گفتگو با رضا کیانیان، آلن دلون سینمای ایران

با مجله اینترنتی گلثمین در یک مطلب تازه از گفتگو با هنرمندان همراه باشید :

روزنامه اعتماد – لی‌لی فرهادپور، پیام رضایی: رضا کیانیان با چند سیمرغ و جایزه‌ دیگر، با چندین نقش‌آفرینی به یادماندنی، دیگر فقط یک بازیگر نیست. اگر نام او را روی اینترنت جست‌وجو کنید با این جمله مواجه می‌شوید: «بازیگر سینما و تئاتر و تلویزیون، نویسنده، طراح و عکاس صاحب‌نام ایرانی است».

 او آثار درخشانی در کارنامه بازیگری‌اش دارد و در ۶۴ سالگی همچنان پرانرژی و فعال است. «آژانس شیشه‌ای»، «خانه‌ای روی آب»، «روبان قرمز»، «گاهی به آسمان نگاه کن»، «یک بوس کوچولو» و غیره تنها بخشی از کارنامه کاری اوست. کیانیان در سال‌های اخیر علاوه بر فعالیت در عرصه بازیگری در حوزه‌های دیگری نیز کار کرده؛ حوزه‌ای که شاید بیش از هر چیز بتوان آنها را حضور اجتماعی بیشتر دانست. او سه سال برای حراج تهران چکش زد. نمایشگاه عکس برگزار کرد. کتاب می‌نویسد. مجمسمه می‌سازد. در عرصه محیط زیست فعال است و بسیاری کارهای دیگر.

با سینما جواب سینما را بدهید!

اگرچه او عموما جزو هنرمندانی است که ابایی از حضور میان مردم ندارد اما بی‌تردید در سال‌های اخیر این وجه شخصیتی او بروز پررنگ‌تری داشته است و البته که هیچکدام از آنها سبب نشده تا بازیگری او تحت شعاع قرار بگیرد. در سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر کیانیان با فیلم «کفشهایم کو؟» به کارگردانی کیومرث پوراحمد در جشنواره حضور داشت و حتی کاندید دریافت سیمرغ نیز بود. اما در تازه‌ترین فعالیت‌هایش، در اردیبهشت‌ماه از طرف رضا میرکریمی دبیر سی و چهارمین جشنواره جهانی فیلم فجر به عنوان دبیرکاخ جشنواره منسوب شد؛ جشنواره‌‌ای که منظم و در سطحی قابل قبول برگزار شد اما گروهی منتقد عملکرد آن بودند؛ گروهی که در صدر آن می‌توان به بهروز افحمی و برنامه هفت اشاره کرد. پس از آن نیز رضا کیانیان به عنوان سفیر محیط زیست در جشنواره فیلم سبز انتخاب شد. در این گفت‌وگو رضا کیانیان به سوالات مختلفی پاسخ داده است. کیانیان تمام‌قد از عملکرد جشنواره جهانی سی‌وچهارم دفاع می‌کند. محیط زیست را یک مساله عاجل می‌داند و البته نقدهای تند و تیزی هم دارد…

‌ آقای کیانیان شما سفیر محیط زیست شدید. از دی‌کاپریو تا کیانیان دارند درباره محیط زیست صحبت می‌کنند. در دنیا چه خبر است؟

دی‌کاپریو را که باید از خودش بپرسید! (می‌خندد) اما واقعا محیط زیست، اساسی‌ترین معضل جهان امروز است. چه بخواهیم و چه نخواهیم. اصلا به ما ربطی ندارد. او بر ما سوار شده. یعنی خود بشر کاری کرد که به این روز بیفتد و حالا در برابرش به چه کنم چه کنم افتاده است. به نظرم بهتر است ما به‌طور اختصاصی درباره ایران صحبت کنیم. چون به اندازه کافی سازمان‌های جهانی درباره آنها به اقسام مختلف اطلاع‌رسانی می‌کنند و با یک جست‌وجوی ساده می‌توانید همه‌چیز را ببینید. اما درباره ایران‌مان کمتر گفته می‌شود.

‌ خب پس درباره ایران بگویید.

شما فکر می‌کنید مساله زمین مساله عاجل ما نیست؟ ما روی زمین زندگی می‌کنیم و غیر از زمین جایى براى زندگى نداریم! هوا مساله عاجل ما نیست؟ غیر از هوا چیزى براى تنفس نداریم! بدون آب و خوراک هم زندگى غیرممکن است! زمین، هوا، آب و خوراک، احتیاجات اولیه ما هستند و همه اینها در حال نابودى هستند! و هر روز ممکن است دیگر اینها را نداشته باشیم و با یک فقر و گرسنگی و بى‌خانمانى سراسری مواجه شویم. باید چه کنیم؟ آیا باید همچنان خودمان را به سیاست‌بازى مشغول کنیم و اینها را نبینیم؟ یا اینکه بپذیریم خود اینها سیاسی‌ترین مسائل هستند؟ به نظر من عاجل‌ترین مساله سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و انسانى مسائل محیط زیست است.

‌ وقتی فعالان اجتماعی یا فعالان محیط زیست می‌‌بینند هنرمندان وارد این حیطه شده‌اند، گاهی به دید منفی با این موضوع برخورد می‌کنند. جملاتی نظیر اینکه «حالا مد است!»، «چه ربطی به هنر دارد، در حالی که این یک مساله کارشناسی است!» و… شما در جواب چنین انتقاداتی چه پاسخی دارید؟

اول اینکه کارشناسانی که در مورد محیط زیست کار می‌کنند خودشان از ما می‌خواهند که به میدان بیاییم چون صداى ما رسانه است. ما به عنوان کسانی که شاخک‌های حسی‌مان حساس‌تر است، زود‌تر متوجه خوبی‌ها و بدی‌ها، خطرات و چالش‌های انسانى می‌شویم و چون خودمان، خانواده‌مان و مردم‌مان و کشورمان و جهان‌مان را دوست داریم، این مسائل را مى‌گوییم و باید بگوییم و باید همه را متوجه این خطرات بزرگ و اساسى بکنیم.

