روایت معتادی که کارخانه دار شد!

با مجله اینترنتی گلثمین در یک مطلب تازه از رازهای موفقیت همراه باشید :

خبرگزاری مهر – آزاده باقری: اعتیاد، ترک های مکرر اما بی فایده و درنهایت رهایی از دام آن حکایت دور و دراز و البته تکراری است که امکان دارد برای بسیاری از آدم ها رخ بدهد.

اما این حکایتی که ما به سراغش رفتیم کمی متفاوت تر به نظر می رسد. مردی که سال ها تمام فکر و ذکرش مصرف مواد مخدر بوده حالا بعد از ۶ سال ترک کامل صاحب دو کارخانه بزرگ تشک سازی و مبل سازی شده است.

روایت معتادی که کارخانه دار شد!

این اتفاق یک بخش از ماجراست. بخش مهم تر آن که باعث شده تفاوت او با بقیه کمی محسوس تر باشد این است که حدود ۹۰ درصد از ۱۵۰ کارگری که در این کارخانه ها کار می کنند معتاد بودند. یعنی کسانی که داستانشان بی شباهت با او نیست.

همین کارشان موجب شده تا جنس کارآفرینی شان با آنچه که از قبل دیده ایم متفاوت باشد. آنها کسانی هستند که رونق کسب و کارشان را بیش از تلاش و پشتکار خودشان مدیون نوع نگاه به آدم های پیرامون شان هستند. محمد ثقفی، صاحب کارخانه تشک و مبل سازی رویال از سال ۸۸ دیگر لب به مواد مخدر نزده است.

 کسی که به گفته خودش از ۹ سالگی سیگار کشیده  و از ۱۲ سالگی تجربه مصرف تریاک داشته و از سال ۸۰ تا ۸۸ هم به طور مداوم همدم ماده محرکی به نام شیشه بوده؛ در نهایت با یک معجزه موفق می شود اعتیاد را ترک کند. این معجزه را هم می تواند مدیون دعای مادر، برادر، همسر و فرزندانش باشد.

 برای اینکه بهتر با داستان خانواده ثقفی آشنا شوید می توانید از زبان خود او ماجرا را بخوانید. ماجرایی که خودش از آن با عنوان تولد بیداری یاد می کند.

سرگذشت محمد ثقفی شنیدنی است. او در زندگی اش از جسارت، شقاوت، بی رحمی، گناه گرفته تا معرفت، مردانگی، ایمان، اراده و… را تجربه کرده. ریشه خانوادگی ثقفی ها به یکی از روستاهای آمل مربوط می شود.

علی اصغر، پدر محمد از سال ها قبل برای کار بهتر راهی تهران می شود و بعد از آنکه مدتی در لحاف دوزی مشغول به کار بوده به استخدام شهربانی درمی آید و بعد از بازنشستگی بار دیگر به زادگاهش برمی گردد. اما او در همین مدت زمان  سختی ها و مشقت های زیادی را به دوش کشید.

آنها از سال ۵۷ در کیانشهر تهران زندگی کرده و ۲۵ سال هم در آنجا بودند که بعدها به دلیل مشکلات مالی و فشار زندگی مجبور شدند خانه را بفروشند. پدر محمد شش فرزند داشت. سه پسر و سه دختری که در این مدت بزرگ شده و دخترها جهیزیه می خواستند و پسرها سرمایه ای برای شروع کار نیاز داشتند.

 به همین دلیل پدر محمد بخشی از مبلغ فروش خانه را برای دخترها جهزیه تهیه می کند و بخش دیگری را برای کمک به پسرها در اختیارشان می گذارد و باقی مانده پول آنقدر کم است که تنها یک خانه ۶۰ متری می توانند بخرند و با هم در آن زندگی کنند.

روز اول مدرسه، ناظم من را زد

محمد از زمانی تعریف می کند که کمی بزرگ تر شده و با قد کشیدن او دردسرهایش هم بزرگ تر می شود.

