمرین یاد گرفتم. رحمانیان و شهرستانی در حوزه تئاتر حق بسیار بزرگی بر گردن من دارند. بخش بزرگی از تئاتر به هوشمندی و نگاه متفاوت به متن و کاراکتر مربوط است و من از آقای رحمانیان یاد گرفتم که متن و کاراکتر مفید چیست. میکائیل شهرستانی نیز در حوزه بیان، دقت و وسواس در انتخاب نقش حق بزرگی بر گردنم دارد. صادق عبداللهی نیز بزرگترین حق را برای معرفی من به رادیو دارد او چندین ماه من را حمایت کرد و مواظب من بود که کجا باشم و با چه کسانی کار کنم.
چرا تشریفات خواندم
ایران یک سیستم آموزشی مریض دارد و به اینکه افراد در چه کاری میتوانند پیشرفت کنند کاری ندارد و به افراد ارتباط با انسانها را آموزش نمیدهد. از دوره راهنمایی تکلیفم با خودم مشخص بود و میخواستم در هنرستان صدا و سیما کارگردانی بخوانم؛ اما برای ورود به آن از من پرسیدند که معرفم کیست؟ از کجا آمدهام؟ برای چه آمدهام؟ اما با پاسخ به این سؤالات باید کنکور ورودی هم میدادم که شامل درسهای ریاضی، عربی، زبان و … بود؛ ولی اصولا کسی که روحیه هنری دارد به درس علاقه ندارد و اگر هم داشته باشد به یک سری درسهای خاص علاقه دارد؛ مثلا من به تاریخ، جغرافیا و زبان انگلیسی علاقه داشتم؛ ولی از ریاضی و علوم متنفر بودم. به نظرم این درسها باید تا مقطعی وجود داشته باشند؛ ولی در سیستم آموزشی ایران هیچ کس دنبال این نیست که آیا دانشآموزان ذهن ریاضی دارند؟ آیا فقط باید جذر و ضرب و تقسیم بدانند؟ پس ذهن ریاضی چه میشود؟ هوش چه میشود؟ فقط باید حفظ کرد و خواند و نمره گرفت؟ من هیچ وقت با این مسائل کنار نیامدم طبیعتا در آن امتحان نیز قبول نشدم.
به من پیشنهاد شد که ادبیات بخوانم. سال اول در رشته ادبیات مردود شدم. در درسهای مربوط به ادبیات نمرههای مناسب گرفتم؛ اما از ریاضی و زیست و هندسه نمره نیاوردم. طبیعی است کسی که ادبیات میخواند هندسه دوست ندارد؛ وگرنه رشته ریاضی شرکت میکرد. پس از مردود شدنم نظام آموزشی به نظام جدید تغییر کرد و یک مقدار قابل تحملتر شد و من هم با اینکه باید این درسها را بخوانم کنار آمدم. با بدبختی سال اول دبیرستان را پاس کردم و به پیشنهاد یکی از دوستانم به هنرستان هتلداری رفتم. آن زمان کشور در حال جان گرفتن بود و از صنعت توریسم بسیار صحبت میشد و همه معتقد بودند که رشته هتلداری آینده دارد؛ اما من هتلداری خواندم و آینده هم نداشت؛ من صرفا به دلیل داشتن ارتباط با مردم وارد رشته هتلداری شدم. آخرین سال تحصیلم شاگرد نمونه دروس تخصصی هتلداری شدم و در 18 سالگی به محض دیپلم گرفتم معلم همان مدرسه شدم. در دوران تحصیل خیلی مادرم را اذیت کردم که امیدوارم من را ببخشد.
چگونه تئاتری شدم
شاید حدود یک سال از ورود من به رادیو میگذشت که میثم عبدی که در رادیو سردبیر من بود به شدت من را برای بازی در تئاتر تشویق کرد. من هم به شدت به تئاتر علاقه داشتم؛ بنابراین برای بازی در «کمدی استشمامات» موافقت کردم. پس از تغییر شرایط و تغییر دولت یعنی حدود یک سال و نیم پیش دوباره در فرهنگسرای نیاوران روی صحنه رفتیم و با استقبال بسیار خوب مردم روبهرو شدیم. این تئاتر امسال در سالن قشقایی روی صحنه میرود که من به دلیل مشغله کاری همکاری ندارم.
آشنایی با همسرم
من در این سالها حدود 40 شغل عوض کردم؛ یکی از شغلهای من تور لیدر بود؛ مثلا هوس میکردم که به اصفهان بروم و تور یک روزه به اصفهان میبردم. در یکی از این سفرها با همسرم آشنا شدم؛ البته من و همسرم با یکدیگر بزرگ شدیم چون من از 19 سالگی با او آشنا شدم و با یکدیگر ازدواج کردیم و حالا یک پسر داریم و همه چیز خوب و نرمال است. همسرم همیشه میگفت که هیچ وقت دلم نمیخواهد با شخص معروفی ازدواج کنم؛ اما من همیشه به او میگفتم که روزی مشهور خواهم شد. طبیعی است که وقتی تا 25 الی 26 سالگی مشهور نشدهاید طرف مقابلتان باور نخواهد کرد که ممکن است روزی مشهور شوید. این اتفاق عملا اتفاق افتاد. از آشنایی ما تا حالا 16 سال میگذرد.