‌ البته گاهی الفاظ تندتری هم هست؛ مثل «سانتی‌مانتالیسم» و…

سال‌ها پیش بود که فکر می‌کردند مساله محیط زیست یک مساله سانتی‌مانتال است. حالا مردم تهران و شهرهاى بزرگ با پوست و گوشت و استخوان‌شان دارند می‌فهمند که مساله محیط زیست مساله عاجل‌شان است. در تهران و خوزستان نمی‌توانیم نفس بکشیم! این سانتى‌مانتالیسم است؟! این روزهای بهار چون باد می‌آید و باران، ما نجات پیدا می‌کنیم و نفس مى‌کشیم اما زمستان وقتی وارونگی اتفاق بیفتد هوایی برای نفس کشیدن نداریم. مردم ما سال‌هاست این را فهمیده‌اند. با گوشت و پوست و ریه! متاسفانه در خوزستان ریزگردها دیگر بهار و تابستان و پاییز و زمستان هم نمی‌شناسد.

 همیشه می‌آیند و شبیخون مى‌زنند. آیا براى مردم خوزستان مساله محیط زیست یک امر سانتى‌مانتال است؟ ریزگردها به تهران هم می‌رسد. پس همه می‌دانیم این یک مساله عاجل است. چون نمی‌توانیم نفس بکشیم. چون با ریزگردها بیمارستان‌ها پر مى‌شود و سپس گورستان‌ها! پس این یک پرسش اساسى است! ریزگردها چگونه درست می‌شوند؟ وراه مقابله با آنها چیست؟ قدیم‌ها می‌گفتند‌ آش اینقدر شور شده که خان هم فهمید! خب این مساله آلودگی اینقدر حاد شده که همه فهمیده‌اند. کی می‌خواهد بگوید این مساله سانتی‌مانتال است؟ کسی که این را می‌گوید فکر می‌کنم یا مریض است یا مغرض، یا سودی این وسط می‌برد. وگرنه هیچ آدم عاقلی نمی‌گوید آلودگی هوا سانتی‌مانتال است.

‌ خب سینما چطور می‌تواند به این مساله کمک کند؟ با جشنواره‌هایی مثل همین جشنواره فیلم سبز؟

جشنواره فیلم سبز ۱۰ سال است تعطیل شده بود! تا این روز‌ها با کوشش سینماگران و سازمان حفاظت از محیط زیست و فعالان این حوزه. سینما فراگیرترین رسانه عصر حاضر است. پس هر ارگان و سازمانی در جهان برای رساندن صدایش به دیگران از سینما کمک می‌گیرد.

‌ منظورم ساز و کار این کمک کردن است.

این اتفاق به دو شکل می‌افتد؛ یکی اینکه در فیلم به‌طور مشخص از آن مساله حرف بزنیم،دوم اینکه می‌توانیم مستقیم درباره آن مساله حرف نزنیم اما بگوییم سینما از آن حمایت می‌کند. جشنواره فیلم سبز که دوباره احیا شده هر دو کاری را که گفتم انجام می‌دهد.

‌ خبر انتقال آب خزر به سمنان را شنیده‌اید؟

بله! سال‌های سال است این حرف را می‌زنند. حتی من یادم هست قبل از انقلاب هم صحبتش بود ولی هیچ‌وقت اتفاق نیفتاد. چرا؟ فقط مساله تنبلی بود؟ مساله، ندیده گرفتن این موضوع بود؟ یا مساله این بود که این کار اکوسیستم را به هم می‌ریزد؟ و درست است که مدت کوتاهی دشتی را پر از آب می‌کند اما آن طرف را هم تبدیل به بیابان می‌کند. الان اکوسیستم ما به دلیل بی‌برنامگی در چندین نقطه کشور به نابودگی کشیده شده است. مثل فاجعه‌اى که برای دریاچه ارومیه اتفاق افتاد؛ فاجعه‌اى که براى تالاب گاو خونى رخ داد! مرداب انزلى در حال خشک شدن است! از عمق ده متر به عمق دو متر رسیده و در بعضى نقاط به بیست سانتى‌متر! حالا نوبت به دریاى خزر رسیده است! این پروژه انتقال آب خزر به سمنان پس از سال‌ها در دولت قبل کلنگ زده شد. سوال اینجاست آیا آقای روحانی هم قرار است برود و دوباره کلنگ بزند؟! آقای روحانی لطفا پاسخگو باشید! من از وقتی که این را خوانده‌ام مضطربم، فکرم مشغول است که می‌خواهند چه کنند. رسانه ملی برای چیست؟ باید برای این باشد که متخصصان محیط زیست دعوت شوند بیایند و حرف بزنند، بحث کنند! مردم را با این خطرات آشنا کنند! رسانه ملى براى پوشاندن این فجایع نیست! براى آگاه کردن مردم است! که نیروى عظیم مردم براى سازندگى و جلوگیرى به حرکت بیاید!

با سینما جواب سینما را بدهید!

‌ پس سفیر محیط زیست بودنِ شما برای این است که حرف‌های شما بیشتر شنیده می‌شود یا جنبه‌های دیگری هم دارد؟ یعنی کار دیگری هم انجام می‌دهید؟

وقتی به نوعی شغلت باعث می‌شود موقعیتی در جامعه پیدا کنی خب حرفت به رسانه تبدیل می‌شود؛ ضمن اینکه در تمام کشورهای دنیا و از جمله ایران، سینما گروه مرجع اول اول است. وقتی اینطور است، اگر آدم کمی دلش برای کشورش و مردمش و خانواده‌اش بتپد بلافاصله از این موقعیتش استفاده می‌کند که این کار را انجام دهد. به همین دلیل ساده.

‌ سفیر چه کار می‌کند؟

سفیر یک شغل و پست تشریفاتی است. در واقع سفیر را منصوب می‌کنند تا توسط سفیر نگاه‌ها به آن اتفاق متوجه شوند. مثلا آقای دی‌کاپریو که درباره دریاچه ارومیه حرف زده قبلا چقدر حرف‌هایش شنیده می‌شد و بعد از اینکه اسکار گرفت چقدر شنیده می‌شود؟ پس فقط به خاطر دی‌کاپریو بودنش نیست. به خاطر موقعیتی است که در جهان برایش ایجاد شده. من هم خدا را شکر در ایران موقعیتی دارم و از این موقعیت برای بیان مسائلى که به مردم مربوط است استفاده می‌کنم.

