همیشه در دنیا دو نوع دعوت وجود دارد، از یک سو دعوت به خوبیها و صلاح توسط تمامی پیامبران، کتب آسمانی، عقل و فطرت آدمی و از طرف دیگر دعوت به شر و فساد توسط شیاطین و نفس اماره آدمی قرار دارند و هر دو جبهه انسان را به سوی خود میخوانند و انسان چون موجودی مختار است با اختیار خویش میتواند هر یک از این راهها را برگزیند.اما یک سئوال اساسی وجود دارد و آن اینکه ما شناختی هر چند مختصر، از خدا داریم ولی شیطان کیست؟ آیا واقعیت دارد یا نه یک موجود خیالی است و هر کس شیطان خود میباشد و به بیان خیلی سادهتر اصلا موجودی به این نوع در دنیا وجود ندارد و اگر وجود دارد چرا از درگاه الهی رانده شد؟ قبل از رانده شدن کجا زندگی میکرد و چه مقامی داشت؟
از قدیم الایام ، افسانه شیطان ، همواره انسانها را در دنیایى از وحشت و ابهام فرو برده بود و هم چنان ادامه دارد.
مى گویند: بچه هاى بازى گوش و نافرمان و زیرک شیطان اند، افراد منحرف را شیطان اغوا کرده ، هر کار بد فرجامى از وسوسه هاى شیطان است و در هر کار بدشگونى شیطان دست دارد.
مى گویند: شیطان در همه جا هست ، اعوان و انصارش در همه جا وجود دارند، او با همه مردم کار دارد، در برابر همه قد علم مى کند، هر انسانى را به بهانه اى فریب مى دهد و دام هاى گوناگون در اختیار دارد.
شیطان در ذهن بچه ها عامل وحشت و ترس و وسیله اى براى رام کردن و ترسانیدن آنان است . قصه نویسان ، براى سرگرمى کودکان از شیطان یک موجود خیالى ساخته و از نخستین سال هاى زندگى ، یک شبح وحشتناک و یک قدرت اسرارآمیز در ذهنشان مى آفرینند.
مى گویند: براى بزرگ سالان ، شیطان عامل فریب و گناه است ، انسان را به معصیت وا مى دارد، تمایلات نفسانى را بیدار مى کند، موجب سقوط و لغزش انسان مى شود، خواسته ها نامشروع را پدید مى آورد، باعث تجاوز و تعدى مى گردد، شهوات ویران گر را تحریک مى کند، خشم و غضب را شعله ور مى سازد، مصیبت و رنج مى آفریند، آدمى را به تباهى و فساد مى کشاند، لجاجت و خودسرى را رونق مى دهد.
و نیز: تمامى این صفات از شیطان و کار او است ، انسان از روى ندامت با فریادى بلند مى گوید: نفرین بر شیطان ، لعنت خدا و ملائکه بر او باد، این شیوه از زمان حضرت آدم علیه السلام معمول بوده که شیطان را مسئول هر کارى و عصیانى مى دانسته اند.
در تعریف او گفته اند: شیطان ، قدرتى است نابکار و بسیار بدکردار، نیرو و روحى است پلید و سرکش و طغیان گر؛ حقیقت مطلب این است که شیطان ، اسم خاص نیست تا بر موجودى معین و مشخص دلالت کند و وجود مستقلى ندارد، اسمى است بى نشان ؛ مانند سیمرغ که وجود خارجى ندارد و هیچ نام و نشانى براى او نیست ، اغلب جاها که نام شیطان برده مى شود مراد همان ابلیس است که از دستورهاى خداوند سرپیچى و تکبر کرد.
شیطان و طرف دارانش در طول تاریخ در مقابل نیکان و نیک سیرتان قرار داشته اند و خواهند داشت
بیوگرافی شیطان :
شیطان، نخستین کسى بود که بعضى کارها را مرتکب شد و پیش از او کسى آنها را انجام نداده بود. و آنها از این قرارند:
1- اولین کسى که قیاس نمود و خود را از حضرت آدم علیه السلام برتر و بالاتر دانست و گفت : من از آتشم و او از خاک در حالى که آتش از خاک بالاتر است(1)
2- اولین کسى که در پیشگاه با عظمت الهى تکبر نمود و به دستور خالق خود عمل نکرد (2)
3- اولین کسى که که معصیت و نافرمانى خدا را کرد و آشکارا با او مخالفت نمود(3) .
