با مجله اینترنتی گلثمین در یک مطلب تازه از گفتگو با هنرمندان همراه باشید :
او هماکنون مدیر یک مهد کودک نقلی در دیباجی شمالی است و هنوز هم با بچهها سر و کله میزند و دغدغه تربیت آنها را دارد. با او در مهد کودکش گپ زدیم؛ جایی که پر از سر و صدا و شوق کودکانه بود. او، هم از دغدغههای دوران مجریگری گفت و هم از زندگی خصوصی و البته مشکلات کار مهدکودک. خواندن این گفتوگو به خاطرهبازها اکیدا توصیه میشود.
ورود به تلویزیون در نوجوانی
فکر میکنم اردیبهشت یا خرداد 58 تلویزیون زیرنویس میرفت که میخواهیم در برنامه کودکان از مجریان کمسن و نوجوان استفاده کنیم. یکی از دوستان من که آمده بود تا با همدیگر درس بخوانیم و این زیرنویس را خوانده بود پیشنهاد داد که با هم به تلویزیون برویم و تست اجرا بدهیم. بیشتر دوست داشتیم بدانیم پشت این تلویزیونی که این قدر جذاب و پر زرق و برق است چه میگذرد. تست اجرا گرفته شد و با حضور من موافقت شد. خلاصه رفتیم و اتفاقات به آن شکلی که بچههای دهه 60 و 70 و اینها دیده بودند پیش رفت.
تفاوت اجرای دهه 50 و 60
مراعاتها در دهه 60 تنها به لحاظ پوشش بود. به لحاظ کلام و نوع گفتوگو خیلی با دهه گذشتهاش فرقی نمیکرد. چون زمانی که بچه بودم خانم برومند مجری برنامه کودک آن دوره بود. در برنامهای که اسمش «ما و شما» بود. در آن برنامه زمینه اجرا و نوع گفتوگوهایی که میشد همان قدر سنگین بود که برنامه ما بود. خط قرمزها یا مراعات کلام و رفتار تقریبا همان چیزی بود که ما هم داشتیم. به هرحال وقتی مخاطب آدم، بچهها هستند کمی فرق میکند. باید متناسب با سن آنها و قدرت درک آنها صحبت کرد. آن وقتها نوع اجرا همین بود. 12 سالی است که یک هیجان و تغییر بزرگی ایجاد و رفتارها کاملا عوض شده و نوع اجرا کاملا فرق کرده است.
برنامه کودک غمگین
در زمان جنگ برنامههای کودک برنامههای غمگینی بود. یک جورهایی شاید برای حس همدردی این طور بود. خیلی از بچهها بودند که یکی از اعضای خانوادهشان مفقود بود یا پدر نداشتند یا مادر نداشتند. حتی کارتونهای انتخابی هم همین طور بود. هاچ زنبورعسلی که داشتیم این طوری بود تا دختری به نام نل و پرین همه این جور بودند. شاید در آن دوره زمانی دنیا هم همین نگاه را داشت.
حقوق اول در صدا و سیما
ماهی 12 جلسه 1200 تومان یعنی جلسهای 100 تومان اولین حقوق من در صدا و سیما بود. سازمان که در آن زمان استخدام نداشت و عملا تا سال 64 ما در استخدام سازمان نبودیم. سال 64 هم که استخدامی شد یکی، دو سال از سوابق گذشتهمان را قبول نمیکردند. چون ساعت کاری پر نمیشد و سن ما زیر 18 سال بود.