‌ کمی هم به جشنواره جهانی فیلم فجر بپردازیم. آقای کیانیان شما در سی و چهارمین جشنواره جهانی فیلم فجر مدیر کاخ جشنواره بودید. به نظر می‌رسید در حالی که درون پردیس سینمایی چارسو مثل یک کشتی مسافرتی آرام بود اما بیرون منتقدان تند و تیزی کار خودشان را می‌کردند و بیرون هوا توفانی بود. الان که جشنواره تمام شده فکر می‌کنید چه میزان از نقدهایی که وجود داشت درست بوده و بالعکس؟ مشخصا نقدهای افخمی و گروه برنامه هفت.

من نمی‌دانم و راستش این را نفهمیدم که چطور ممکن است عده‌ای به منافع ملی گروهی و شخصی‌شان بیش از منافع ملی‌شان اهمیت بدهند. اینکه یک جشنواره در ایران برگزار می‌شود مثل جشنواره فیلم فجر، جشنواره جهانی فیلم فجر یا جشن خانه سینما، اینها جشنواره‌های ملی هستند. درست است که جشنواره‌های فجر وجه دولتی دارند اما همه‌شان ناظر به این هستند که تولیدات داخلی سینمای ایران شکل و شمایل بهتری بگیرد، رشد بهتری داشته باشد، در جهان بهتر دیده شوند، روابط ما با جهان بهتر شود و…. اینها که حرف‌های بدی نیست! این حرف‌ها مال هر گروه یا دسته‌ای که باشد
 خوب است.

چون به نفع کل مملکت است و از جمله همان گروه‌ها چون دارند در ایران زندگی می‌کنند. اما ایرادگیرندگان چه مى‌خواهند؟ آیا می‌خواهند جشنواره بهتر برگزار شود؟ در این صورت باید کمک کنند! مى‌خواهند خودشان جشنواره را برگزار کنند؟ در این صورت باید برنامه‌هاى بهترى ارایه بدهند! یا اینکه با این منافع ملى که برشمردم مخالفند و دل‌شان براى کشورشان نمى‌تپد! در این صورت بله، باید جشنواره نابود شود!

‌ خب فکر می‌کنید این نقدها یا ایرادها سر چی بود؟

اکثریت نقدهایی که می‌شد این بود که کلا این جشنواره نباشد، نابود شود و وجود نداشته باشد. من واقعا نمی‌رسیدم همه‌ این سیاه‌نمایى‌ها را ببینم و بخوانم. چون ما صبح که می‌رفتیم جشنواره ساعت ۲ یا ۳ شب به خانه برمى‌گشتیم و می‌خوابیدیم که صبح دوباره آنجا باشیم و حال‌مان خوب باشد که بتوانیم جشنواره خوبی داشته باشیم. یک روز من رفتم جشنواره و دیدم یکی از دوستان ما که کارش بیشتر به بخش روابط عمومی مربوط می‌شد خیلی نگران و ناراحت است. پرسیدم چی شده؟ گفت خانمی که گویا در شبکه من و تو کار می‌کرده به محیط جشنواره آمده و اینجا دیده شده. حالا نوشتند که چرا او را راه داده‌اید؟ چگونه باید بروم و توضیح بدهم. گفتم خب به ما چه مربوط است؟! مگر هرکس که می‌آید توی جشنواره به لحاظ سیاسی و اجتماعی و خانوادگی باید او را بررسی کنیم؟ مگر ما نیروی انتظامی هستیم؟ یا مگر وزارت اطلاعات هستیم؟ ما فقط جشنواره‌ایم! به ما ربطی ندارد کی می‌آید و کی می‌رود. هر کسی که آزاد است در این کشور تردد کند آزاد است که به جشنواره هم بیاید. این یک حق شهروندی است! آن خانم هم اگر آزاد است که در کشور ایران تردد کند،  خب چرا نباید بتواند اینجا بیاید؟! ارگان‌های دیگری هستند که این موضوعات را پیگیری می‌کنند. هر وقت به‌طور مشخص نهادها و ارگان‌های مربوطه از ما توضیح خواستند ما حتما جواب می‌دهیم. من جواب نمی‌دهم به این حرف‌ها. چون از اساس این حرف‌ها قرار است بحث را منحرف کند. وقتی هم بحث منحرف شد هر کسی می‌تواند هر حرفی بزند. پس بهتر است راجع به اصل مطلب حرف بزنیم.

‌ آیا شما واقعا اجازه ندادید عوامل برنامه هفت به جشنواره بیایند؟! نکته‌ای که باعث شد آقای افخمی رو به دوربین تلویزیون آقای رضا میرکریمی و نه دبیر جشنواره را خطاب قرار بدهد. البته این سوال را باید از آقای میرکریمی پرسید اما گفتیم شاید شما هم در جریان بوده باشید.

حتما غرفه‌ها را دیدید. در طبقه سوم هم غرفه برنامه سینمای ایران را حتما دیدید. آن غرفه اول، دو غرفه بود. عکس‌هایش هم هست. یکی برای سینمای ایران و یکی هم برای برنامه هفت. چون ما فقط همین دو برنامه سینمایی را داریم. موقع ساخت من هم از آقای شاه‌ابراهیمی و هم آقای میرکریمی پرسیدم این دو غرفه برای چه کاری‌ است؟ گفتند برای برنامه هفت و سینمای ایران. یعنی قبل از شروع جشنواره این پیش‌بینی شده بود اما مدتی بعد دیدم دو تا غرفه یک غرفه شد. پرسیدم چی شد؟ گفتند برنامه هفت نمی‌آید. من در همین حد می‌دانم. اما به هر حال فکر نمی‌کنم رضا میرکریمی کسی باشد که خط‌کشی‌های اینچنینی در ذهنش داشته باشد.

با سینما جواب سینما را بدهید!

