ولادت
عمار در مکه و در بین بنی مخزوم به دنیا آمد و رشد کرد. پدرش یاسر به همراه برادرانش مالک و حارث در جستجوی برادر چهارمشان از یمن به مکه آمده بود. اما حارث و مالک به یمن بازگشتند. یاسر در مکه ماند و با ابوحذیفه بن المغیره بن عبد الله بن عمرو بن مخزوم هم پیمان شد و او نیز کنیز خود سمیه بنت خیاط را به ازدواج او در آورد. سمیه برای او عمار و عبد الله را به دنیا آورد. از این رو او هم پیمان بنی مخزوم شد. گفته شده است که ابا حذیفه او را آزاد کرد و مولای او شد. بنابراین این پیمان به فرزندانش عمار و عبد الله نیز سرایت کرد. اما سمیه کنیز ابی حذیفه بود.
با پیامبر خدا
ولادت عمار در سال عام الفیل رخ داده است. این از گفته عمار استفاده می شود: “من هم سن پیامبر خدا بودم.” از این رو کسی از نظر سنی به پیامبر خدا از عمار نزدیکتر نبود. او در جوانی یار و دوست پیامبر خدا بود و امین امور شخصی و راز دار پیامبر بود. از هیچ تلاشی برای کسب رضایت پیامبر کوتاهی نمی کرد و کار به جایی رسید که او واسطه ازدواج پیامبر با خدیجه (س) گردید.
احادیث و گفته های پیامبر حاکی از عمق ایمان عمار است. در جان او این شعله زبانه می کشید که باید برای نجات دادن جامعه غرق شده در دریای تاریکیها، تلاش نماید. عمار از همان اوان همپای دعوت پیامبر خدا شد. او که به سوی یگانگی خداوند که هیچ شریکی ندارد و ایمان به خداوند عزوجل و تصدیق رسالت نبوت خود دعوت می کرد.
پیامبر در ابتدا دعوت خود را با خدیجه و علی (ع) مطرح نمود. پس از این بعضی از خواص را که امانتدار بودند و اخلاص داشتند، مانند عمار بن یاسر و صهیب رومی و دیگران از این قضیه آگاه نمود. بعد از این خداوند به پیامبر خود دستور داد که دعوت خود را آشکار نماید. پیامبر نیز از نزدیکان و عشیره خود آغاز کرد. زیرا خداوند فرموده بود: «و انذر عشیرتک الاقربین». بنابراین از علی خواست که وظیفه گرد آوردن قبیله را انجام دهد. این اولین کاری بود که پیامبر از عموزاده خود علی در آن کمک خواست. علی نیز بنی هاشم را در خانه حارث بن عبدالمطلب جمع کرد. در این روز چهل نفر یا بیشتر جمع شده بودند.
ولی ابولهب پیامبر را به جادو متهم کرد. از این رو به آنان دو دسته تقسیم شدند. گروهی دعوت را تأیید کردند و گروهی دیگر دعوت را رد کردند. گروهی خواستار آن شدند که در کنار پیامبر بایستند و او را یاری کنند که ابوطالب از زمره اینان بود و گروهی نیز خواستند که در برابر پیامبر بایستند که در رأس اینان ابولهب قرار داشت. سپس این آیه کریمه نازل شد: «فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ». پیامبر نیز درصفا ایستاد و ندا داد: ای مردم! قریش نیز جمع شدند و گفتند: تو را چه شده است؟ فرمود: اگر به شما بگویم که صبح یا شب دشمن به شما یورش می آورد چه می کنید؟ آیا مرا تصدیق می نمایید؟ گفتند: آری. فرمود: پس من شما را از عذاب شدید بیم می دهم. ابولهب گفت: لعنت بر تو. آیا برای این ما را جمع کردی؟ خداوند عزوجل هم نازل کرد: «تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ…».
قریش روشهای گوناگون تهدید و تطمیع را ضد پیامبر به کار بستند. اما همه تلاشهایشان با شکست روبرو شد. در نهایت دست به خشونت بردند و زشت ترین انواع شکنجه روحی و روانی را ضد پیروان پیامبر و خصوصاً ضعفای آنان بکار بستند. بنابراین هر قبیله ای متصدی تحت فشار قرار دادن مسلمانان خود شدند تا این که آنان از دینشان برگردانند. مانند عمار و یاسر و سمیه و بلال و حباب بن الارث و ابوفکیهه و دیگران.
