توکل دارای مراحلی است که به آن می پردازیم:
مرتبه اوّل توکّل عوامانه
به این معنا که انسان مقداری از کار را خودش انجام می دهد و به همان اندازه خود را در به ثمر رسیدن کار موثّر می داند و باقیمانده و نتیجۀ آن امر را به خداوند واگذار می نماید.
عموم مردم به چنین توکّلی معتقدند.
نقل می کنند شخصی آیۀ شریفۀ: «وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» را خواند و با خود گفت: با توجّه به این آیه و قولی که خداوند داده است، دیگر نیازی به کار کردن نیست و خدا برای من کافی است. به مسجد رفت و مشغول نماز خواندن شد و تا ظهر منتظر ماند که خداوند غذائی برای او بفرستد و چون خبری از غذا نشد، دوباره تا عصر نماز خواندن را ادامه داد و غذا نرسید. کمی در مسجد خوابید و به علّت گرسنگی خوابش نبرد. در همین حین دو نفر برای غذا خوردن به مسجد آمدند، یکی از آنها به دیگری گفت: نمی دانیم این آقایی که خوابیده، غذا خورده است یا نه؟ دیگری گفت حالا که خواب است، بگذار بخوابد. آن شخص دریافت که اکنون غذا را از دست می دهد و برای اینکه به آن دو نفر بفهماند بیدار است، سرفه کرد.
آن دو نفر از بیداری او مطلع شدند و کمی غذا به وی دادند. وقتی که مرد غذایش را خورد و از مسجد خارج شد، دید یکی از همسایگان مسجد فرزندش را چنین نصیحت می کند که: «تو به خدا توکّل کن، خدا برای تو کافی است.»
وقتی این مطلب را شنید جلو رفت و گفت: «خدا برای انسان کافی است، امّا خود انسان هم باید یک سرفه بکند.» به این می گویند: توکّل عوامانه، یعنی می داند غذا را خداوند برای او فرستاده است. ولی سرفۀ خودش را هم در فیضی که به او رسیده است، موثّر می داند و چون چنین عقیدهای دارد، خداوند هم بدون سرفه به او غذا نمی رساند.
بگو: خداوندا، اى مالک حقیقى هر مملوک، و اى حاکم مطلق بر همه حکومتها، به هر که خواهى حکومت مىبخشى، و از هر که خواهى حکومت را باز مىگیرى، و هر که را خواهى عزّت مىدهى، و هر که را خواهى خوار مىگردانى، (حقیقت) خیر در دست توست، حقّا که تو بر هر چیزى توانایى…
مرتبۀ دوّم؛ توکّل خواص
مرتبۀ دوّم توکّل؛ مربوط به خواص است. کسانی که سبب دیگری غیر از خدای تعالی نمی بینند و هرچه فیض و رحمت در جهان هستی است، از ناحیۀ فیّاض مطلق می دانند.
سلسلۀ اسباب و علل در نظر آنان جلوهای ندارد و به مرحلۀ کاملی از توحید افعالی رسیدهاند.
«قرآن شریف در آیاتی این حقیقت را بیان می فرماید. امّا درک واقعی آن برای همه مشکل است. می فرماید:
«قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُوْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَىَ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» [1]
بگو: خداوندا، اى مالک حقیقى هر مملوک، و اى حاکم مطلق بر همه حکومتها، به هر که خواهى حکومت مى بخشى، و از هر که خواهى حکومت را باز مىگیرى، و هر که را خواهى عزّت مى دهى، و هر که را خواهى خوار مى گردانى، (حقیقت) خیر در دست توست، حقّا که تو بر هر چیزى توانایى.
و نیز در آیۀ دیگری میفرماید:
«وَوَإِن یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ کَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِن یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلاَ رَآدَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» [2]
و اگر خداوند تو را زیانى برساند آن را جز او برطرف کنندهاى نیست، و اگر براى تو نیکى بخواهد هرگز فضل او را رد کنندهاى نباشد، او خیر خود را به هر کس از بندگانش بخواهد مى رساند و اوست که بسیار آمرزنده و مهربان است.