تعریف دیگران از محمد ثقفی این بود که شر، شلوغ و نا آرام است و نمی تواند چند لحظه آرام و قرار داشته باشد و او را موجودی پرخشاگر و ناآرام می شناختند «من هفت سالم بود که روز اول مدرسه از ناظم کتک خوردم. دیدم همه بچه ها با پدر و مادرهایشان آمده اند و گریه می کنند.

 من از همان اول به پدر و مادرم گفته بودم که با من به مدرسه نیایند و خودم تنهایی می خواهم به مدرسه بروم. در آن روز کارم این بود که سر و کله همه بچه ها بزنم و خیلی شیطنت کنم. ناظم مدرسه من را گوشه ای کشید و با من صحبت کرد.

 یادم نیست چه چیزی به من گفت که به او گفتم حاج آقا! برگشت گفت حاج آقا باباته! منم فکر کردم حرف بدی زده است ناراحت شدم و شروع کردم هر چی فحش بلد بودم بار آقای ناظم کردم. او هم عصبانی شد و من را کتک زد.»

روایت معتادی که کارخانه دار شد!

۹ سالگی سیگار کشیدم و ۱۲ سالگی تریاک

تجربه مصرف سیگارش مربوط به ۹ سالگی است و مصرف مواد مخدر را هم در ۱۲ سالگی تجربه می کند.

 آن هم در سفری که سرنوشت او را به کلی عوض کرد و می گوید: «از زمانی که به یاد دارم و بچه بودم دوست داشتم بزرگ باشم و به همین دلیل با بزرگ تر از خودم همیشه می گشتم. ۹ سالم بود که اولین تجربه مصرف سیگار را داشتم.

 مادرم یک قلکی داشت که در آن سکه ها را جمع می کرد تا وقتی جعفر، برادرم سربازی اش تمام شد برایش گوسفند بکشد. من ته قلک را شکافته بودم و از زیر آن پول بیرون می کشیدم. یک بخشی از آن را سیگار می گرفتم و بخش دیگرش را سرمایه قمارم کرده بودم.

 پولی که می بردم یک بخشی اش را داخل قلک می ریختم و باقی را باز سرمایه قمار می کردم. چند سال گذشت تا اینکه ۱۲-۱۳ سالم شد. یک پسردایی داشتم او ۱۵-۱۶ سال از من بزرگ تر بود.

در آن زمان مسافر دربستی داشت. مسیر هم جایی بود که زمستان یک متر برف می بارید. من هم برای اینکه پسردایی ام تنها نباشد با آنها همراه شدم. این یک سفر ناگهانی و سرنوشت ساز برای من بود. برف شدیدی بارید و از سرما جانی برایمان نمانده بود.

 آنها برای اینکه بتوانند سرما را تاب بیاورند شروع کردند به تریاک کشیدن. دیدم که آنها دیگر سردشان نیست. به من هم گفتند توام می خواهی سردت نشود چند پوک بکش. ۴-۵ پوک که کشیدم دیدم چه حال خوبی دارم و متوجه شدم این همان چیزی است که تا الان دنبالش می گشتم.»

همین تجربه کافی بود تا او را به دام اعتیاد بیندازد به طوری که تا به تهران رسید برای خرید تریاک اقدام کرد «رسیدم تهران رفتم تریاک خریدم.

 وقتی می خواستم بخرم به من نمی دادند و می گفتند سنم کم است. من هم به دروغ می گفتم برای پدرم می خواهم و می رفتم در سرخه حصار می کشیدم. از همان روز اول من عملی شدم. شاید یک نفر بعد از مدتی مصرف معتاد شود اما من از همان روز اول معتاد شدم.

 چون به من آرامش می داد. از آن به بعد بود که رفتارم هم کمی معقول تر شده بود؛ اما غافل از اینکه در پس این آرامش ظاهری طوفانی در راه بود. خیلی زود آرامش روزهای نخست جای خودش را با خماری و نیاز همیشگی به موادمخدر عوض کرد.