‌ یکی دیگر از نقدهایی که در برنامه هفت مطرح شد این بود که جشنواره جهانی سی و چهارم خودش را از سینمای بدنه جدا کرده است. عبارت «کوچیک و با کلاس» که افخمی چندین بار به کار برد اشاره به همین داشت. آیا واقعا جشنواره جهانی فیلم فجر باید به سینمای بدنه بپردازد؟ وقتی جشنواره فیلم فجر وجود دارد آیا این جشنواره «کوچک» می‌تواند اجحافی در حق سینمای بدنه باشد؟

از نظر من نه! قبلا جشنوارهایی بود به نام جشنواره بین‌المللی فیلم فجر. اسمش این بود اما در واقع جشنواره داخلی فیلم فجر بود. یک زائده‌ای هم مثل آپاندیس وجود داشت که بهش می‌گفتند بخش بین‌الملل که چند فیلم کهنه را در آن نشان می‌دادند. یکی دو نفر هم مهمان‌های خارجی دعوت می‌شد که بیایند بازار سینمای ایران را ببینند و گاهى جوایزی هم به آنها داده می‌شد. ما در آن جشنواره اصلا مهمان خارجی نداشتیم که برود فیلم خارجی تماشا کند. چون فیلم خارجى تازه‌اى نداشتیم! آیا آن یک جشنواره بین‌المللى بود؟

‌ خب برای همین هم بخش جهانی جشنواره فیلم فجر جدا شد.

بله! سال گذشته این دو را از هم جدا کردند. نخستین دوره‌اش سال گذشته بود که جشنواره بی‌سر و صدا و بی‌هویتی بود. خیلی محافظه‌کارانه بود و به همین دلیل هم خیلی بهش سنگ نزدند چون حرکتی انجام نشد. اما از زمانی که آقای میرکریمی دبیری جشنواره را پذیرفت برای من ماجرا جذاب شد که رضا میرکریمی می‌خواهد چکار کند. او کارش را بلد است. فیلمساز خوب و خوش‌فکریست. ضمن اینکه به جشنواره‌های زیادی هم رفته است. آمد و طرحی داد که شد جشنواره امسال. خیلی جذاب بود. کوچک بود و جمع و جور. پر از صرفه‌جویی. فیلم‌هایی به جشنواره آمد که اکران دوم یا سوم‌شان بود. در جشنواره جهانی سی و چهارم مهمانان خارجی ما می‌رفتند و فیلم خارجى می‌دیدند. چرا؟ چون آن فیلم را قبلا ندیده بودند و فیلم هاى ایرانى هم دیدند این یک قدم رو به جلو است! خوب است یا بد؟ به نظر من خوب است!

البته میرکریمی از ابتدا هم گفته بود که قرار است جشنواره جهانی سی و چهارم تخصصی‌تر باشد.

قرار بر همین بود اما یک چیز دیگر هم بگویم. جشنواره جهانی فیلم فجر نیامد سرو صدای بی‌خودی راه بیندازد. مثل جشنواره امارات که فقط سروصدا داشت. چون آنها که تولیدات داخلی نداشتند. شب اولش مهم بود و شب آخرش. بقیه‌اش را هم به گشت‌و گذار می‌گذراندند. اما اینجا ما حتی افتتاحیه هم نداشتیم. فقط یک اختتامیه داشتیم که کمتر از یک ساعت طول کشید. یعنی افتتاحیه و اختتامیه‌مان مهم نبود، اصلش مهم بود. این هم که چیز خوبی است. مهمان‌هایی که دعوت کردیم، فیلم‌هایی که آوردیم کدامش بد بود؟ کدام‌شان تاثیر منفی روی سیاست، اقتصاد و فرهنگ ما گذاشته؟ هیچکدام. این هم که خوب بوده است.

‌ این حرف زده شد که جشنواره جهانی فیلم فجر یک جشنواره کوچک روشنفکری با فیلم‌های خاص بود که کاری با سینمای بدنه نداشت و خیلی خاص و دورهم برگزار شد.

سینمای بدنه چیست؟ اول یکی این را توضیح بدهد. مثل خیلی از مفاهیمی که وجود دارد اما معنای مشخصی ندارد. مثلا آقای فلان و فلان به آن سینما معتقدند؟ خب باشد. تعریف ارایه بدهند. باید بدانیم ما می‌خواهیم فیلم‌های‌مان را بفروشیم. سینمای‌مان را نشان بدهیم و بگوییم ما هستیم! ما وجود داریم! فیلم خوب داریم! فیلم‌هایى که حرف جهانى دارند! این سینمای بدنه‌ای که دوستان می‌گویند در جشنواره فجر به اندازه کافی و وافی بهش پرداخته می‌شود. حالا وجه دیگر سینمای ایران کجا باید دیده شود؟

 اینجا دیده می‌شود. چه ایرادی دارد چون آن بخش سینمای بدنه به درد جشنواره جهانی نمی‌خورد. مهمان‌‌های جشنواره ما دنبال آن نیستند چون از آنها به مراتب بهترو زیباتر و تکنیکی‌تر و پرهزینه‌ترش را می‌سازند و قبلا ساختند. اما ما فیلم‌هایی داریم که نه در امریکا و نه در هیچ کشور دیگری ساخته نمی‌شود. فقط ما می‌سازیم. پس آن محصول منحصر به فرد کشور ماست. آن را باید نشان دهیم. برای سینمای بدنه که جشنواره فیلم فجر هست. حالا برای سینمای مثلا غیربدنه هم یک جشنواره باشد. چه ایرادى دارد؟ چرا حسودی می‌کنند؟ این جشنواره که خیلی کوچولو بود؛ در حالی که آن جشنواره خیلی بزرگ است!تعداد سالن‌ها و همه‌چیزش بزرگ‌تر و بهتر بود!

‌ به نظر می‌رسد مساله در نهایت این است که این گروه معتقدند جریانی در سینما خودش را از مردم جدا می‌کند. یا مثلا بیت‌المال مردم را برای گروه خاصی مصرف می‌کند و به درد مردم نمی‌خورد. برای خودشان و دوستان‌شان خوب است. با این نگاه موافق هستید؟

من اتفاقا می‌گویم این درست نکته‌ای است که به آنها برمى‌گردد! ببینید آنها چند جشنواره در کنار یا در برابر جشنواره فجر دارند. چندین جشنواره تازه هم در راه دارند. آیا مردم از این جشنواره‌ها خبر دارند؟ چند نفر آنها را می‌بینند؟ از همین نکته فقط آماری، می‌توانیم برسیم به اینکه کدام یک ملی‌تر است. کدام یک مردمی‌تر است. یا کدام یکی خاص‌تر و برای عده‌ای خاص‌تر است و کدام برای عموم است. من دارم کارم را می‌کنم! کسى که کار مى‌کند، کار دارد و وقت ندارد غیبت کند!

