بنام خالق بهار
روی پرچین خیال
در بهاری از خواب
بوته ی نازک شبنم
چه تـَرَکها خورده
چه بهاری شده بود
***
کاهگِلِ حس ِ خیال
شبنمم بوته ی دل
قلم روشن دل
چه مصیبت ها دید
چه بهاری شده بود
***
حس انسان بودن
در وجودم سرشار
حرف های انسانی
رو بند و دیوار
چه بهاری شده بود
***
دل ها می خندید
آسمان می گریید
چه بهاری شده بود
***
گفت شاعر آن روز:
نوبهار است در آن کوش که خوش دل باشی
شاعر آن روز انگار
نوبهاری شده بود.
چه بهاری شده بود
***
دل ها قرض محبت می داد
چشم ها وام صداقت می خواست
چه بهاری شده بود
***
سینه ام طوفانی
حال من زندانی
درِ زندان باز شد
چه بهاری شده بود
***
گُرگرفته حسم
از ترنم هایی که
محبت می خوان
تب شعرم
اَتشی شیرین است
چه بهاری شده بود
***
آسمانی از عشق
پافشاری می کرد
تا بماند در
بر حسِ پریشانی من
چه بهاری شده بود
***
در بهار دل من
بوته هایی از گل
همه از بوی محبت سرشار
چه بهاری شده بود
***
کاش من می توانستم
بوته ها از خرمن
خرمنی از بوته ی یاس و شبنم
ببرم روی خیال
تا که خوشبو بکنم
کارگاه دل را
تا که خوشبو بکنم
رمز این احساس را
کاش می توانستم
چه بهاری شده بود
شاعر : ستاره ملکی
( کپی بدون ذکر نام شاعر ، شرعا و قانونا حرام است )