در همان دوران با وجود آنکه من دانش آموز مقطع راهنمایی بودم اما هر کاری از من با آن سن و سال سر می زد و با وجود آنکه باهوش بودم اما اصلا درس نمی خواندم. دائما از مدرسه فرار می کردم.»

پدرم وقتی فهمید چهاربار پشت سرهم سکته کرد

«جعفر» برادر بزرگ تر محمد از جمله کسانی است که تلاش بسیار در ترک اعتیاد او کرد و هیچ وقت در بدترین شرایط او را تنها نگذاشت. او از دوران کودکی محمد می گوید: «محمد در دورانی که به مدرسه می رفت همه را حتی مدیر مدرسه را هم به ستوه آورده بود. یادم هست مدیر مدرسه محمد، مدیر قدر و قوی بود.

 اما نمی توانست از پس محمد بربیاید. یک بار همین مدیر از دستش به شدن عصبانی شده بود و او را آنقدر زد که محمد بی هوش شد و او را داخل موتورخانه انداخت. روزی نبود که دعوا نکند و کسی را نزند. یک بار یک نفر را بدجور با چاقو زده بود طرف کم مانده بود بمیرد. ۴ماه در زندان قصر حبس کشید.»

او آنقدر شینطت کرد تا اینکه در نهایت درس را رها کرده و در کارگاه تشک دوزی عمویش مشغول به کار شد. محمد می گوید: «در خانواده اولین کسی که متوجه اعتیاد من شد برادرم جعفر بود. همیشه مراقب من بود اما هیچ وقت اعتیاد من را به روی خودم نمی آورد.

 به آرامی دیگر چهره ام هم بر اثر مصرف داشت تغییر می کرد. مادرم نمی خواست باور کند که من معتاد شده ام. پدرم هم وقتی متوجه شد چهار بار پشت سرهم سکته کرد.»

روایت معتادی که کارخانه دار شد!

ازدواج به شرط ترک؛ اما…

محمد به دلیل درگیری تجربه ۴ ماه دارد اما قبل از آنکه راهی زندان شود با دختری به نام زهرا آشنا شده و به او قول داده بود وقتی ترک کند به خواستگاری اش خواهد رفت «قبل از آنکه به زندان بیفتم با دختری آشنا شدم. من به او قول داده بودم که مواد را خیلی زود ترک می کنم و به خواستگاری اش خواهم رفت. بعد از ۴ ماه از زندان آزاد شدم و چون ترک در زندان اجباری بود؛ مجبور به ترک مواد مخدر شدم. در آن موقع خانواده ام را تحت فشار قرار دادم که برایم به خواستگاری بروند وگرنه دوباره اعتیاد را از سرمی گیرم. پدرم که اصلا به من اعتماد نداشت با خواستگاری ام به شدت مخالفت می کرد. با اصرار من جعفر ضامن شد.»

جعفر درباره ماجرای خواستگاری محمد از زهرا گفت: «روز خواستگاری من خیلی نگران بودم. اما چون می دیدم این دو نفر خیلی همدیگر را دوست دارند به همین دلیل تعهد دادم که محمد خوب می شود. من با روحیات برادرم آشنا بودم و می دانستم یک روزی کاری می کند که تمام این بدی هایش را جبران خواهدکرد.

اما روزهای تلخی را باید تحمل می کردیم. به هر حال دختری جوان با هزار امید و آرزو می خواست وارد زندگی او شود. هرچند آن دختر با تمام ویژگی های محمد آشنایی داشت و تن به این ازدواج داد اما به هر حال نیاز به پشتیبانی و حمایت زیادی هم داشت.»

زهرا، همسر محمد درباره علاقه اش به محمد می گوید:‌ «در ابتدا من اصلا محمد را دوست نداشتم. اما رفته رفته که شناختم به او بیشتر شد به او وابسته شدم و احساس کردم محمد از آن جنس مردهایی است که ماندگار هستند. به همین دلیل پای او ایستادم. هرچند دراین میان سختی های زیادی را هم تاب آوردم.»