با سینما جواب سینما را بدهید!

‌ در مقابل این نگاه غیر ملی که گفتید نگاه شما چیست؟

بگذارید پاسخ به این سوال را از اینجا شروع کنم. دیروز دوستی مرا دید و گفت فیلم «کوایدان» را دیده‌ای؟ گفتم بله، نخستین‌بار زمان دانشجویی و بعد از آن هم بارها. و کلا کوبایاشی یکی از کارگردان‌های مورد علاقه من است. گفت چه خوب من چندتا از فیلم‌هایش را دارم دوبله است. و فیلم‌ها را برای من روی فلش ریخت. امروز جایی بودم، مجبور بودم فلشم را به دوستی بدهم که چیزی را برایم روی آن بریزد. گفتم تو «کوایدان» را دیدی؟ گفت نه؟ این دوست من خیلی سینما دوست است اما خیلی با سینمای شرق آشنا نبود. خب درباره فیلم توضیح دادم و فیلم را از من گرفت. وقتی باهاش بحث کردم، گفتم تو کوراساوا را که می‌شناسی؟ گفت بله! خب کوراساوا را می‌شناسد چون غرب کوراساوا را می‌شناسد. اما مثلا کوبایاشی، اوزو و میزگوچی را نمی‌شناسد. زمانی سینمای ژاپن برای خودش شخصیتى داشته، جریانی بوده و ادامه داشته. اصلا چون ادامه داشته شخصیت پیدا کرده. این جریان سینمای ژاپن تاثیر اساسی روی سینمای هالیوود گذاشته. بارها. از هفت سامورایی که مدام کپی شده تا زمینی‌‌تر شدن بت من و جیمز باند و دیگرانی که آسیب‌پذیرشان می‌کنند و واقعی‌تر جلوه‌شان می‌دهند، اینها کپى بردارى از آثارکوراساواست. اینها را همه می‌دانند. سینمای ژاپن چنین غولی بوده! مى‌پرسم چرا الان نیست؟ چی شده؟ چه بلایى سرش آمد؟

‌ البته فقط هم مختص ژاپن نیست.

همین را می‌خواهم بگویم. من سال ۱۳۸۱ برای فیلم«فرش‌باد» رفتم فستیوال توکیو. آنها چون همه‌چیزشان دقیق و منظم است یک روز از ۱۱ صبح تا ۷ عصر را برای من وقت مصاحبه گذاشته بودند و باور کنید جز یک نفر از مصاحبه‌کنندگان‌شان کارگردان‌هاى قدیمى‌شان را نمی‌شناختند! فقط کوراساوا را می‌شناختند، چون غرب او را مى شناسد !نسل جوان‌شان مخصوصا! وقتی من از آن کارگردانان‌شان حرف می‌زدم، تعجب می‌کردند و می‌پرسیدند شما تاریخ سینمای ژاپن را خواندید؟ گفتم نه من دانشجویی علاقه‌مند به سینما بودم ! چرا آن جریان سینما از بین رفت؟ به فرانسه نگاه کنید. ما تا چند سال پیش جریان سینمای فرانسه داشتیم. که مشخصه‌های خودش را داشت. الان کجاست؟ انگلیس، آلمان، ایتالیا، سوئد و… جریان سینماشان کجاست؟! سینمای مستقل اروپا کجاست؟ هالیوود آنها را خورد و هضم کرد!

علاوه بر این، امروز در کنار سینمای هالیوود، سینمای بالیوود هست، سینمایى که خودش را با هر جریانی هماهنگ می‌کند. با اکشن امریکایی هماهنگ مى‌کند، با ملودرام کره‌جنوبی هم هماهنگ می‌کند، ظرف نیست. بیشتر انگار مایعی است که در ظرفی ریخته می‌شود. فروش هم دارد چون مردمش دوستش دارند. بالیوود یک جریان است. اما جز این دو، فقط یک جریان دیگر در جهان وجود دارد. آن هم سینمای ایران است.‌! چرا ؟!

موج نوى سینمای ایران از اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه شروع شد و هنوز هم ادامه دارد. کارگردان‌هایی که ما داریم همه برای ماندگاری سوار قطار موج نوی سینمای ایران شدند. می‌گویم جریان سینمای ایران! چون سال‌هاست ادامه دارد و قطع نشده! سینماى ایران را در جهان تدریس می‌کنند. برخی دانشکده‌هاى مهم جهان سینمای ایران تدریس می‌کنند. پس چیزی هست که تدریس می‌شود. سینماى ایران بیشترین جوایز جهانى را برده است! سینمای ایران در جشنواره‌های جهانی حضور و وجود دارد. هربرت هرتزوگ درباره سینمای ایران می‌گوید: «ما نوستالژی سینمای از دست رفته‌مان را در سینمای ایران پیدا کردیم.» تمام روشنفکران اروپایی وقتی سینمای ایران را به جشنواره‌های‌شان می‌برند. به همین خاطر است.

‌ اما این گروه منتقد، خیلی از این جشنواره‌ها را هم قبول ندارند!

آنها جز خودشان چیزى را قبول ندارند! آنها می‌گویندچون فیلم‌های ایرانی سیاه‌نمایی دارند، جشنواره‌هاى خارجى نشان‌شان مى‌دهند! مثل اینکه در مملکت ما و در جهان «سیاه»ی وجود ندارد که اینها بی‌خودی و مغرضانه می‌نمایانندش! سینمای ایران یک سینمای اخلاقى- اجتماعی است، به مردمش، به روابط مردمش و به اخلاقیات مردمش به‌شدت وابسته است پس بلافاصله مشکلات و فسادها را مى‌بیند. سیاهى را نشان می‌دهد، هشدار مى‌دهد که از بین بروند. سینمای ایران ذات پاکی دارد. برای اینکه با آن سیاهی‌ها مشکل دارد. برای سلطه روشنی، سیاهی و بى اخلاقى را نشان می‌دهد. سینماى ایران مصلح است.