این امر به مردان منحصر نشد بلکه زنان ناتوان را هم در بر گرفت. مانند سمیه مادر عمار که اولین زن شهید در اسلام است و زنّیره و لبیبه و همین طور ام عبیس و نهدیه سختیهای بسیاری را در راه اسلام متحمل شدند.
در این بین عمار بهره بیشتری از دردها و رنجها داشت. مشرکان از هیچ ابزاری برای شکنجه او فروگذار نکردند. او را بدون لباس بر شنهای سوزان می خوابانیدند و سپس سنگ بزرگی را بر سینه او می گذاشتند. وقتی از این کار نیز چیزی دستگیرشان نمی شد او را با سر در آب فرو می کردند تا این که خفه شود و در معرض مرگ قرار گیرد.
پیامبر نیز از کنار این طلایه داران مسلمان می گذشت. همان هایی که با درد و رنج روبرو بودند. او زخمها و دردها و اندوه هایشان را می دید و آنان را تسلی می داد و به هر کدامشان امیدوارانه می نگریست و آنان نیز به او به دید نجات دهنده نگاه می کردند. پیامبر دست آنان را صمیمانه می فشرد و به آنها قوّت قلب می داد. ولی وضعیتی که خانواده یاسر با آن روبرو بود خیلی فرق می کرد. به ایشان می فرمود: “ای خانواده یاسر! صبر کنید که وعده گاه شما بهشت است.” سپس عمار را می بوسید و او را تسلا می داد. عمار نیز می گریست و دردها و رنجهای خود را با پیامبر مطرح می کرد. می گفت: “ای پیامبر خدا! هر چه عذاب و شکنجه بود به ما رسیده است.” پیامبر نیز می فرمود: “صبر پیشه کن. خدایا! آل یاسر را به آتش جهنم عذاب مکن.”
از شدت عذاب و شکنجه، در وضعیتی که حالتی شبه ناهوشیاری داشت مجبور شد به پیامبر خدا بد بگوید. گفت: “ای رسول خدا خیلی بد شد. به خداوند سوگند! رها نشدم مگر این که به شما بد گفتم و از خدایانشان به نیکی یاد نمودم. فرمود: دل خود را چگونه یافتی؟ گفت: مطمئن به ایمان. فرمود: اگر آنان بازگشتند تو نیز بازگرد.” و در این باره این آیه نازل شد: «إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ».
هجرت به حبشه
قریش برای این که مسلمانان را از دینشان برگردانند، فشار به آنان را شدت بخشیدند. همه این فشار پیش چشم رسول خدا بود. پیامبر خدا هم به آنان دستور داد که به حبشه مهاجرت کنند. زیرا “حبشه پاداشاهی دارد که پیش او به کسی ستم نمی شود و حبشه سرزمین راستی است تا این که خداوند برای شما از وضعیتی که در آن قرار دارید، گشایش ایجاد نماید.” به این ترتیب مسلمانان به منظور فرار از فتنه و حفظ دین خود عازم حبشه شدند. قریش نیز ایشان را تحت تعقیب قرار داد ولی کشتی مهاجران به حبشه رسید. اینان بیست نفر بودند که عمار بن یاسر نیز در بین آنان قرار داشت.
مسجد مدینه
به خاطر مشکلاتی که مسلمانان در مکه با آن روبرو بودند، رفتن آنها از مکه به مدینه پدیده ای استثنایی به شمار می رفت که آغاز مرحله دولت سازی به شمار می رفت. این انتقال سنگ اساسی این دولت بود. در این زمینه ساختن مسجد نیز اولین گام بود. عمار در ساختن مسجد مشارکت داشت. پیامبر گرامی اسلام کار او را مورد ستایش قرار داد و در حالی که خاک را روی سر عمار قرار می داد می فرمود: “ای عمار! گروهی باغی و ستمگر تو را می کشند. تو آنان را به سوی بهشت فرامی خوانی و آنها تو را به سوی جهنم دعوت می کنند.” در آن روز عمار رجز می خواند در حالی که از شدت بیماری رنج می برد. بعضی از مردم گفتند که عمار امروز می میرد. این مطلب به گوش رسول خدا (ص) رسید. در حالی که خشتی در دست داشت، آن را از دست خود انداخت و گفت: “وای بر تو ای فرزند سمیه! تو را گروه باغی و ستمگر می کشند.”