مصرف شیشه به من وام های بلاعوض اما با بهره های سنگین داد

بعد از آنکه محمد ازدواج کرد، جعفر که کارگاه کوچکی راه انداخته بود از برادرش خواست پیش او کار کند. محمد می گوید: «با وجود آنکه در کارگاه برادرم مشغول به کار شدم اما هنوز تصمیم جدی برای ترک نداشتم.

 برای همین دنبال راهی بودم تا ظاهرم را حفظ کنم. در اوایل تریاک را می خوردم. بعد از مدتی به من گفتند مواد جدیدی آمده است که نه عمل دارد و نه اعتیاد. شیشه اینطور به من معرفی شد.

سال ۸۰ بود که وارد اعتیاد به شیشه شدم. همان بار اول که آن را مصرف کردم از فردایش به آن اعتیاد پیدا کردم. اصلا اینطور نبود که هفته ای یک بار ماهی یک بار بخواهم بکشم. چون وقتی مصرف می کردم حسم این بود که چیزی کم ندارم.»

محمد بارها تلاش کرد مواد مخدر را ترک کند اما نتوانست. «خیلی چیزهایم را به دلیل مصرف موادمخدر از دست دادم.

 در اوج مصرف شیشه من ۲ روز ۳ روز به روش های مختلف ترک کردم. حتی ۹ بار سم زدایی کردم. بار آخر که برای سم زدایی رفتم دکتر گفت معلوم نیست بدنت جواب بدهد. این ترک کردن ها هیچ تاثیری روی بدن من نداشت. من همه چیز را برای ترک امتحان کرده بودم.

قرص هایی برای ترک می خوردم حتی به همان هم اعتیاد پیدا کرده بودم.» حتی برادرش هم در این باره می گوید: «بارها او را خواباندیم. زن و بچه اش را پشتیبانی می کردم. خانمش خیلی زن صبوری است.

معتادها شانس خوبی که می آورند خداوند به آنها همسر خوبی می دهد. ۹۰ درصد بچه هایی که اعتیاد دارند خانواده خوبی دارند.»

دوستش داشتم اما ترکش کردم

زهرا، همسر محمد یکی از مهمترین دلایلی که توانست سال های دشوار اعتیاد همسرش را تاب بیاورد به دلیل برادر شوهرش می داند و می گوید: «برادر شوهرم از من و بچه هایم خیلی خوب حمایت کرد و حرف هایی به من زد که بیشتر به دلیل همان حرف ها بود که من را نگه می داشت.

 او من را همیشه دعوت به صبر می کرد. اما دیگر بعد از چند سال من محمد را ترک کردم و به خانه مادرش رفتم.» محمد از زمان ترک همسرش می گوید: «وقتی همسرم ترکم کرد من هم آن زمان در تهرانپارس درگیر شده و فراری بودم.

به همین دلیل در چهاردانگه یک خانه گرفتم که تنها یک تشک، تلویزیون و اجاق گاز داشت. جیبم را هم پر پول می کردم و فکر می کردم این پول پشت و پناهم است. در اصل کارتن خواب در خانه بودم.»

روایت معتادی که کارخانه دار شد!

برادرم هیچ وقت به من نگفت معتاد

جعفر برای اینکه برادرش را سر به راه کند روش خاص خودش را داشت که همین روش هم در ترک او بی تاثیر نبود «آدم معتاد، آدم نصیحت پذیری نیست. چون تمام وجودش را اعتیاد گرفته است. یعنی طوری نیست که بشود او را زد یا بست.

به هر حال اثری ندارد. چون یک آدم معتاد ممکن است گوشواره دخترش، دوچرخه پسرش را بفروشد و پول آن را خرج عملش کند. باید با رفتار و عمل به او فهماند که کارش اشتباه است.