با سینما جواب سینما را بدهید!

‌ خب تحلیل‌تان از استقبال جشنواره‌های خارجی از سینمای ایران چیست؟

سینمای اروپا هویتش خودش را از دست داده، روشنفکران اروپایی برای اینکه در برابر امریکا قد علم کنند که بگویند ما هستیم، پشت سینمای ایران سنگر مى‌گیرند! سینماى ایران را به جشنواره‌ها‌شان می‌برند و به‌عنوان سینماى اخلاق‌گرا بهش جایزه می‌دهند. سینمای ایران جریان است. یک جریان اخلاقى که روشنفکران اروپا آن را جریانى در برابر سینماى امریکا مى‌دانند! آیا باید نابودش کنیم یا گسترش‌اش بدهیم و کمکش کنیم؟ من می‌گویم باید گسترش‌اش بدهیم و کمکش کنیم.

 گروهى براى ضربه زدن به این سینماى پاک هر کارى کردند! یکى از آخرین ترفندهاشان مطرح کردن سینمای فاخر بود! مى‌گفتند مگر ما نمی‌توانیم مثل سینمای امریکا فیلم بسازیم؟ مطرح مى‌کردند می‌توانیم ولی بودجه نداریم. پس بودجه را فراهم کردند و به کارگردان‌ها و تهیه‌کنندگان دادند تا فیلمی در حد سینمای هالیوود بسازند و ساختند. اما کدام‌شان توانست در حد هالیوود باشد و به آن سینما تنه بزند؟ هیچ‌کدام.

‌ فکر می‌کنید چرا؟

چون سینمای هالیوود هم جریان است و این جریان سال‌هاست رشد و پوست‌اندازی کرده. فرهنگش و تکنیکش جا افتاده! ما نمی‌توانیم یکباره آن فرهنگ را داشته باشیم. ما فرهنگ خودمان را داریم.

نظریه سینمای فاخر فرهنگ هالیوودى را نمى‌بیند و فقط امکانات مادى را عمده مى‌کند! نرم‌افزار را نمى‌بیند و فقط سخت‌افزار را عمده مى‌کند. پس فکر مى‌کند اگر پول و امکانات باشد ما هم مى‌توانیم فیلم هالیوودى بسازیم! ساختند و دیدیم نشد! باز هم درس نمى‌گیرند! خوشبختانه موضوع فیلم فاخر به کنارى گذاشته شد و خیال‌مان راحت شد. یک‌بار آقای دکتر صالحی به من می‌گفت در یکی از سفرهای خارجی مجله‌ای دستم رسید که مطالبی درباره سینما ی ایران داشت. یکی از نوشته‌ها ناظر بر این بود که هزینه ساخت یک فیلم ایرانی برابر با هزینه زمان استراحت یک فیلم امریکایى است! می‌گفت من با خیلی از سفراى کشورهاى گوناگون درباره سینمای ایران صحبت کردم و تقریبا همه‌شان سینماى ما را دوست داشتند و همه می‌گفتند فیلم ایرانی تنها فیلمی است که بدون اینکه آن را چک کنیم، می‌توانیم با خانواده ببینیم. وقتی که چنین گوهرى داریم باید حفاظتش کنیم! می‌گویند سیاه‌نمایی است خب شما بیایید سفیدنمایی کنید. یعنی با سینما جواب سینما را بدهید. با اسلحه نمی‌شود جواب سینما را داد. سینما شکست مى خورد! پنهان می‌شود و دوباره در زمانی دیگر سر بیرون می‌آورد. مثل وقتی که داستان فیلم فاخر بود سینمای ایران ضعیف شده بود اما دوباره حالش خوب شد. سینمای ایران گوهری در دست ما است. می‌شود با این گوهر، در جهان تجارت هم کرد.

‌ تجارت جهانی؟ !

یعنی اینکه می‌توانیم بخشی از سینماهای اروپا و امریکا را محل اکران سینمای ایران کنیم. چندین‌بار این اتفاق افتاده و فروش خیلی خوبی داشتیم. پس ما این تقصیر را متوجه دولت هامان می‌دانیم که چرا کالای به این ارزشمندى را جهانی نکردند؟ کالایی که تجربه نشان داده خواهان دارد. سینمای ایران در جهان امروز دو کار می‌تواند انجام دهد. یکی اینکه فرهنگ ما را گسترش دهد. و دیگر اینکه برای ما سودآوری هم داشته باشد. اینکه بد نیست. فیلمی مثل جدایی نادر از سیمین! فیلم‌های گذشته آقای مجیدی. فروش خوبى داشتند. چرا استفاده نمى کنیم؟!

‌ منظورتان این است که این علت انتخاب‌های شما در جشنواره جهانی فیلم فجر است؟

چون این فیلم‌های ما آن طرف فروش دارد. نشان دادیم که بتوانیم بفروشیم‌‌شان. در این جشنواره اتفاق جالبی افتاد. آن هم اینکه نمایندگان برخی جشنواره‌ها از جشنواره ما فیلم خارجى انتخاب کردند و بردند. قبلا چنین اتفاقی نیفتاده بود، اینها همه،‌چیزهای خوب است. آیا این دوستان منتقد این وجوه را دیدند؟ کاری با این موضوع ندارند.

‌ فکر می‌کنید در ایران رسیدن به یک جایگاه جهانی در برگزاری فستیوال سینمایی چقدر می‌تواند محقق شود؟

در شرق تقریبا جشنواره بین‌المللی معتبری نداریم. بیشتر در غرب است که کن و ونیز و برلین معروف‌ترین‌ها هستند. آنها به فیلم ارزش مى‌دهند! فکر می‌کنید چه جشنواره‌اى در شرق خواهد توانست این کار را بکند. به نظرم ایران. چون جریان سینمایی دارد. جریانی که همه دنیا قبولش دارند. دیده شده و حضور جهانی دارد. ما می‌توانیم جشنواره‌ای داشته باشیم که در دنیا فیلم‌هایی را که شبیه فیلم‌های ما ساخته می‌شود اینجا نمایش دهند و بعد از مدتی افتخار کنند که جشنواره جهانی تهران فیلم ما را پذیرفت.