عمار از آن دسته کسانی بود که در جنگ بدر در کنار پیامبر خدا قرار داشت و در آن خوش درخشید و در جنگ خندق نیز حضوری فعال داشت و در آن نیز خوش درخشید و در همه صحنه های دیگر نیز با رسول خدا بود. در جنگ با اهل رده نیز حضوری فعال داشت و با منطق ایمانی خود مسلمانان را به جنگ تشویق می کرد و از آنان می خواست برای رسیدن به بهشت، از خود پایمردی و استقامت نشان دهند.
در جنگ صفین عمار از قطبهای اصلی جنگ به حساب می آمد. او علاوه بر حملاتی که خود انجام می داد، قهرمانان را به جنگ و پیش بردن پرچم تشویق می کرد. نصر بن مزاحم بعضی از موقعیتهای هولناک عمار را به خوبی توصیف کرده است: “اسبها برای نبرد بیرون شدند و در برابر همدیگر صف آرایی کردند و مردم به سوی همدیگر پیشروی می کردند. عمار زره ای سفید به دست داشت و می گفت: ای مردم! جانها به سوی بهشت می روند. پس با اینان به گونه ای بجنگید که گوشها نشنیده باشند و کشتگان آن قدر زیاد شدند تا جایی که مردان طناب خیمه را به دست و پای کشتگان می بستند و می کشیدند.”
عمار و خلفا
در رابطه با خلافت، موضع عمار متأثر از مواضع امام علی (ع) بود و هیچ کاری را بدون مشورت و نصیحت آن حضرت انجام نمی داد و دستاویز او در موضعگیری دو امر اساسی بود. یکی وصیت پیامبر به خلافت امام علی (ع) بود که در حدیث موالات و احادیث دیگر بیان شده بود و دیگر این که پیامبر اسلام به عمار در باره امام علی (ع) فرموده بود: “ای عمار! علی تو را از هدایت بر نمی گرداند و به سوی اوهام و خیالات راهنمایی نمی نماید. ای عمار! اطاعت از علی اطاعت از من است و اطاعت از من اطاعت از خداوند عزوجل است.”
در آن دوره خطرناک و دشوار از تاریخ مسلمانان که علی (ع) از جایگاه طبیعی خود دور شد، عمار دیدگاه خود را در مسجد بیان داشت و گفت: “ای قریش! ای مسلمانان! شما می دانید و اگر نمی دانید بدانید که اهل بیت پیامبر شما به او اولویت دارند و میراث او سزاوارتر و به امور دین تواناتر و به مسلمانان امین تر و به ملت او حافظ تر و به امت او نصیحتگرتر هستند. پس به سوی یار و دوست خود بروید تا این که پیش از ریسمانتان متزلزل شود و کارتان ضعیف شود و تفرقه تان آشکار شود و فتنه ها بر شما افزون شود و در بین خود اختلاف نمایید و دشمن در شما طمع کند، حق را به حقدار بازگردانید. می دانید که بنی هاشم از شما به این امر اولویت دارند و علی (ع) نزدیکترین فرد به پیامبر شماست و او از بنی هاشم، بواسطه عهد خداوند و پیامبر او ولیّ شما به شمار می آید. تفاوت وقتی آشکار شد که پیامبر همه درها به مسجد را بست غیر از دروازه علی و از بین همه خواستگاران، علی را برای همسری دخترش فاطمه برگزید و در باره او فرمود: من شهر علمم و علی دروازه آن است و هر کس در پی حکمت است، باید از دروازه های آن وارد شود. در همه مشکلاتی که در دینتان برای شما پیش می آمد، او مرجع همه شما بود. او از همه شما بی نیاز است و سوابقی دارد که بهترین شما هم ندارد. چرا در باره او راه بی طرفی را در پیش گرفتید و حق علی را واگذاشتید و زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح دادید… آن چه را خداوند به او داده است به او بدهید و از او روی برنگردانید و به گذشتگان خود باز نگردید که زیانکار باز می گردید.”