ایران میمانم
من به اینجا خیلی وابسته هستم. وابستگی شدیدی به پدر و مادرم دارم. حدود 2 سال پیش شرایط سختی داشتم و به فکر رفتن افتادم؛ ولی شرایط رفتن نداشتم؛ وقتی شرایط فراهم شد به آمریکا رفتم؛ ولی سریع برگشتم اصلا نمیتوانستم آنجا را تحمل کنم. به هر حال هر کسی که این پروسه را طی میکند باید سالی یک الی دو بار خارج از کشور برود و بازگردد. شاید پسرم در آینده بخواهد برای ادامه تحصیل به خارج از کشور برود؛ بنابراین میخواهم این شرایط را فراهم کنم؛ ولی اینکه بخواهم به خارج از ایران بروم و زندگی کنم، نه . البته مفهوم آن این نیست که فکر کنم ایران کشور ایدهآلی است. چون ما ضعفهای بسیاری به ویژه در حوزه فرهنگی داریم؛ ولی این باور که خارج از ایران همه چیز عالی است نه اینگونه نیست.
خجالت نمی کشم
من ایرانی هستم. یک ایرانی یک ایرانی است. من از ایرانی بودن خود بسیار خوشحال هستم. نباید از ایرانی بودن خود ناراحت باشیم؛ بلکه باید از کاری که میکنیم و نام ایران را زیر سؤال میبریم خجالت بکشیم. گاهی در کشورهای خارجی از رفتارهایی متوجه ایرانی بودن برخی افراد میشوید که بسیار خندهدار است. ترکیه از نظر رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی 150 هزار برابر بدتر از ایران است و به لحاظ فرهنگِ رفتاری نیز بسیار عقبمانده و بیسواد هستند.
ما طور دیگری تئاتر میبینیم، نوع دیگری کنسرت میرویم که بسیار بد است ما باید خود را اصلاح کنیم. من اصلا به واژه فرهنگسازی اعتقاد ندارم و معتقدم فرهنگ ساخته نمیشود بلکه به دنیا میآید و وجود دارد. هر پدیدهای که در دنیا به وجود میآید فرهنگش نیز ایجاد میشود؛ مثلا گفته میشود برای درست رانندگی کردن باید فرهنگسازی کرد. مگر میشود شما ندانید درست رانندگی کردن چیست؟ معنای لغوی فرهنگ، حرکت به سمت روشنایی است. همه از قوانین رانندگی آگاهی دارند یا در قدیم همه میدانستند که نباید تلفن عمومی را اشغال کنند؛ اما باز هم میگفتند که باید فرهنگسازی کنیم.
از ازدواج پشیمان نیستم
اگر ازدواج نمیکردم دیگر نمیتوانستم ازدواج کنم. ما از 19 سالگی با یکدیگر آشنا شدیم و به خوبی یکدیگر را میشناختیم و به نظرم دلیلی برای ازدواج نکردن نداشتیم. قبل از 19 سالگی به درس و شیطنتهای نوجوانانه میگذرد و چیزی نیست که شما نگران آن باشید؛ مثلا همسر من چه گذشتهای داشته است. به قول انگلیسیها «اگر آینده را میخواهید گذشته را کنار بگذارید.» ولی من اینگونه نیستم و به نظرم اینها به یکدیگر متصل هستند. ما در شرایط زیر صفر ازدواج کردیم و پای زندگیمان ایستادیم و آن را جمع و جور کردیم و خدا را شکر شرایطمان بد نیست.
امان از فضای مجازی
یکی از نمایشگاههای بیفرهنگی بخشی از مردم فضای مجازی است که من و همه ما با آن درگیر هستیم. مشکل بزرگی که با اینستاگرام دارم افرادی هستند که عکس خود را نمیگذارند؛ در صفحه خودم به آن اشاره کردم و نوشتهام که اگر عکسی ندارید من را فالو نکنید. شما نمیدانید که روزی چند دایرکت برای من میآید و روزی چند بار زیر هر عکسی که میگذارم سؤال میشود که چرا نباید اگر عکسی نداریم شما را فالو کنیم؟ ما حتی فکر نمیکنیم که اینستاگرام برای به اشتراک گذاشتن عکس و نشر زیبایی و جذابیت به وجود آمده است نه برای سرک کشیدن در زندگی دیگران. به نظرم ما باید قاعده یک جامعه را رعایت کنیم؛ حال چه حقیقی یا چه مجازی. چون این فضا مجازی است بعضی این حق را به خود میدهند که فحش بدهند، هر چه میخواهند بگویند و بنویسند.