4- اولین کسى که به دروغ گفت : خدا گفته از این درخت نخورید، چون درخت جاوید است و اگر کسى از آن بخورد تا ابد زنده مى ماند و با خدا شریک مى شود(4) .
5- اولین کسى که که قسم به دروغ خورد و گفت : من شما را نصیحت مى کنم (5)
6- شیطان اولین کسى است که صورت هاى مجسمه و بت را ساخت(6)
7- اولین کسى که نماز خواند و یک رکعت آن چهار هزار سال طول کشید.(7)
8- اولین کسى که که غنا و آواز خواند، همان زمانى که آدم علیه السلام از درخت نهى شده خورد.(8)
9- اولین کسى که نوحه خواند و گریست ؛ چون او را به زمین فرستادند، به یاد بهشت و نعمتهاى آن نوحه و گریه کرد.
10- اولین کسى که لواط کرد آنگاه که به میان قوم لوط آمد.(9)
11- اولین کسى که دستور ساختن منجنیق را داد تا حضرت ابراهیم علیه السلام را با آن در آتش اندازند.
12- اولین کسى که دستور ساختن نوره را در زمان حضرت سلیمان داد، براى این که موهاى اضافى پاى بلقیس پادشاه سبا را از بین ببرند(10)
13- اولین کسى که دستور ساختن شیشه را داد تا حضرت سلیمان علیه السلام آن را روى خندق گذارد و بلقیس را آزمایش کند.(11)
14- اولین کسى که عبادت و بندگى او، فرشتگان را به تعجب در آورد!
15- اولین کسى که به خداى خود اعتراض کرد(12)
16- اولین کسى که شبیه شدن به دیگران را مطرح و مردم را به آن تشویق کرد(13)
17- اولین کسى که که سحر و جادو کرد و آن دو را به مردم یاد داد.(14).
18- اولین کسى که براى زیبایى ، زلف گذاشت(15)
19- اولین کسى که نقاشى کرد و چهره کشید(16).
20- اولین کسى که آتش حسدش شعله ور شد(17) .
21- اولین کسى که به ناحق مخاصمه و جدال کرد.
22- اولین کسى که خداى تعالى به او لعنت نمود (18).
23- اولین کسى که به خدا کفر ورزید. (19)
24- اولین کسى که گریه دروغى نمود.(20)
25- اولین کسى که عبادت و خلقت خود را ستود.
26- اولین کسی آتش پرستی رامطرح وبنیان آن را نهاد
خلقت شیطان:
خداوند سه گونه موجود عاقل و با شعور آفریده : یک نوع در آسمان ها هستند که همان فرشتگان اند و از نور به وجود آمده اند که شهوت جنسى و خور و خواب و شهوات دیگر ندارند؛ گناه از آنان سر نمى زند، تسلیم محض پروردگار مى باشند و یک لحظه نافرمانى او را نمى کنند، خلقت آنها جلوتر از جن و انس بوده .
نوع دیگر؛ انسان است که خداوند متعال او را با دو دست قدرت خود پدید آورد و ملائکه بر او سجده کردند و استاد آنان شد، هم عقل و هم شهوت در وجودش گذاشت ، و از خاک و آب به وجود آمده است (21) نوع سوم ؛ نژاد جن است که خداوند ایشان را از آتش بى دود(و باد) پدید آورد، و مثل انسان عقل و شهوت به آنها داده شده است . خلقت جن قبل از خلقت آدم و هم زمان با خلقت نسانس بوده است .خداوند درباره خلقت جن چنین فرموده :«والجان خلقناه من قبل من نار السموم »
«ما طایفه جن را قبل از انسان از آتش گرم و سوزان – و شعله ور بدون دود – آفریدیم »(22)
ابلیس فرشته بود ویا جن؟
حال باید پرسید: آیا او مَلَک و از فرشتگان بود یا خیر؟در قرآن به صراحت ذکر شده که او از جِنّ بوده آنجا که میفرماید:« وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْلِیسَ کانَ مِنَ الجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ…»(23) «چون به فرشتگان گفتیم آدم را سجده کنید، همه سجده کردند مگر ابلیس که از جنّیان بود و از فرمان پروردگارش بیرون شد»..
