صحبت کردن با خدا از مشکلات و سختی هایمان ( گفتن درد دل با خدا) یکجور ناشکری کردن است ؟
میتوان از درد دل گفتن حضرت علی (علیه السلام) با چاه،نتیجه گرفت که در کل سخن گفتن از ناراحتی های ناشی ازمشکلات و سختی های زندگی کار بدی نیست اما گفتنشان به خدا ، صورت گله پیدا میکندو پسندیده نیست؟
پاسخ:
آدمی همیشه به دنبال این است که با تکیه بر جایگاه معنوی آرامشی به خود ببخشد. خدای متعال بهترین مونسی است که می توان با او درد و دل و راز و نیاز کرد.
به نظر می رسد علت اصلی که شما را به این شبهه وا داشته است، در این باشد که معنای دقیقِ گرفتار شدن به مشکلات تبیین نشده است که احساس می کنیم گفتن این موارد ناسپاسی باشد.
– چرا خدا بلاهایی به سر ما می آورد که به ناشکری و ناسپاسی می افتیم؟
** اولا: ایمان به خدای متعال باید همراه ایمان به عوالم غیب باشد:
«الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقیمُونَ الصَّلاهَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ»(1)(پرهیزکاران) کسانى هستند که به غیب [آنچه از حس پوشیده و پنهان است] ایمان مى آورند و نماز را برپا مى دارند و از تمام نعمتها و مواهبى که به آنان روزى داده ایم، انفاق مى کنند.»
و کسانی که به عوالم غیب ایمان دارند، نوع نگاهشان به دنیا گونه ای نیست که ناهمواری های دنیا، کمرشان را بشکند و در مقابل آن تاب و توان خویش را از دست بدهند. بلکه انسان با نگاه به عالم حقیقی که پس از مرگ رخ می نمایاند، تمام سختی های دنیا برایش پذیرفتنی و چه بسا شیرین می شود. مانند ورزشکاری که سخت زحمت می کشد، اما امیدش به کسب جایزه، رنج را برایش هموار می کند.
** ثانیا: انسان با دقت در دنیای مادی می فهمد که رنج و سختی جزء جدا ناشدنی دنیا است و همگان به نوعی سختی ها و مرارت های دنیا را تجربه می کند. بنابراین تلاش برای منتفی نمودن هر نوع ناگواری، نتیجه ای جز شکست نخواهد داشت. و کسانی در این میدان پیروز می شوند که به جای تلاش برای تغییر همه چیز، به تغییر خود بپردازند و با ایجاد وسعت درونی، مشکلات را برای خویش هموار کنند. همان گونه که خدای متعال، برای پیامبرش (ص) چنین نسخه ای داشت:
«أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ * وَ وَضَعْنَا عَنکَ وِزْرَکَ»(2) آیا سینه ات را برایت نگشودیم؟ و بار گرانت را از پشتت برنداشتیم؟»
** ثالثا: بسیاری از بلاها و مصیبت هایی که بر سرمان می آید، نتیجه اعمال خودمان است. و باید شاکر خدای متعال باشیم که حتی بسیاری از بلاهای خود ساخته ما را، از ما دور کرده است.
«ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ»(3) فساد، در خشکى و دریا بخاطر کارهایى که مردم انجام داده اند آشکار شده است خدا مى خواهد نتیجه بعضى از اعمالشان را به آنان بچشاند، شاید (بسوى حق) بازگردند.»
** رابعا: بسیاری از اموری که برایمان ناپسند شده، در واقع خیر ماست. و به دلیل جهل و نادانی، قادر به تشخیص مصلحت خویش نیستیم و گاهی اوقات، مصلحت های خویش را ناپسند می شماریم:
«عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(4) چه بسا چیزى را خوش نداشته باشید، حال آن که خیرِ شما در آن است. و یا چیزى را دوست داشته باشید، حال آنکه شرِّ شما در آن است. و خدا مى داند، و شما نمى دانید.»
** خامسا: مکروهات دنیا، محکی برای ادعای ایمان است. تا فرق بین مومن حقیقی و مدعی سست عنصر روشن گردد:
«وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ»(5) قطعاً همه شما را با چیزى از ترس، گرسنگى، و کاهش در مالها و جانها و میوه ها، آزمایش مى کنیم و بشارت ده به استقامت کنندگان.»
«أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ»(6) آیا مردم گمان کردند همین که بگویند: «ایمان آوردیم»، به حال خود رها مى شوند و آزمایش نخواهند شد؟»
– اشاره به داستانی پیرامون مسأله:
در روایتی از میثم تمار آمده است:
شبی از شب ها حضرت علی(ع) مرا به صحرا برد. از کوفه خارج شدیم. به مسجد جعفی رسیدیم. آن حضرت چهار رکعت نماز خواند و پس از سلام و تسبیح دست های خود را بلند کرد و گفت: خدایا! تو را چگونه بخوانم در حالی که بنده گناهکار تو هستم و چگونه تو را نخوانم در حالی که عاشق تو هستم. خدایا! با دستان گناه آلود و چشمان امیدوار به سویت آمده ام. خدایا! تو مالک همه نعمت هایی و من اسیر خطاها هستم. آن حضرت پس از دعا به سجده رفت و صورت به خاک گذاشت و یکصد مرتبه گفت: خدایا عفوم کن. پس از این از مسجد خارج شدیم و رفتیم تا به صحرا رسیدیم. حضرت علی(ع) خطی به دور من کشید و فرمود: از این خط بیرون نیا. مرا تنها گذاشت و رفت و در دل تاریکی گم شد. آن شب، شب تاریکی بود. پیش خودم گفتم: ای میثم! آیا مولا و سرورت را در این بیابان تاریک و با آن همه دشمن تنها رها کردی؟! پس در نزد خدا و پیامبر چه عذری خواهی داشت؟!
پس از آن سوگند خوردم که مولایم را پیدا خواهم کرد. به دنبال آن حضرت رفتم و او را جستجو کردم. وقتی آن حضرت را از دور دیدم، به طرفش راه افتادم، وقتی که رسیدم دیدم آن حضرت تا نصف بدن به چاه خم شده است و با چاه سخن می گوید و چاه هم با او سخن می گوید. وقتی که آن حضرت آمدن مرا احساس کرد پرسید: کیستی؟ گفتم: میثم هستم. فرمود: مگر نگفتم از آن دایره پایت را بیرون مگذار؟! گفتم: نتوانستم تحمل کنم و ترسیدم که دشمنان، بر تو آسیب برسانند. پرسیدند: آیا چیزی از آنچه گفتم شنیدی؟ گفتم: نه سرورم، چیزی نشنیدم. فرمود: ای میثم! وقتی که سینه ام از آنچه در آن دارم احساس تنگی کند، زمین را با دست می کنم و راز خودم را به آن می گویم و هر وقت که زمین گیاه می رویاند، آن گیاه از تخمی است که من کاشته ام.(7)
– حاصل سخن اینکه:
1- از سیره عملی و مناجات امام علی(ع) میتوانیم درسهایی مانند مناجات با خداوند در خلوت و تنهایی، سخن گفتن در خلوت با موجودات در جهت و مسیر الهی و … آموخت؛ با این حال، نباید از این حقیقت غافل شد که در قلب امامان(ع) اسرار و معارفی بوده که نمیتوانستند به هرکس آنها را بگویند. آن بزرگواران اگر قلبهای مستعدّی پیدا میکردند تا حدی اسرار الهی را به آنها میآموختند و اگر کسی را نمییافتند، مأمور به بیان آن نبودند.
2- اگر بیان ناراحتی ها سر از ناسپاسی و گلایه داشتن به خدا باشد، پیداست که به حکمت و مصلحت او ایمان نداریم و این مقدمه ای بر یأس و ناامیدی از درگاه او می شود که بزرگترین ناسپاسی است. در سیرۀ امیرالمومنین(ع) فقط هم نشینی با او معنا داشت نه گلایه.
پی نوشت ها:
1. بقره(2) آیۀ 3.
2. شرح(94) آیۀ 1-2.
3. روم(30) آیۀ 41.
4. نساء/(4) آیۀ 216.
5. بقره(2) آیۀ 155.
6. عنکبوت(29) آیۀ 2.
7. فیض کاشانى، محمد محسن، الوافی، ج 5، ص 705، کتابخانه امام أمیر المؤمنین على(ع)، اصفهان، چاپ اول، 1406ق.
منبع:pasokhgoo.ir