پس از آن عمار در کنار بعضی دیگر از صحابه کوشیدند که کار به شورای مسلمین سپرده شود ولی در این کار خود راهی را از پیش نبردند.
از ابوبکر تا عثمان
وقتی که ابوبکر زمام امور را به دست گرفت، علی رغم این که بعضی از صحابه خلافت را حق امام علی (ع) می دانستند، او این دسته از صحابه را از حقشان باز نداشت. افزون بر این در بخششها سلمان فارسی و ابوذر غفاری را به بدریون ملحق کرد در حالی که این دو نفر در بدر حضور نداشتند. او این دو را جزو امینان مسلمین قرار داد. برای مثال سلمان را به مدائن و عمار را به کوفه فرستاد و به مردم کوفه نوشت: “اما بعد! عمار را به عنوان امیر و عبد الله بن مسعود را به عنوان معلم و وزیر به سوی شما فرستادم. این دو از نجبا و از یاران محمد هستند. پس به حرف آنها گوش دهید و به ایشان اقتدا نمایید.”
اما عمر نیز به اینان دشمنی نورزید و به سابقه آنان احترام می گذاشت و از تلاش و جهادشان در راه اسلام تقدیر می کرد و به خاطر فضیلت و حق و مسلمانان به آنان به مانند علی نگاه می نمود.”
تا این که دوران عثمان فرارسید. او به این دسته از صحابه اهانت روا داشت و دست نزدیکان خود را باز گذاشت و راه سخت گیری و خشونت و اهانت به ایشان را در پیش گرفت. خصوصاً در رابطه با عمار و ابوذر. در حالی که پیامبر در باره عمار فرموده بود: “هر کس با عمار دشمنی بورزد خداوند با او دشمن می نماید و هر کس به عمار بغض بورزد خداوند به او بغض می ورزد.” و حقی را که رسول خدا برای عمار قرار داده بود رعایت نکرد. در حالی که پیامبر در باره او فرموده بود: “عمار پوست بین چشم و بینی است و هرگاه این پوست کنده شود، بینی خون می آید.”
اما در دوران عثمان حوادثی برای عمار رخ داد. یک بار عثمان آن چنان عمار را زد که غش کرد و دچار فتق شد. عمار پس از این که به هوش آمد، گفت: “سپاس خداوند را! این اولین روزی نیست که در آن به خاطر خدا اذیت می شویم.” همه اینها به این خاطر بود که عثمان بر مال و ثروت استیلا یافته بود.
از موضع گیری هایی که خاطر عثمان را آزرده کرده بود، وداع او با ابوذر و جلوگیری ازبیعت با عثمان و دعوت به بیعت با علی (ع) بود. وقتی که مردم با عثمان بیعت کردند عمار خطاب به مسلمانان فریاد زد: “ای مسلمانان! ما اندک و خوار بودیم و خداوند با دین خود به ما عزت بخشید و با پیامبرش به ما کرامت داد. پس سپاس برای خداوند جهانیان است. ای قریش! تا کی می خواهید این موقعیت را از اهل بیت دور نمایید و به این و آن تحویلش دهید. من ایمان دارم که خداوند آن را از شما می گیرد و آن را در غیر شما قرار می دهد. همان گونه که شما آن را از اهلش گرفتید و در غیر اهل آن قرار دادید.”
شکافی که بین عثمان و دیگر صحابه بزرگی مانند ابوذر غفاری و عبد الله بن مسعود باعث شد که او روش خشنی را در باره آنان در پیش بگیرد. بعضیها را تبعید کرد و بعضی ها را زد و ذلیل نمود. بنابراین ابوذر در تبعید ربذه وفات کرد و عبدالله پس از آن که پهلویش شکست و از سهمش محروم گردید مقهور گردید. به خاطر این دو صحابی بزرگوار، عمار نیز مورد خشم خلیفه قرار گرفت.