آیا ابلیس اولین جن بود ؟
در ماجرای خلقت انسان اگر چه آدم اولین انسان از نسل کنونی است لیکن ابلیس اولین جن از نسل جنیان نیست زیرا خداوند درباره او می فرماید :”و ابلیس از جن بود”.(سوره کهف آیه ۵۰) از این آیه معلوم می شود که قبل از ابلیس افراد دیگری از جن خلق شده بودند و او یکی از آنهاست ولی ابلیس اولین وسوسه گر و دشمن بشر به شمار آمده و آغازگر عداوت است. همان طور که خداوند، نخست آدم علیه السلام را خلق نمود و همسرش حوا را بعد از او از جنس خودش آفرید، پدر جن ها هم که مارج نام داشت از آتش و سپس همسرش مارجه را نیز از او خلق نمود. مارج و مارجه با هم ازدواج کردند جان متولد شد و فرزندان جان دو طایفه شدند، یک طایفه ، همان جن ها که در میان آنان ، هم مؤمن پیدا مى شود و هم کافر؛ طایفه دوم ؛ شیاطین شدند که پدر بزرگشان ابلیس میباشد. ابلیس یکى از فرزندان جان است وطبق بعضی روایات نام اصلی او حارث بود .
پیشینه خلقت جن وشیطان:
خداوند درقرآن میفرماید :« ولقد خلقناالانسان من صلصال من حمامسنون والجان خلقناه من قبل من نارالسموم» « همانا ماانسان رااز گل ولای سالخورده تغییر یافته بیافریدیم وطایفه جن راپیشتر از آتش گذرانده خلق نمودیم» این آیه شریفه تصریح دارد بر تقدیم خلقت جن وشیطان برانسان ،اما اینکه این مدت چقدر است ظاهرا دلیل معتبری در دست نیست جز اینکه محی الدین ابن عربی میگوید بین خلقت جن وخلقت آدم شش هزار سال فاصله بوده است
مسعودی گفته است موقعی که خدااراده کرد آدم را خلق کند مدت هفت هزار سال برجن ونسناس گذشته بود وابلیس لعین هم قسمتی از زمان راگذرانده بود
اما اگر ابلیس اولین جن نباشد که نیست واز طرفی طبق فرموده امیرالمومنین (ع) که فرموده اند : ابلیس خدا راشش هزار سال عبادت کرده ،سابقه خلقت جن وشیطان بیش از آنچه ابن عربی گفته است خواهد بود از این رو قول مسعودی به واقع نزدیکتر است
شیطان بر خلاف تصور عامیانه از جنس فرشتگان نیست بلکه او از جن است همانطور که قرآن می فرماید فرشتگان سجده کردن به جز ابلیس و او از جن بود و از فرمان پروردگارش سرپیچید (کهف آیه 50) اما چرا او در کنار فرشتگان بوده؟
پیشینه شیطان قبل ازتمرد وچگونگی راهیابی او به محفل فرشتگان :
نام اصلی وی حارث (حرث) بوده که به خاطر عبادتهای طولانی مدتش، او را عزازیل یعنی عزیز خدا، میگفتند. اما پس از تکبر و خودبینیاش، ابلیس نامیده شد، یعنی کسی که از رحمت خدا مایوس گردید و پس از خودداری از سجده بر آدم و رانده شدنش از درگاه الهی، الشیطان یعنی دور شده از رحمت و خیر نام گرفت
درمورد پیشینه او چنین گفتهاند که خداوند متعال قبل از آفرینش آدم، موجودات دیگری خلق نموده بود به نام جن که حارث یکی از آنها بوده و در زمین زندگی میکرد تا اینکه این مخلوقات به سرکشی، فساد، قتل و خونریزی دربین خود ونسانس پرداختند وقتى که فتنه و فساد، کشت و کشتار در میان آنان برپا شد.
در این هنگام خداوند اراده کرد که آنان را نابود فرماید: عده اى از ملائکه را فرستاد تا با شمشیرهاى خود با آنها جنگیدند و همه آنها را کشتند. در این میان ، شیطان جان سالم به در برد و از مرگ نجات پیدا کرد و به دست ملائکه اسیر شد. به فرشتگان گفت : من ، از جمله مؤمنان هستم (و در فتنه و فساد شرکت نداشتم .) شما تمام خویشان و هم نوعان مرا کشتید و من تنها ماندم . مرا با خودتان به آسمان ببرید، تا در آن جا با شما باشم و خداى خود را عبادت کنم .