 این اثبات نیز نیاز به زمان دارد. در آن زمان ها شاید باز هم مصرف کند و غرق شود؛ اما می دانی که همیشه دستت توی دستش است و نمی گذاری پایین تر برود.»

محمد نیز درباره برادرش می گوید: «جعفر اگر می خواست کارگاه بیاید از ۲ ساعت قبل زنگ می زد و می گفت من دارم می آیم. وقتی هم می آمد از ماشین پیاده نمی شد.

 آنقدر سر و صدا می کرد تا ما جمع و جور کنیم و او تا روزی که من ترک کنم اسم موادمخدر را به روی من نیاورد. همه جا کنارم بود اما هیچ وقت نمی گفت من معتادم.»

مادر مُرد از بس که جان ندارد

آنقدر همه از محمد ناامید بودند که دیگر مادرش هم تاب نیاورد و مُرد «دیگر هیچ کس امیدی به بازگشت من نداشت. همسرم می خواست از زندگی من بیرون برود؛ اما از طرف دیگر من را هم دوست داشت.

جدای از دوست داشتن انگار امیدی هم به بازگشت من داشت. برادرم هم امیدوارتر از او. مادرم خیلی عذاب می کشید. عاقبت هم در سال ۸۸ فوت کرد. آنقدر از مرگ مادرم ناراحت شدم که خودم را گم و گور کردم. حتی در مراسم او شرکت هم نکردم.»

اما به هر حال به روزهایی که محمد دگرگون شد نزدیک می شویم. زمانی که جعفر هم احساس کرد دعایش پیش خدا اثر کرده و جواب آن را به زودی خواهدگرفت.

 جعفر درباره روزی که به درگاه خدا از ته دل دعا کرد می گوید: «به جان بچه کوچکش خدا را قسم می دادم و با او حرف می زدم. می گفتم خدایا محمد برگردد. به زن و بچه اش رحم کن.

 یک روز سر نماز بودم. احساس کردم آنجا خدا جوابم را داد. از ته دلم کمک خواستم. به یک هفته نرسید که جوابم را هم گرفتم. بار آخری که برادرم ترک کرد زمانی بود که از کمپ فرار کرد.»

ماجرای فرار از کمپ، سفر به مشهد و خداحافظی همیشگی با موادمخدر

محمد از آخرین باری که برای ترک به کمپ رفت می گوید: « به کمپ رفتم تا ترک کنم. در آنجا ۵ روز من را خواباندند.

قرص خواب آور می دادند که بیدار نشوم. بعد از ۵ روز که بیدار شدم با خودم گفتم اینجا چه کار می کنم؟ چون به عنوان معتاد پرخطر من را می شناختند اتاق شخصی داشتم. رفتم پیش مسئول کمپ گفتم می خواهم بروم، نگذاشتند.

 داشتم نقشه فرار می کشیدم که دیدم بچه خواهرم با موتور دم در ایستاده و برایم خوراکی آورده. صدایش کردم و دویدم به سمت موتور؛ پابرهنه و با شلوارک از کمپ فرار کردم. ماشینم را برداشتم، مواد خریدم و مصرف کردم. آنقدر هم ولع داشتم که اضافه تر هم گرفته بودم.

سمت کمپ رفتم. صاحب کمپ را دیدم و همان زمان به من گفت مصرف کردی؟ این حرفش برای من خیلی سنگین بود. موادی که در جیبم بود را برداشتم و بسته اش را در مقابلش پاره کردم و مواد را بیرون پاشیدم. گفتم من دیگر مواد مصرف نمی کنم.

یکی از دوستانم گفت بلیط گرفتم برویم مشهد.. با هم رفتیم. به هیچ عنوان نیت توبه نداشتم. به همین دلیل پایم نمی کشید به حرم بروم.