سیاست عثمان به اینهایی که گفته شد منحصر نمی شد. بلکه نزدیکان خود را بر همه امور مسلمانان مسلط کرد. بنابه گفته عقاد، در زمان او خلافت به سلطنت تبدیل شد. او در باره نگاه عثمان به خلافت می نویسد: “دیدگاه او در باره پیشوایی چیزی شبیه پادشاهی بود. وقتی که ابن مسعود بر محاسبه او اصرار ورزید، در پاسخ او می گفت: به تو چه که با مال خود چه می کنیم؟ در سخنرانی بزرگ خود به کسانی که به بذل و بخشش او خرده می گرفتند گفت: اینها اموال اضافی است. پس چرا هر طوری که می خواهم با این اموال برخورد نکنم؟ پس چگونه تو پیشوا نشدی؟”
سیاست انتقام جویی ضد صحابه
این سیاست انتقام جویانه مخالفتهای بیشتری را سبب گردید و مسلمانان از این بابت نگران شدند. زیرا می دیدند که خلافت هیبت و عظمت خود از دست داده است و به سوی پادشاهی در حال حرکت است. صحابه بزرگ به نصیحت و ارشاد اقدام می کنند اما خلیفه وقعی به آنها نمی نهاد بلکه در مقابل به آنها سخت می گرفت.
امواج خشم بر خلیفه هر روز دامنه بیشتری می یافت و خلیفه هم راه وعده و عید را در پیش گرفته بود. مخالفتهایی در مصر و کوفه و بصره شکل گرفت. رهبران این خیزشها در مسجد الحرام جلسه تشکیل دادند و سیاستهای عثمان را مورد بررسی قرار دادند و فردی را نماینده معین کردند که از طرف آنها با خلیفه سخن بگوید و با یکدیگر وعده گذاشتند که این سال به سرزمینهای خود بروند و سال دیگر به خانه عثمان بروند و به حرفهای او گوش دهند. باید برای آنها دلیل و عذر بیاورد و گرنه در باره او تصمیم نهایی را بگیرند.
رهبری هیأت کوفه را مالک اشتر به عهده داشت. عثمان از او معذرت خواست و آنها به کوفه بازگشتند. رهبری هیأت مصر را محمد بن ابی بکر به عهده داشت. او آماده بازگشت به مصر بود که از فردی شکایت کردند و به عثمان دادند. اما عثمان طی نامه ای به عبد الله بن سعد والی مصر نوشت که اعضای هیأت را به قتل برساند. هیأت وقتی این نامه را خواندند ناراحت شدند و به مدینه بازگشتند و خانه عثمان را در محاصره گرفتند. بزرگان صحابه مانند علی (ع) و طلحه و زبیر و سعد نیز بر او وارد شدند، ولی عثمان ارسال چنین فردی را نپذیرفت. این محاصره ادامه پیدا کردند تا این که مخالفان توانستند وارد خانه شوند و به او را به قتل برسانند.
خلافت امام علی (ع)
امام علی (ع) با این که شایسته ترین فرد برای خلافت بود، بیعت گرفتن برای خود را نپذیرفت. او اعلام داشت که نیازی به این کار نیست و او در کنار منتخب مردم خواهد بود. او این موضع را داشت تا این که گروهی از مهاجرین وانصار و از جمله طلحه و زبیر آمدند. امام در ابتدا قبول نکرد. ولی آنان بر بیعت کردن اصرار کردند. برخلاف بیعتهای پیشین، بیعت با امام علی (ع) از نظر کل و محتوا کامل بود. امام این صحنه را چنین توصیف می نماید: “بناگاه دیدم که انبوه مردم روى به من نهادهاند، انبوه چون یالهاى کفتاران. گِرد مرا از هر طرف گرفتند، چنان که نزدیک بود استخوانهاى بازو و پهلویم را زیر پاى فرو کوبند و رداى من از دو سو بر درید. چون رمه گوسفندان مرا در بر گرفتند.” عمار از جمله کسانی بود که در هر زمانی امام علی (ع) را یاری کردند و با جدیت و آگاهی با ایشان همراهی به خرج دادند.
عمار و ابوموسی اشعری
ابوموسی اشعری از سوی امام علی (ع) والی کوفه بود. ولی به نظر می رسید که برای همراهی با امام (ع) تمایلی ندارد. وقتی که امام حسن (ع) و عمار وارد کوفه شدند، مردم را به یاری امام بسیج کردند. ولی ابوموسی می خواست که با آنان مخالفت بورزد. عمار عصبانی شد و او را ساکت کرد.