فرشتگان از خداوند جویاى تکلیف شدند. خداوند به آنها اجازه داد که او را به آسمان ببرند. زمانى که به آسمان رسید به گردش در آسمان ها و بررسى پرداخت . در آن میان لوحى را دید که چیزهایى بر آن نوشته شده ؛ نوشته بود:
« انى لا اضیع عمل عامل منکم . بلا من عمل و اءراد الدنیا اعطاه الله منها و من عمل و اراد الاخره بلع الله تعالى مناه ) و من یرد حرث الاخره نزدله فى حرثه ما نشاء و من یرد حرث الدنیا نؤ ته منها و ماله فى الاخره من خلاق»(24)
« من پاداش هیچ عمل کننده اى را ضایع نمى کنم ؛ بلى ، کسى که کارى کند و اراده دنیا نماید، خدا دنیا را به او مى بخشد و کسى که آخرت را بخواهد، خداوند او را به آرزویش مى رساند. و کسى که پاداش آخرت را بخواهد به او برکت مى دهیم و بر نتیجه اش مى افزاییم و آنها که فقط مال دنیا را مى طلبند، کمى از آن به آنها مى دهیم ، اما در آخرت هیچ نصیبى ندارند» (25) . پیش خود فکر کرد که آخرت نسیه و دنیا نقد است . تصمیم گرفت دنیا را به وسیله عبادت هاى طولانى به دست آورد. لذا در میان ملائکه آن قدر عبادت کرد تا سرور و رئیس همه فرشتگان شد و طاووس ملائکه نام گرفت !
او اولین کسى بود که نماز خواند و یک رکعت آن چهار هزار سال طول کشید.(26)
اما برخی چنین بیان کردند که حارث (ابلیس) در حالی که خردسال بود به اسارت ملائکه در آمد و به همراه آنها به عبادت خدای تعالی مشغول شد. او در آسمان اول، مدتی بین ملائکه، خدا را عبادت کرد. بعد به آسمان دوم و سوم تا بالاخره به آسمان هفتم راه یافت. او در کنار عرش الهی منبری داشت، بالای آن رفته و ملائکه را اندرز میداد؛ و ملائکه در مقابل او با احترام مى ایستادند.چون به این رتبه و مقام رسید، با خود گفت: اگر روزی این امر تبلیغ به دیگری واگذار شود، من از او اطاعت نمیکنم چون خود را در علم و عمل یگانه روزگار و از همه برتر میدانست.
به خاطر عبادتهای زیاد او در درگاه خداوند بود که به او مقامی عطا شد همانند فرشتگان و تا جائی بالا رفت که در زمره فرشتگان قرار گرفت اما از جنس فرشتگان نبود و حتی بعضاً الگوی فرشتگان و پاسخگوی سوالات فرشتگان هم شد از معصوم روایت است ابلیس از جنس فرشتگان نبود اما فرشتگان او را فرشته می دیدند… (27) در روایت آمده که این امتیاز و افتخار بخاطر آن به او رسید که شش هزار سال خداوند تبارک و تعالی را عبادت و بندگی کرده بود شش هزار سالی که ممکن است از سالهای آخرت باشد(28) که به حساب سالهای دنیا بیش از چند میلیون سال است
از امام صادق علیه السلام پرسیدند که آیا ابلیس از ملائکه است یا جزء سایر موجودات آسمانى است؟ فرمود: نه از ملایکه است و نه از سایر موجودات آسمانى؛ بلکه او جن است؛ ولى همراه ملایک بوده است. ملایکه نیز گمان مىکردند او از جنس آنهاست، ولى خداوند متعال مىدانست که چنین نیست. این جریان ادامه یافت تا در جریان سجده بر آدم، راز پنهان ابلیس آشکار گشت(29)
روزی ملائکه در لوح دیدند که به زودی یکی از مقربان درگاه الهی به نفرین ابدی گرفتار خواهد شد پس از حارث با اصرار خواستند که آنها را دعا کند که هیچ یک از ایشان به این بلا مبتلا نشود وی در جواب گفت : این قضیه به من و شما مربوط نیست . من سال ها است بر این معنى اطلاع یافته ام ! ملائکه باز الحاح کردند. او نیز دعا کرد و گفت: خدایا! ایشان را ایمن گردان، ولی خودش را به سبب غروری که داشت، فراموش کرد
روزی وی دید بر در بهشت نوشتهاند: « نزد ما بندهای است که او را به انواع نعمتها، گرامی میداشتیم. اما اگر او را به کاری واداریم، سرپیچی میکند و به لعنت ابدی گرفتار خواهد شد.» حارث سالها او را لعن میکرد ولی نمیدانست که در حقیقت دارد خود را لعن می کند! در آن مدت هر جا سجده اى مى کرد و سر بر مى داشت در آن جا نوشته شده بود لعنه اله على ابلیس – چون اسمش عزازیل بود – نمى دانست که خودش است .