و خوشا به حال آنانکه درک واقعی از این آیات دارند و به کمال توحید افعالی دست یافتهاند. البته رسیدن به این مرتبه و دستیابی کامل به توحید افعالی، گاهی برای عموم مردم نیز رخ می دهد و آن هنگامی است که در بنبست یا تنگنائی گرفتار آیند و هیچ فریادرسی نداشته باشند.
توکل عوامانه :انسان مقداری از کار را خودش انجام می دهد و به همان اندازه خود را در به ثمر رسیدن کار موثر می داند و باقیمانده و نتیجۀ آن امر را به خداوند واگذار می نماید
«فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِکُونَ» [3]
و چون به کشتى سوار شوند خدا را مى خوانند در حالى که ایمان و اعتقاد را براى او خالص سازند و همین که آنها را به سوى خشکى رساند و نجات داد پس به ناگاه شرک مى ورزند.
شخص موثّقی نقل میکرد رفیق پزشکی داشتم که منکر خدا بود. هر چه با او صحبت میکردم و برای او برهان اقامه می کردم، اصل وجود خدا را قبول نداشت و دلایل علمی من در او اثرگذار نبود.
آن پزشک فرزند پسری داشت که دچار حادثه شد و تحت عمل جراحی قرار گرفت. وقتی فرزند او را به اتاق عمل بردند و ما پشت درب اتاق عمل منتظر اعلام نتیجه بودیم، ناگهان دیدم آن پدر شروع کرد به صدا کردن خداوند، رفتم جلو و گفتم: کدام خدا؟ تو که منکر توحید بودی! گفت: دست از سرم بردار، بگذار بچّهام را از خدا بگیرم. و تا وقتی فرزند او را بیرون آوردند، با خدا راز و نیاز میکرد و سلامتی فرزندش را از او می طلبید.
مرتبۀ سوّم؛ توکّل أخصّ الخواص
مرتبۀ سوّم توکّل؛ توکّل أخصّ الخواص است. در این مرتبه، آدمی به مقام تسلیم و رضا در مقابل مقدّرات، اوامر و نواهی الهی می رسد. به عبارت دیگر هم در امور تکوینی و هم در امور تشریعی و قوانین، تسلیم محض ارادۀ الهی می شود. رسیدن به این مقام دشوار است و نیاز به تمرین و ممارست علمی و عملی دارد.
امام صادق (علیه السلام) از قول پدر بزرگوار خود و آن حضرت از قول امیرالمومنین(علیه السلام) نقل فرمودهاند:
«الْإِیمَانُ لَهُ أَرْکَانٌ أَرْبَعَهٌ التَّوَکُّلُ عَلَی اللَّهِ وَ تَفْوِیضُ الْأَمْرِ إِلَى اللَّهِ وَ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّسْلِیمُ لِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» [4]
بنابر فرمایش مولای متقیّان حضرت علی (علیه السلام) ایمان دارای چهار ستون و یا چهار رکن است و بدون حتّی یکی از آن ارکان، ناقص می شود.
رکن اوّل آن است که پناه انسان در زندگی خدای سبحان باشد و به هیچ موجود دیگری به غیر از او تکیه نکند.
رکن دوّم اینکه آدمی امورات خود را به خداوند متعال واگذار نماید.
رکن سوّم، راضی بودن انسان به مقدّرات الهی و پذیرش قضای خداوند است.
رکن چهارم آن است که بنده، تسلیم اوامر خدای تعالی باشد.
و اینجاست که می توانیم تفاوت توکل خودمان با توکل اولیاء خدا را دریابیم، باشد که بکوشیم با حذف خود به مرتبه عالی توکل دست یابیم.
پی نوشت ها:
1. آلعمران / 26.
2. یونس / 107.
3. العنکبوت / 65.
4. الکافی، ج 2، ص 47.
منبع : tebyan.net