در جنگ جمل
در روز جنگ جمل عمار بسیار کوشید که این نزاع را با روشهای مسالمت آمیز خاموش نماید. از این رو بین دو صف ایستاد و گفت: “ای مردم! چقدر در باره پیامبر خود بی انصاف هستید که زنان خود را در پرده نگه داشته اید و زن پیامبر را به مصاف شمشیرها آورده اید.” او با سخنان خود هدفهای اصلی مخالفان را بر ملا ساخت. از این رو او را آماج تیرها قرار دادند. در این جا بود که عمار دید راهی برای متوقف کردن نبرد نیست. بنابراین به سوی جنگ دعوت کرد.
وقتی عمار به عایشه نزدیک شد، عایشه در کجاوه ای روی شتر قرار داشت. عمار به او گفت: “چه می خواهی؟ گفت: خون عثمان. گفت: خداوند در این روز، طغیانگر و خواهان ناحق را بکشد. سپس گفت: ای مردم شما به خوبی می دانید که کدام یک از ما در کشتن عثمان دست داشتیم.”
محنت بزرگ در جنگ صفین
جنگ جمل مصایب و دردهای بسیاری برای مسلمانان داشت. اما در مقایسه با جنگهای بعدی، درد و رنج آن کمتر بود. زیرا جنگ صفین بزرگترین قدرت انسانی و نظامی و مادی جامعه اسلامی را هدف قرار داد و شکاف و چند دستگی در آن پدید آورد.
در این جنگ نیز عمار برای خود موضع و نظر داشت. او به مانند همیشه راه مسالمت را در پیش گرفت. این را می توان در بیان او برای امام علی (ع) دید. گفت: “ای امیرالمؤمنین! اگر می توانی پیش از روشن شدن آتش جنگ و عزم آنها به ایستادگی و تفرقه، یک روز صبر کن . آنان را به سوی هدایت فرابخوان. اگر پذیرفتند سعادتمند شدند و اگر ابا ورزیدند، چاره ای جز جنگ نداریم. به خداوند سوگند! برای تقرب به خداوند و کرامت یافتن از او، خونشان را بریزیم و در جهاد با ایشان تلاش کنیم.”
شهادت
در جنگ صفین با وجود کهولت سن، حضوری جاودانه داشت و در میدان نبرد در کنار سایر یاران پیامبر(ص) علیه معاویه جنگید تا اینکه در روز 9 صفر سال 37 هجری قمری و در سن 93 سالگی شربت شهادت را نوشید.
مرقد عمار یاسر در کشور سوریه در شهر «رقه» سمت راست دروازه قدیمی شهر که به دروازه باب علی(ع) مشهور است، واقع شده است.
در روایات آمده است که در جنگ صفین، عمّار پیش از شهادتش، بر اثر تشنگی زیاد آب طلبید،. مردی گفت: آب در اینجا نیست. در این هنگام پسر بچهای به نام «راشد» شربتی از شیر برای او آورد، عمار به او گفت: «از دوستم رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: آخرین رهتوشه تو از دنیا قدحی از شیر است»، عمار شیر را نوشید و برای چندمین بار به دشمن حمله کرد تا اینکه دو نفر از نفرات دشمن به نامهای «ابو العادیه الفزاری» و «ابن جون سکونی» به سوی عمار آمدند، اولی ضربتی سخت بر عمار زد که بر زمین افتاد و دومی سر از بدن عمار جدا کرد.
منابع و مآخذ
• ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج10، ص 102.
• الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج2، ص 10و28و 174.
• الطبرسی، مجمع البیان، ج7، ص 206.
• الطبری، تاریخ الطبری، ج2، ص 325 و 328.
• الإصابه، ج2، ص 648 و ج4، ص 334.
• ابن سعد، الطبقات الکبری، ج2، ص 249.
• ابن الأثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص 106و ج3، ص 129.
• ابن قتیبه، الإمامه والسیاسه، ج1، ص 38.
1 دیدگاه. جدید
ممنون استفاده کردیم