کلید زندگی پر با‌رتر: سخت نگیرید!

zendegibehtar

تقریبا اکثر زن‌هایی که من می‌شناسم به دلیل ترس‌ها و استرس‌های غیرمنطقی خود در شرایط روحی نامساعدی زندگی می‌کنند.
به عنوان مثال، دخترخاله من سارا در حال تحصیل در رشته روابط بین الملل است و در عین حال گاهی هم در موسسه خیریه‌ای که در زمینه ساخت زمین بازی برای مدارس دولتی کم‌بضاعت است، فعالیت دارد.

کیت خانه‌دار است و دو کودک جذاب و دوست‌داشتنی‌ دارد که با بزرگ کردن آنها مشغول است، اما گاهی هم در تالیف کتاب آشپزی دستی دارد. دونا هم تهیه‌کننده‌ای موفق در زمینه فیلم‌های خوب و آموزنده هالیوود است؛ استیسی مدیر یک بانک در لندن و پالی فقط به پخت کلوچه‌های خانگی و خوشمز‌ه‌ سرگرم است.

با وجود تمام این موفقیت‌ها، در چهره هر کدام ازاین زنان باهوش و خلاق باید حس رضایت را دید. اما به جای حس رضایت، شک و تردید دائمی بخشی از وجودشان شده، و حتی همیشه نگرانند که مبادا در زندگی شکست بخورند.

سارا از اینکه به جای سفر به دور دنیا خود را درگیر مدرک دانشگاهی کرده، احساس ناراحتی می‌کند. کیت غصه مدرک دانشگاهی که سال‌ها پیش گرفته را می‌خورد و تصور می‌کند که با بزرگ کردن بچه، فقط وقتش را تلف می‌کند.

دنا نگران است که مبادا با کار کردن زیاد روابط زناشویی‌اش به مخاطره بیافتد. خودخوری استیسی از بابت سیستم سرمایه‌داری است که به نابودی خلاقیت او خواهد انجامید. پالی فکر می‌کند که پختن کلوچه‌های خانگی، به اندازه کافی درآمدزا نخواهد بود. به‌علاوه همه آنها نگران اضافه وزن خود هستند.

مشاهده این پیش‌داوری‌های بی‌پایان واقعا برای من عذاب‌آور است. اما مشکل اینجاست که من خودم هم این‌طور بودم. با اینکه پنج کتاب نوشتم، دائم نگران بودم که مبادا کتاب‌هایم موضوعات مناسبی نداشته باشند یا تمام زندگی خود را وقف نوشتن کرده‌ام تا جایی که دیگر جنبه‌های وجودم را نادیده گرفته‌ام. (به عنوان مثال اضافه وزنم را نادیده گرفتم.)

در زیر به مواردی که باید بدانیم اشاره می‌کنم: آیا ممکن است در زندگی اینقدر سخت نگیریم؟
به نظر شما در حالی که وارد دهه جدیدی از زندگی می‌شویم، آیا این امکان وجود دارد که دست از این انتظارات و افکار عجیب و بی‌اساس برداریم؟ ما می خواهیم دوستی فداکار، مادری دلسوز و کارمندی وظیفه‌شناس و همسری وفادار باشیم، انسانی فوق‌العاده که خود را وقف کارهای عام‌المنفعه و خیریه می‌کند و خودمان به پرورش سبزیجات و میوه بپردازیم و در عین حال که مدیریت یک شرکت برعهده ماست، روی سرمان بایستیم و با پاها گیتار بزنیم؟

هنگامی که به زندگی خود و زنان اطراف خودم با این همه فرصت و استعداد‌های درخشان نگاه می‌کنم، گاهی تصور می‌کنم که ما موش‌هایی هستیم که در مسیر پرپیچ و خم بسیار بزرگی در حال آزمایش هستیم، به سرعت و با صرف انرژی زیاد به این طرف و آن طرف می‌دویم و تلاش می‌کنیم که مسیر درست را بیابیم.

اما شاید یک دلیل تاریخی قانع‌کننده برای تمام این سردرگمی‌ها و آشفتگی‌های بی‌پایان وجود داشته باشد. قرن‌هاست آموزشی ندیده‌ایم و هیچ الگویی از یک زن مستقل نداریم که از او تقلید کنیم (تا این اواخر هیچ زنی با خصوصیات ما وجود نداشت)، پس نقشه راه را به دست ما نداده‌اند.