ازدواج در میان کار
آشنایی با همسرم به صورت سنتی و خانوادگی بود و سال 64 و 65 وارد زندگی مشترک شدم. اگر اشتباه نکنم من بین سالهای 65 تا آخرهای 67 یا 68 کارم تغییر کرده بود. اجرا نداشتم، کار گویندگی هم نداشتم. دلیلش هم این بود که بچههایم متولد شده بودند و کوچک بودند. یک مساله دیگر هم این بود که در آن دوره زمانی به خاطر شرایط کاری همسرم در فیروزکوه بودم. رفت و آمدم سخت بود که نهایت با همه این سختیها هفتهای سه بار به تهران میآمدم. مادران شاغل همیشه کار سختی دارند؛ مگر اینکه همراهی داشته باشند. با همه سختیها آن دوران را به خوبی گذراندیم. همسرم الان فوقتخصص قلب هستند. این رشته هم واقعا پراسترس است و از طرف بیماران استرس زیادی به ایشان وارد میشود اما در این سالها تلاش کردهام که کمترین استرس و سختی به ایشان وارد شود تا حالشان خوب باشد.
از تلویزیون فاصله بگیرید
تکه کلام من این بود که معمولا میگفتم: «برید عقبتر، باز هم عقبتر». اینها را بعضی وقتها نویسنده برنامه مینوشت و البته واقعا دغدغه مهمی بود. چون توصیه اکثر چشم پزشکان است که باید از تلویزیون فاصله گرفت تا مشکلی برای چشم به وجود نیاید.
خاطرات غمانگیز من
دوران جنگ حملههای موشکی و هوایی به منطقه غرب کشور میشد. یادم هست زمانی که برای عیادت مجروحان سوسنگرد رفتیم، مجروحها خانوادگی بودند. مجروحان جبهه نبودند. هرگز یادم نمیرود وقتی که بیمارستان رفتم – فکر میکنم سوانح سوختگی بیمارستان شهید مطهری بود – خانمی را دیدم که تمام بدنش سوخته بود و باندپیچی بود. با خودم فکر میکردم که وقتی باندها را باز کنند این زن چه حسی پیدا میکند. یکی، دو بار هم رفتیم مرکز معلولین که مربوط بود به مرکز معلولین ذهنی نه جسمی شیرخوارگاه آمنه. آنجا هم همین اتفاق افتاد. همین طور بچههایی که از بم آمده بودند و بی سرپرست بودند. اینها خیلی روحیه من را تغییر داد و متاثرم کرد.
فرق دهه شصتیها و دهه هفتادی
متولدین دهه 60 با 70 خیلی فرق میکنند. یک مقدار فکر میکنم تکنولوژی این اتفاقات را ایجاد کرده است. بچههای دهه شصت تنها با تلویزیون روبه رو بودند و پدر و مادرهایی که متولد دهه چهل و پنجاه بودند. به همین خاطر با همان روند سنتی و حرفهای قدیمی بزرگ شدند. دهه هفتادیها اما از سن کم با تکنولوژی و موبایل و لپتاپ بزرگ شدند. دهه هشتادیها و نودیها را هم که دیگر نگو. چنان با موبایل کار میکنند که ما بزرگترها نمیتوانیم.
همه اینها باعث شده که نسل به نسل بچهها زودتر جلو بروند و طبعا خواستههای بیشتری هم داشته باشند. پدر و مادرها هم برای اینکه بچهها را ساکت کنند موبایل را به دستشان میدهند اما فکر نمیکنند که با همین کار، بچهها را ازخودشان دور میکنند. نمیتوان گفت بچهها بد شدهاند چون فقط متفاوت شدهاند.
جدایی از صدا و سیما
یک اختلاف نظری با مدیرگروه کودک شبکه یک آقای اعلایی داشتم و ایشان میگفتند شما هیچ جای دیگر نباید کار کنید. فقط باید گروه کودک شبکه یک باشید. من هم آن موقع شبکه جام جم کار میکردم و دیگر اینکه برنامه کودک ضبطی شده بود. من خیلی از برنامه ضبطی بدم میآید. درست است وقتی مجری برنامه زنده هستی تپق میزنی، سرفه میکنی، فراموش میکنی و خیلی اتفاقهای دیگر اما احساس من توی پخش زنده این بود که بچهها مقابل من نشستهاند و حرف من را میشنوند و به صورت زنده با مخاطبم ارتباط برقرار میکردم. اما وقتی برنامه ضبط بود انگار که هیچ! نشستم و با دیوار حرف میزنم.
