با مجله اینترنتی گلثمین در یک مطلب تازه از ضرب المثل و سخنان پند آموز همراه باشید :
داستان ضرب المثل کبوتر با کبوتر ، باز با باز
در روزگاران قدیم ، پرنده فروشی بود که سر راه پرنده های بیچاره دام پهن می کرد تا آنها را شکار کند . او پرنده هایی را که شکار می کرد ، در قفس می انداخت و به مردم می فروخت . دکان پرنده فروش پر بود از گنجشک و قمری و بلبل و قناری و طوطی و کبوتر و سار /
مشتری های پرنده فروش ، آدم های جور واجوری بودند . مثلاً یکی می آمد بلبل می خرید تا از شنیدن آواز قشنگش لذت ببرد . یکی کبوتر می خرید تا کبوتر بازی کند یا سرش را ببرد و آبگوشت کبوتر بخورد . یکی دنبال طوطی می آمد تا پرنده ای سخنگو بخرد . یک روز پرنده فروش سراغ دام رفت تا ببیند چه پرنده ای در دام او گرفتار شده ، دید به جز چند گنجشک ، یک کلاغ هم اسیر شده است .
با خود گفت : ” هیچ کس به فکر خرید کلاغ نیست . بهتر است کلاغ را آزاد کنم برود پی کارش . نه خوش صداست و نه گوشت خوشمزه ای دارد “.
او دست خود را در تور برد تا کلاغ را بیرون بیاورد . کلاغ که از او می ترسید ، محکم به دست پرنده فروش نوک زد . پرنده فروش ناله اش بلند شد و به کلاغ گفت : ” دست مرا نوک می زنی؟ می خواستم آزادت کنم . اما باید توی قفس بیندازمت تا دیگر از این کارها نکنی .”
پرنده فروش ، کلاغ را همراه با گنجشکهایی که شکار کرده بود ، برد و توی قفس انداخت . کلاغ تا به پرنده های دیگر رسید ، خوشحال شد و گفت : ” دوستان ، بهتر است برای فرار از این قفس فکری کنیم . بیایید عقل هایمان را روی هم بریزیم و ببینیم چه کاری از دستمان ساخته است .”
گنجشکها جیک جیک کنان گفتند : ” راست می گویی . باید برای نجات از دست پرنده فروش به فکر چاره ای باشیم . “
طوطی که خود را زیباترین و بهترین پرنده جهان می دانست ، از اینکه کلاغی تازه وارد ، به فکر نجات پرنده ها افتاده و توانسته گنجشکها را با خود ، هم عقیده کند ، ناراحت شد و گفت : ” این حرفها به کلاغ سیاهی مثل تو نیامده ، ساکت باش و به سرنوشتی که در پیش داری تن بده . “
کلاغ نگاهی به طوطی انداخت و گفت : ” چه خودخواه ! اگر توی آسمان خدا و جنگل بی انتها ، آزاد می پریدی چکار می کردی ؟ آن وقت حتما ً می گفتی که من خدای پرندگانم . ببینید چه طوری صدایش را نازک می کند و ادای آدمها را در می آورد . آخر بیچاره ، این آدمها برای ما پرنده ها مگر چیزی جز دام و قفس و کشتن دارند که تو این قدر به تقلید صدای آنها افتخار می کنی ؟ “
طوطی گفت : ” بسه دیگه حرف نزن که قار قار گوش خراشت ، اعصابم را به هم ریخت . تو هم اگر می توانی صدای آدمها را تقلید کن . “
کلاغ گفت : ” برای چه تقلید کنم ؟ که مثل تو برایم قفس بسازند و مثل دلقکها برای آدمها ادا دربیاورم ؟ همان بهتر که آدمها قار قار مرا دوست نداشته باشند و مرا توی قفس نیندازند .”
طوطی گفت : ” به چه بدبختی ای گرفتار شده ایم ! بق بقوی کبوترها و جیک جیک گنجشکها کم بود ، گرفتار قار قار کلاغ هم شدیم . “
گنجشک ها همه با هم گفتند : ” جیک جیک ما خیلی خوب است . دوست نداری گوش هایت را ببند . ” کبوترها هم گفتند : ” بق بقوی ما هرچه باشد ، برای خودمان خوب است و دوستش داریم .” کلاغ که ساکت شده بود ، فکری کرد و گفت : ” بله ، گنجشکها صدای خودشان را دوست دارند ، کبوترها بق بقوی خودشان را و ما کلاغها هم صدای قار قار خودمان را / کبوتر با کبوتر ، باز با باز … کند هم جنس با هم جنس پرواز . خود آدمها برای ما پرنده ها کم غم و غصه درست می کردند ، حالا تقلید صدایشان به وسیله طوطی هم آزارمان می دهد . طوطی جان ، تو که از صدای انسانها خوشت می آید ، همین جا بمان تا همیشه در قفس آدمها باشی . من هم می دانم چه کنم . “
کلاغ آن قدر قار قار کرد که اعصاب صاحب پرنده فروشی را به هم ریخت . از شنیدن صدای قار قار او ، کلاغهای دیگر هم در اطراف دکان جمع شدند و همه با هم مشغول قار قار شدند .
پرنده فروش که از کرده اش پشیمان شده بود ، در ِ قفس را باز کرد تا کلاغ را آزاد کند . تعداد دیگری از پرنده ها هم از فرصت استفاده کردند و به آسمان پر کشیدند . اما طوطی ماند . او در قفس ماند تا صدای آدم ها را تقلید کند .
از آن به بعد وقتی بخواهند بگویند آدم باید با افراد مثل خودش آمد و رفت و نشست و برخاست داشته باشد ، به مثل ” کبوتر با کبوتر ، باز با باز ” اشاره می کنند .
منبع:rezakoo.blogfa.com