در نتیجه، کورکورانه در مسیر جدید و پرپیچ وخم بی‌انتهای مسابقه رها شده‌ایم و سراشیبی‌های خطرناکی در مسیرمان وجود دارد. دچار اشتباه می‌شویم. به سرعت پیش می‌رویم، تنها به امید اینکه تصادفا مسیر برایمان باز شود، اما تنها چیزی که انتظار ما را می‌کشد بن‌بست است و مجبوریم بازگشته و از ابتدای راه آغاز کنیم.

اهرم‌های مرموز را به امید پاداش فشار می‌دهیم، اما عاقبت هیچ! فقط دکمه عذاب بود! اوضاع نگران‌کننده‌تر می‌شود هنگامی که دائما اوضاع خودمان را با پیشرفت‌هایی که دیگران به دست می‌آورند مقایسه می‌کنیم، که عادتی است صد در صد محکوم به شکست!

خواهرم، کاترین اخیرا گفتگویی که با یکی از همسایگان نازنینش داشت را برایم نقل کرد: وی در حالی که کاترین را که بعدازظهر خود را به جمع‌آوری اعانه برای کمک به کودکان بی‌خانمان اختصاص داده بود، مشاهده کرد، به او نزدیک شده و با ناراحتی به کاترین گفته: “تو مادر خیلی بهتری نسبت به من هستی.” به این دلیل که خواهر من و دوستانش به یکدیگر قول داده‌اند که نباید در این‌کار شکست بخورند و رهایش کنند.

نه، جدا- لطفا. دست از تلاش برندارید!
اینکه خیلی از زنان با استعدادهای شگرف مجبورند تا ساعت ۳ صبح مشغول کار باشند و فرصت تحصیل در رشته‌های هنری یا یادگیری زبان فرانسه و یا حتی انجام کارهای خیریه را از خود دریغ می‌کنند، واقعا برایم اندوه‌آور است.

نگرانی من از این است که، اگر برای اینکه کامل باشیم دست به هر کاری بزنیم، در نهایت زندگی ما سرشار از استرس و دلهره و شبیه به زندگی گربه‌هایی که روی شیروانی رستوران‌های چینی زندگی می‌کنند، برای همیشه بی‌خانمان و در جستجوی تکه‌ای غذا برای بقا، در حالی که از استرس زیاد همیشه بیدار بوده و حتی موهای خود را می‌کشند، خواهد بود.

پس بیایید از این اوضاع خلاص شویم؟
مسلما همه ما در دهه‌های پیش رو باید انتظار اتفاقات ناامید کننده را داشته باشیم. اما مهم نیست، به مسیر خود ادامه بدهید و اجازه دهید که هر اتفاقی که باید، رخ دهد. اجازه بدهید دیگران مادر بهتری باشند، حتی اگر شده فقط یک بار.

اجازه دهید دیگران به مدرسه هنرهای زیبا بروند. اجازه دهید دیگران ازدواج موفقی داشته باشند، حتی اگرشما در کمال بی‌خردی مردی که شایسته شما نیست را انتخاب کرده‌ باشید. زمانی که در این حال و هوا هستید، شغلی نامناسب را انتخاب کنید. به شهری بد نقل مکان کنید.

در مقابل رئیس خود عصبانی شوید. حالا کاملا برای ماراتون زندگی خود آماده‌اید، درست فردای روزی که رژیم خود را شروع کردید، یک تکه خیلی بزرگ کیک را سریعا بخورید. در واقع همه چیز را نابود کنید و دوباره با روحیه‌ای شاد به پاخیزید و همه چیز را از نو بسازید.

این همان کاری است که همه ما زنان باید یاد بگیریم و انجام دهیم، حالا نقشه آماده شده. فقط با امتحان کردن راه‌های اشتباه است که در کمال تعجب راه نجات را می‌یابید و در کمال شگفتی درهای دنیای جدیدی که ابدا انتظارش را ندارید به روی شما باز می‌شوند. فقط کافیست در آن قدم بزنید. نسل آینده سپاسگزار شما خواهد بود.

به من اعتماد کنید. زیرا شما راه را برای آنها روشن کردید، زیرا شما شجاعانه راه‌های پر پیچ و خم اشتباه زیادی را امتحان کردید تا به موفقیت دست یافتید.
حتی اگر با وجود تلاش بسیار، عذاب کشیدید اما به نتیجه دلخواه خود نرسیدید به خاطر همه زنان، از تلاش دست برندارید.برای زندگی خود برنامه ریزی کنید.
نویسنده: الیزابت گیلبرت، نویسنده کتاب Eat, Pray, Love
منبع:آی بانو

امتیاز شما به این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این قسمت را پر کنید
این قسمت را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

keyboard_arrow_up