وقتی رفتم زیارت، داخل حرم نمی دانم چه اتفاقی برای من افتاد. کلا دگرگون شدم. بعد از آن زمان احساس می کنم هر روز مواد مصرف کرده ام. یعنی دیگر جایی برای مصرف مواد برایم نمانده.

نمی دانم امام رضا چه کار کرد؟ چه اتفاقی برای من افتاد؛ نمی دانم. وقتی از مشهد برگشتیم هم، پدرم با من صحبت کرد. گفت مادرت مُرد من گریه نکردم اما تو کمر من را شکستی.

 در آنجا بود که دیگر تلنگر نهایی را خوردم. من را به روستایمان بردند. همان جایی که برای اولین بار موادمخدر مصرف کردم. پدرم گفت چند روز آنجا بمان.

 از آن به بعد بود که دیگر مواد مصرف نکردم. روزی که ترک کردم ۵۲-۳ کیلو بودم. هیچ چیزی برای از دست دادن نداشتم. دوست ندارم آن روزها را کسی ببیند. احساس می کنم درد من، درد بی خدایی بود.

 خدا را گم کرده بودم و بلد هم نبودم پیدایش کنم. اما الان حالم خیلی خوب است. نمی دانم چه شد که دفعتا ترک کردم. به خاطر همسرم؟ بچه هایم؟ دعای برادرم؟ فوت مادرم؟ نمی دانم کدام یک انگیزه من برای ترک شد.

 می دانم وقتی به این نقطه رسیدم همه چیز تمام شد. به هر حال تلاش خانواده ام هم بی ثمر نبود. آنها من را رها نکردند و از هر راهی می شد برای کمک به من انجام می دادند.»

روایت معتادی که کارخانه دار شد!


کارگرهایی که روزی مانند محمد بودند

بعد از ترک بود که محمد ثقفی وارد زندگی نو و جدیدی شد. گسترش کارگاه کوچک برادرش اولین و بزرگ ترین تحول او در زندگی دوباره اش بود «من بلافاصله بعد از ترک خودم را بیشتر از قبل با کار مشغول کردم.

 کارگاه کوچکمان را توسعه دادم. خیلی زود هم گسترش پیدا کرد. ۱۰-۱۵ کارگر تبدیل به ۱۵۰ کارگر شد.

 در کمتر از دو سال محصول این کارگاه تبدیل به یکی از برندهای معتبر کشور شد. یک خط تولید مبل هم به راه انداختیم.»

وجه متمایز کارخانه محمد و برادرش با سایر کارخانه ها در نوع کارگرهایش است «بیش از ۹۰ درصد کارگران این کارخانه کسانی هستند که پیشنیه ای شبیه به من داشتند. کسانی که اعتیاد آنها را به انتهای خط رسانده بود.

 این کار را کردم چون هم درد من هستند. اما این همه ماجرا نیست. حقیقت آن است که نگاه من به این افراد کاملا با نگاه عمومی جامعه متفاوت است. چون تمام معتادها، آدم های سینه سوخته و کار درست هستند.

 غیرتی که آنها دارند خیلی های دیگر ندارند. نمی خواهم مُهر تایید به آنها بزنم. اما اعتیاد راه بی بازگشت نیست. من به این آدم ها اعتماد کردم آنها هم وقتی دیدند مورد توجه هستند ترک کردند. یعنی هر کس پایش به این کارخانه باز شده برای همیشه با اعتیاد خداحافظی کرده است.»

محمد ثقفی در حال حاضر ۶ سال می شود موادمخدر را به طور کامل ترک کرده است و با پشتکار هر چه تمام تر دارد چرخ دو کارخانه را به کمک برادرش می چرخاند و زندگی آرام و خوبی با همسرش زهرا و سه دخترش دارد. این روزها حال او خوب است، خیلی خوب!


منبع:
http://www.bartarinha.ir/fa/news/266960/روایت-معتادی-که-کارخانه-دار-شد

لینک منبع

امتیاز شما به این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این قسمت را پر کنید
این قسمت را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

keyboard_arrow_up