تغییر مسیر زندگی
منصور ضابطیان و محمد صوفی مسیر زندگیام را تغییر دادند؛ به این دلیل که بهترین پیشنهاد در بهترین زمان در تلویزیون از سوی این دو نفر به من داده شد و خیلی ناراحت هستم که بعضی وقتها نمیتوانم با آنها کار کنم چون بودجه آنها کم است؛ البته هیچگاه قطع همکاری نکردهایم؛ اگر این امکان وجود داشت که همزمان در شبکه سه و چهار فعالیت کنم من مجانی با همه عشقم برای آنها کار میکردم؛ ولی من ناچارم مجری یک شبکه باشم تا هزینه زندگی و فرزند و همسر و خانه اجارهای را پرداخت و راحتتر زندگی کنم؛ بنابراین ناچارم شبکه سوم را انتخاب کنم.
به منصور ضابطیان هم بودجه نمیدهند و او نیز به هر قیمتی اسپانسر قبول نمیکند تا برنامه آنچنانی بسازد. با توجه به نیاز جامعه خیلی آرام و باسلیقه برنامه میسازد.
دنبال ثروت نیستم
هیچگاه به اینکه ثروتمند شوم فکر نکردهام و اصلاً دوست هم ندارم؛ مثلا مازراتی یا پینتهاوس داشته باشم. بیشتر دوست دارم راحت زندگی کنم.
ایرج طهماسب و عزیزم ببخشید
صاحب عزیزم ببخشید، آقای طهماسب است. آقای طهماسب نابغه تمام عیار و یک انسان عجیب و غریب و یک دیکتاتور دوستداشتنی است. دیکتاتورها خیلی وقتها دوست داشتنی هستند.
اگر آقای طهماسب دیکتاتور و اینقدر دوستداشتنی و کار بلد نبود کلاهقرمزی این همه سال روی قله نبود. هیچ کدام از آدمهای آن گروه به اندازه آقای ایرج طهماسب این کار را بلد نیستند و هیچ کدام از آدمهای آن گروه به اندازه حمید جبلی بازیگر نیستند.
یکی از آرزوهای من دیدن ایرج طهماسب از نزدیک بوده است. بار اول که ایشان را دیدم گریه کردم. او بسیار دقیق، پیگیر و مواظب همه چیز است. چنین چیزی در محمد رحمانیان نیز وجود دارد. آنها از همه آرتیستها باخبر هستند و آنها را گوشه ذهن خود دارند و به موقع از آنها استفاده میکنند. عاشق شخصیت عزیزم ببخشید هستم و خیلی دلم برایش تنگ شده است؛ چون امسال نتوانستیم اجرا کنیم. میدانم که ماجرا فقط بودجه و طلبی که برنامه کلاهقرمزی از سال گذشته داشت بود.
اگر قرار بود اسپانسر بگیرد آقای طهماسب باید در بخشهایی از برنامه میگفت که مثلاً بچهها امروز از فلان ماکارونی درست کردهام.
خوب و بد شهرت
شهرت را دوست دارم. ولی بعضی جاها دوست ندارم؛ من از مترو و اتوبوس استفاده میکنم؛ مثلا دیروز در مترو پسری جلو آمد و گفت؛ شما همان مجریه هستید؟ من هم گفتم؛ بله. او گفت؛ من ده هزار تومان بردم. او با دوستش سر من شرط بسته بود یا برخی جلو میآیند و ماچ میکنند اما من با این مشکل دارم. در ایام نوروز برای خرید به بازار رفته بودیم که همه جلو میآمدند و ماچ میکردند گاهی هم برعکس است؛ مثلا یک نفر از شما خوشش نمیآید جلوی شما میپیچد و فحش میدهد ولی صبر آدم نیز حدی دارد؛ ولی در کل لذتی که در شهرت وجود دارد بسیار بیشتر از این ایرادهای کوچک است.
حرف آخر
من یک الی دو سال است به طور جدی روی موسیقی کار میکنم؛ به دو دلیل عمده یکی برادرم که آهنگسازی میکند و از من پشتیبانی کرد و دیگری حمید صدری از آهنگسازان درجه یک و شناخته شده ایران که به واسطه برادرم با او آشنا شدم. من نزد او رفتم و شروع به خواندن کردم و او هم نواخت و به شدت من را برای ادامه خوانندگی تشویق کرد.
یک شب در برنامه ساعت 25 تلویزیون با او مصاحبه میکردند و از او پرسیدند که بهترین خوانندهای که با او کار کردهاید کدام خواننده است؟ او گفت: احسان کرمی. من بهت زده تلویزیون را تماشا میکردم؛ چون حمید صدری با خوانندههای بسیاری از جمله حامی و رضا یزدانی کار کرده است یا برای فیلمهای بسیاری از جمله فیلم اصغر فرهادی یا رضا عطاران آهنگسازی کرده است؛ وقتی آهنگسازی در این حد و اندازه میگوید که شما چیزهایی بلد هستید، باید مقداری جدیتر در این فضا حرکت کرد.
عامل دیگر پدربزرگ خدابیامرزم بود او وصیت کرد که ذکات صدای خوب این است که مردم آن را بشنوند؛ بنابراین موسیقی را جدیتر گرفتم و پیشنهاد خانم نیوشا بریمانی در اواخر سال گذشته برای کنسرت را قبول کردم و تمرینهایمان را شروع کردیم و انشاءالله 22 مرداد با خانم بریمانی و گروه گوشه کنسرت خواهیم داشت.