متنهایی که به ما میدادند دیگر آب رفته بود. یک سری حرف بیربط میزدیم و سلام و خداحافظ. واقعیت این بود که بعد از منحل شدن گروه کودک شبکه یک اهالی فن همه از تلویزیون رفتند و تلویزیون خالی شد.
محله گل و بلبل برنامه کودک نیست
من برای آقای فرضیایی احترام زیادی قائلم. ایشان همکار من هستند و هیچ مشلکی با ایشان ندارم. ولی ما اشخاص دیگری هم داریم که اگر بهتر نباشند هم سطح ایشان میتوانند کار کنند. اگر ما واقعا به عنوان یک رسانه کار میکنیم باید از آدمهای کاربلد استفاده کنیم. من دیگر برنامه کودک نمیبینم. چیزی از برنامه کودک باقی نمانده است. فقط یک محله گل و بلبل داریم که 50 تا بازیگر آوردهاند و اصلا شبیه برنامه کودک نیست. شبکه پویا هم همین بدبختی را دارد. باید روسای صدا و سیما دلشان برای مردم بسوزد.
مهد کودک؛ کار و عشق
آدمی که با بچهها سروکار داشته یک بخشی از زندگی و علاقهمندیاش بچهها میشود و همین طور چون رشته تحصیلیام تعلیم و تربیت و امور تربیتی است کار با بچهها و سر و کله زدن با آنها ادامه کار مناسبی برای من بود. بعد از بیرون آمدن از صدا و سیما مهد کودک را همراه خواهرم احداث کردیم. چون ما خانوادگی بچهها را خیلی دوست داریم.
نقاشیهای پخش نشده
همیشه گله از ما وجود داشت که چرا همه نقاشیها را نشان نمیدهیم. اما نقاشیها خیلی زیاد بود. نقاشیهایی را که مثلا کپی شده بودند یا رنگ خوبی نداشتند و خیلی تکراری بودند حذف میکردند و نقاشیهای خوب را اجازه میدادند که پخش کنیم. زمانی را که برای نقاشی میگذاشتند مثلا 5 دقیقه برای بیست تا نقاشی بود و این بیست نقاشی تا به مرحله پخش برسد میشد دویست تا. همه همکاران از خواهرزاده و دوست و آشنا نقاشی میدادند تا نشان دهیم. این جوری بود که خلاصه نمیشد و همیشه هم همه ناراضی بودند.
بهترین دوره صدا و سیما
هر دفعه که رئیس سازمان صدا و سیما عوض میشد میگفتیم سال به سال دریغ از پارسال! همیشه فکر میکردیم الان اتفاق بهتری خواهد افتاد. آخر هم نه اتفاق بهتری میافتاد و نه تغییری ایجاد میشد. البته اینها کلیگویی است. هرکدام از این آقایان که آمدند تمرکز خاصی در یک بخش داشتند. زخمتهای زیادی کشیده شد اما در سالهای اخیر حس میکنم کار دست اهالی فن نیست و صدا و سیما به بیراهه رفته است. فقط شبکه زیاد شده بدون اینکه برنامه داشته باشند. مدام برنامهها تکرار میشود. اگر بخواهیم حتی با تهاجم فرهنگی هم مبارزه کنیم باید راههای بهتری را پیدا کنیم.
زندگی خانوادگی من
دو فرزند دارم که پسرم در ایران تحصیل میکند و پیش خودم است و دخترم ازدواج کرده و با همسرش به آمریکا رفته تا او درسش را بخواند.