 هنوز موقعش نشده اما می‌شود. امسال داوران به یک فیلم ایسلندی- فنلاندی جایزه دادند به اسم قوچ. اگر فیلم را ببینید، انگار سینمای ایران این فیلم را ساخته بود. من از طراح صحنه این فیلم پرسیدم شما فیلم گاو را دیده‌‌اید؟ گفت جالب است چون وقتی ۱۰ دقیقه اول گاو را دیدم، فهمیدم مثل فیلم ما است. در حالی که این فیلم ۴۰ سال پیش در سرزمینی گرم ساخته شده و ما ۴۰‌سال بعد در سرزمینی سرد شبیه آن را ساختیم. خب چرا ما در جهان پایگاه اینچنین سینما‌یى نباشیم؟

‌ و این رویکرد ما به انتخاب آثار برای جشنواره خودمان باشد…

خیلی از منتقدین ما می‌گویند که در کشور ما سانسور هست و ما سکس و خشونت را نمی‌توانیم نشان دهیم چطور می‌خواهیم جشنواره جهانی داشته باشیم. من می‌گویم اتفاقا می‌توانیم. چون آثاری در سینمای جهان هست که این دو را ندارد و پایگاه نمایش جهانی ندارند. خب چرا ما این پایگاه نباشیم و بزرگ‌شان نکنیم و در مقابل سینمای امریکا قرارشان ندهیم؟

ما کسی هستیم. خیلى‌ها در ایران فکر می‌کردند و مى کنند که بهشت آن سوی آب است. چرا ؟چون شناسنامه‌مان لگدمال شده! چون نمی‌توانستیم به خودمان افتخار کنیم. کسی که از خارج برگشته بود ما تحویلش می‌گرفتیم مثل همان داستان «جعفرخان از فرنگ برگشته»! این داستان قدیمی است و سر دراز دارد. هویت ما را لگد مال کردند. باید هویت مان را دوباره بسازیم؟! سینمای ایران بخش مهمى از هویت ما است.

بارها در سفرهای خارجی توی فرودگاه یا جاهای دیگری از من پرسیدند ایرانی هستی؟ گفتم بله ،گفتند کیارستمی؟! کیارستمى ‌زاده سینماى ما است و حضورش در ایران برای ما یک افتخار است که ما چنین کسانى داریم.

‌ اما همچنان یکی از مسائل این است که با ویژگی‌های خاص فرهنگی ایران چطور می‌توانیم جشنواره جهانی داشته باشیم و شاید به شما بگویند زیادی خوشبین هستید و سهل‌انگار!

معمولا وقتی کسانی این نگاه را دارند بهشان می‌گویم شما لطفا نان سانسورچی‌ها را نبُرید! آنها هم باید نان در بیاورند. باید حلال هم باشد. پس شما سانسورچی نباشید و کار خودتان را بکنید. برخی می‌پرسند حدود حجاب و فلان مسائل در سینما کجاست؟ می‌گویم همان قدر که تا به حال در تلویزیون دیدیم. ما فیلم خودمان را می‌سازیم و باز هم مى‌سازیم و اخلاق خودمان را داریم. ما تا الان در سینمای ایران ثابت کردیم اخلاق‌مداریم. فیلم‌های خارجی را هم با معیار خودمان انتخاب می‌کنیم و می‌آوریم. در دنیا فیلم‌های خوب بسیارى هست که مثل ما هستند.

‌ نقد دیگری هم وجود دارد که به نوعی کلان‌تر است. اینکه مدیران حوزه‌های فرهنگی دولت آقای روحانی دیپلمات هستند. مثل خودشان و در واقع،‌گویی ایشان قصد دارند بخش فرهنگی را نیز تبدیل به دیپلماسی عمومی کنند. آیا این می‌تواند نقد باشد؟

به نظرم باید این سوال رااز مدیران سینمایی پرسید. من هیچ‌وقت پست دولتى نداشتم و دوست هم ندارم، داشته باشم چون اصلا کار من این نیست. در این جشنواره هم اگر کاری می‌کنم باز پست اجرایی ندارم. خود من منتقد مدیران سینمایى هستم. چند وقت پیش مصاحبه بى‌رو‌در‌بایستى‌اى کردم که یکی از روزنامه‌ها شهیدش کرد و کاری کرد، دیده نشود. در آن مصاحبه روی سخن من با آقای جنتی و آقای ایوبی بود. پرسیده بودم که چرا هنوز سازمان سینمایی را نگه داشته‌‌اید؟ سازمان سینمایی را کی درست کرد؟ این سازمان را جریانى درست کرد که می‌خواست سینما را کاملا دولتی کند. این سازمان را درست کرد که بودجه را از مجلس بگیرد و خودش بین فیلمسازان تقسیم کند و بخواهد فیلم‌‌هاى فرمایشى بسازند! خب شما که گفته بودید این را نمی‌خواهید. پس چه شد؟مگر به اقتصاد آزاد اعتقاد ندارید! اصل ۴۰ قانون اساسی را مگر قبول ندارید؟ و قول احیای آن را نداده بودید ؟ پس چرا سازمان سینمایی را حفظ کردید؟

با سینما جواب سینما را بدهید!

‌ خب از آن گروه هم کسانی هستند که این نقد را دارند.

این را منتقدینی که از آنها حرف زدیم، نمی‌توانند بگویند چون این سازمان را خودشان درست کردند. من در بازی آنها شرکت نمی‌کنم و از زاویه خودم حرف می‌زنم. می‌گویم معتقدم سینما باید دست بخش خصوصی باشد، بخش دولتی هم اگر می‌خواهد برای خودش فیلم درست کند و همین دوستانی که براى سینمای بدنه سینه چاک مى‌دهند، طرفدار سینمای دولتی هستند! سینمای دولتی که نمی‌تواند سینمای بدنه باشد. سینمای بدنه سینماى آزاد است.