مجریگری و مادری برای بچهها
هیچ وقت تصویر دوگانهای برای بچههایم نداشتم. همان شخصیتی که مقابل دوربین داشتم در مقابل فرزندانم هم داشتم. بچههایم البته از اینکه مادرشان سرشناس است بعضی جاها بهره میبردند؛ مثلا برای ثبتنام در مدرسه تحویلشان میگرفتند و از این موضوع خوشحال بودند. اما خیلیوقتها هم به خاطر کار من یا کار همسرم تنها بودند و این برایشان سخت بود.
عصر جدید برنامه کودک
سال 78 بود که من پیشنهاد دادم تا در برنامه کودک از عروسک استفاده شود. خودم آن موقع در برنامه کودک شبکه جام جم با عروسکی به نام پسته برنامه اجرا میکردم که بیننده زیادی داشت. عروسک در آن دوره در تلویزیون خیلی کم بود. سنجد هم بود که خانم استخر صداپیشهاش بود و در شبکه دو برنامه داشت. چند وقت عروسکهای پرهیاهو و شلوغ آمدند و نوع اجرای این جور کارها تغییر کرد. البته من این تغییر را دوست ندارم چون به جای اینکه به بچهها آرامش بدهد بیشتر باعث میشود متلاطم و شلوغ شوند.
دویست میلیون ضرر کردم
مهدکودک اگر اجاره نداشته باشد وضعیت درآمدش بد نیست. چند مشکل همیشه وجود دارد؛ یکی مساله اجاره است و دیگری گرفتن شهریه است. به خاطر اینکه سازمان بهزیستی شهریه خاصی تعیین کرده و بیشتر از آن نمیتوان گرفت. اگر بیشتر بگیریم جریمه و توبیخ میشویم و اگر رقم مصوب را بگیریم باید از سرویسی که به بچهها میدهیم کم بگذاریم. من برای ساختمان کوچک مهد کودکم ماهی 9 میلیون تومان اجاره میدهم. 9 میلیون تومان هم هزینههای جانبی داریم.
مثل حقوق و بیمه مربیها و خدمتکاران و خوراکی بچهها. نهایت هم 50 تا ظرفیت کودک داریم. نهایت دریافتی ما از والدین هم میتواند 400 هزار تومان باشد. پس نهایت درآمد ما میتواند 20 میلیون تومان است. یعنی دو میلیون سود خالص. جالب اینکه دولت خودش قیمت بنزین را بالا میبرد اما به یک بخش خصوصی اجازه این کار را نمیدهد که برای بهبود کار قیمت را بیشتر کند یا حتی والدین همین بچهها کاسب و شاغل هستند و در کارشان قیمتها را بالا میبرند اما از مهدکودک این توقع را ندارند و ناراحت میشوند.
البته مهدکودکهایی در تهران هم هستند که بیش از دو میلیون تومان شهریه میگیرند. اما این کار بیشتر از سود ضرر دارد. قبلا جای دیگری یک مهد دیگر داشتم. صاحب خانه ملکش را میخواست و ما را بیرون کرد و تا حالا پول پیش را به من پس نداده. چیزی حدود دویست میلیون تومان ضرر کردم و چیزی عایدم نشد. در هر صورت چون کار دیگری بلد نیستم و عاشق بچهها هستم این کار را ادامه میدهم. متاسفانه بعضیها فکر میکنند مهدکودک تنها جای بازی و نگهداری بچههاست و هزینهای ندارد.
در حالی که بچهها در آنجا باید تربیت شوند. خیلی از مشکلاتی که بعدا مثل کمبود اعتماد به نفس یا لکنت که سراغ بچهها میآید به خاطر بیتوجهی پدر و مادرها در سن پایین است. برای همین است که یک مهدکودک خوب به مربیهای زیادی مثل کسانی که گفتاردرمانی یا رواندرمانی میکنند نیاز دارد. پدر و مادرهای جوان امروز بیشتر فکر میکنند اگر برای بچهها پول بیشتری خرج کنند و موبایل و لپتاپ و اسباببازی بخرند بچههای بهتری خواهند داشت ولی این جور نیست.