 سرمایه‌گذار پول می‌گذارد و امنیت سرمایه‌اش را باید دولت تضمین کند. آیا سازمان سینمایی این کار را می‌کند؟ نه! مخالف سینمای خصوصی است. پس آقای ایوبی چرا نگهش می‌دارید؟ آقای جنتی چرا نگهش می‌دارید؟ لطفا جواب بدهید. من از روز اولی که خانه سینما باز شد و آقای ایوبی و آقای جنتی آمدند عیددیدنی ما، همانجا از آنها خواستم پاسخ بدهند چرا سازمان سینمایی را نگه داشته‌اند و منحلش نمی‌کنند؟! و با لبخندهای همیشگی آقای ایوبی سرو ته قضیه به هم آمد. من همچنان سوالم بى‌پاسخ مانده است! سوال دیگری هم  وجود دارد.

چه سوالی؟

 مدرسه‌ای که ایشان درست کرده چه نفعی به حال سینمای ایران دارد؟آیا این مدرسه دولتی جز اینکه بودجه بخورد و جز اینکه دستگاه بروکراسی را فربه‌تر کند چه فایده‌ای دارد؟

من با آقای دکتر حسینی، رییس این مدرسه صحبت کردم و به ایشان گفتم وظایف و مسوولیت‌هایی که برای اینجا تعریف شده را مى‌توانید در این‌ همه مدرسه سینمایی و دانشکده‌های دولتی و غیردولتی که در کشور ما وجود دارد، پیاده کنید. کمک کنید همان‌ها این وظایف را انجام دهند. یا اینکه شما به خانه سینما کمک کنید وظیفه برگزارى کارگاه‌هاى تخصصى را انجام دهد! هم خانه سینما فعال‌تر می‌شود و هم بروکراسی شما فربه‌تر نمی‌شود و کارتان راحت‌تر می‌شود. من نمی‌دانم مدرسه ملی سینما کاربردش و استفاده‌اش برای سینمای ایران چیست. گاهی به من می‌گویند آدم هاى مهمى جزو هیات امنای این مدرسه هستند؟ می‌گویم با این اوصاف همچنان سوال من باقى است! مدرسه ملى سینما چه استفاده‌ای برای سینمای ایران دارد؟!

این دو نکته را مفصل در گفت‌وگو با همان روزنامه گفته بودم و قرار بود در صفحه اول چاپ شود. یک روز به من زنگ زدند که مصاحبه را دیدید؟ چاپ شد. گفتم نه! کی؟ گفتند دیروز! رفتم و دوباره نگاه کردم در صفحه اول چیزى نبود. پس از کنکاش دیدم در صفحات میانی است و من هم زنگ زدم بپرسم چرا؟ و به من پیامک زدند- به جای اینکه زنگ بزنند- که جبران می‌کنیم. فردا یک چیزی در صفحه اول آوردند که کیانیان چه گفت؟! این چه فایده‌‌ای دارد؟ ! مى بینید که من منتقد هستم.

‌ شاید به شما بگویند فضا الان بازتر است!

اینکه فضا بازتر از دوره قبل است که خب معلوم است. قرار نیست که این‌طور نباشد. قرار بود این‌طور باشد. مهم این است که ما چیزی علاوه بر آنچه داشتیم به دست بیاوریم. ما الان به سال‌های گذشته برگشتیم. خانه سینما بازگشایی شده. قبول! اما سازمان باشد آن موقع که تعطیل شد ماشین خانه دنده سه بود، الان شما خانه را باز گشایش کردید، اما تازه باید ماشین را روشن کنیم و بگذاریم دنده یک! اینکه جالب نیست. شما کدام کمک را کردید که ما شتاب بگیریم؟ !

‌ خب آقای ایوبی تلویحا گفته است که سازمان سینمایی دیگر عملا کاره‌ای نیست.

من حرفم این است که باید منحل شود! می‌گویم آقای ایوبی شما که تا ابد در این پست نیستید. اگر فرداروزی شما رفتید و مدیر دیگری آمد که نگاهش مثل دولت قبل بود این اهرم برای نابود کردن سینمای خصوصی بهترین اهرم است! باید این صورت‌مساله پاک شود که اگر گروهی دیگری آمد و خواست سینما را دولتی کند اهرمی در دست نداشته باشد. باید این ریل‌گذاری که آدم‌ها را مجبور به طی این مسیر می‌کند، جمع شود.

‌ و نکته آخر. این خیلی خوب است که رضا میرکریمی و دوستان دیگر جشنواره برگزار می‌کنند. چون راه‌و چاهش را می‌دانند. اما کاش می‌توانستند در همین جشنواره خوب فیلم داشته باشند. ما مدیر سینمایی نداریم و داریم از سینماگران‌مان به عنوان مدیر استفاده می‌کنیم .

بله، من این را قبول دارم. این حرف درستی است. ما در سینمای‌مان و حتی در کشورمان مدیر کم داریم. الان مدیر سینمایی کم داریم. تعدادشان خیلی کم است و کسانى هم که خانه‌نشین شدند. چرا مدیریت باید همیشه بین چند نفر بچرخد؟ رضا میرکریمی قطعا کارش چیز دیگری است. اما از حق نگذریم این جشنواره را خیلى مطلوب برگزار کرد. گفتم می‌آیم و سعی می‌کنم تاثیری بگذارم اما من یک وجه خیلی خیلی شخصى دارم و آن هم اینکه خیلی ماجراجو هستم. دوست دارم جاهای مختلفی بروم و تجربه کنم. مثلا سه سال رفتم حراج تهران را چکش زدم. چرا رفتم؟ بخشی این بود که به هنر تجسمی کمک کنم که رونق بگیرد. بخش دیگرش هم این بود که رضا کیانیان وارد یک پرفورمنس و ماجراى تازه می‌شود آیا می‌تواند از پس آن بربیاید؟ بعد از سه سال دیدم که می‌توانم و در ضمن خود حراج هم روالی پیدا کرد. اما در مورد جشنواره جهانى فجر، یک روز آقای میرکریمی به من زنگ زد و گفت که بیا بشو مدیر کاخ جشنواره. پرسیدم این شغل چیست؟ من چه کار باید بکنم؟ گفت نمی‌دانم! من هم گفتم: خیلی خب آمدم!

لینک منبع

امتیاز شما به این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این قسمت را پر کنید
این قسمت را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

keyboard_arrow_up