وی روزی دید در لوح نوشته است: « اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» پرسید: خدایا! این ملعون رانده شده کیست؟ خدای تعالی فرمود: بندهای است که او را به انواع نعمتها مخصوص میگرداندم ولی نافرمانیام خواهد کرد و خوار و بدبخت خواهد شد. گفت: او را به من معرفی نما تا هلاکش کنم. فرمود: زود است او را بشناسی. هنوز او تمرد و سرکشی نکرده است، تا مستوجب مجازات باشد
اولین مخالفت شیطان با خلقت آدم علیه السلام:
شیطان در میان فرشتگان مشغول عبادت بود تا وقتى که خداوند اراده فرمود براى خود در زمین جانشین خلق فرماید. به ملائکه خطاب نمود که من مى خواهم خلیفه اى در زمین قرار دهم ، و آنان را از مقصود خود آگاه نمود.(30)
در این هنگام ابلیس به وسط زمین آمد و فریاد زد که :اى زمین ! من آمده ام تو را نصیحت کنم !
خداوند اراده کرده از تو پدیده اى به وجود آورد که برترین خلایق باشد و من مى ترسم که خدا را معصیت کند و داخل آتش شود (و در نتیجه تو داخل آتش شوى و بسوزى ) وقتى ملائکه مقرب آمدند از تو خاک بردارند آنها را به خداى بزرگ قسم بده از تو خاک برندارند.(31) مخالفت او با آدم علیه السلام از همین جا شروع شد و تاکنون ادامه دارد و تا روز قیامت هم ادامه خواهد داشت . این اولین مخالف او بود.
از امیرالمؤمنین نقل شده که ایشان فرمودند: وقتى خداوند متعال اراده کرد آدم علیه السلام را خلق کند خطاب به جبرئیل فرمود: مقدارى خاک از زمین بیاور تا خلقى جدید به وجود آورم که افضل موجودات و اشرف آنها باشد.
جبرئیل به زمین آمد تا خاک بردارد (طبق تذکر شیطان ) زمین نالید و او را به خداوند قسم داد که از آن خاک برندارد. ایشان هم برگشت داستان را گزارش داد. بار دیگر میکائیل و بعد از او اسرافیل را فرستاد. باز زمین آنان را قسم داد، آنها هم با دست خالى برگشتند.
براى بار چهارم ، عزرائیل را فرستاد که حتما از خاک زمین بردارد. او که خواست خاک بردارد، باز زمین ناله کرد و او را قسم داد و هر چه ناله و فریاد نمود، تاثیر نکرد. عزرائیل گفت : من از جانب خدا ماءمورم تا کمى از خاک تو بردارم . او خاک را برداشت و برد که آدم را از آن ساختند(32) از این رو، خداوند قبض روح آدم علیه السلام و اولادش را به دست عزرائیل داد، از این جهت ناله و گریه آنها هنگام جان دادن آدم در دل او اثر نمى کند و او ماءموریت خود را انجام مى دهد.
وقتى آن خاک را با آب خالص و شور و تلخ و بى مزه ، مخلوط کردند و بعد از مدتى پیکر خاکى او را قالب زدند. شیطان قیافه او را مشاهده کرد و با خود گفت : این مخلوقى ضعیف است که از گل چسبنده به وجود آمده ، و توى او خالى است . چیزى که توخالى باشد احتیاج به غذا دارد و به این ترتیب مى توان او را گمراه و منحرف نمود.
و نیز گفت : اگر چه او بر من و هه موجودات فضیلت داشته باشد، ولى من با او مخالفت خواهم نمود، و اگر روزى قدرت پیدا کنم او را هلاک مى کنم .
و گفت : اگر این موجود از من بالاتر و شخصیت او مهم تر باشد، از او فرمان نخواهم برد و مطیع او نخواهم شد، و اگر از من پایین تر باشد، او را کمک مى کنم و در مشکلات به فریاد او خواهم رسید، و با او دوست و رفیق مى شوم .(33)
پایگاه سایبری الاحد
شیطان وقالب گلی آدم:
بعد از آنکه خداوند قالب آدم (ع) را از خاک وآب ،سرشت واو را بوجود آورد ،آن قالب را مانند کوه عظیمی کناری گذاشت شیطان در این مدت در آسمان پنجم واز خازنین آن بود .وقتی وی آن قالب گلی رامیدید از سوراخ بینی او وارد واز عقب او خارج میشد وبادست برشکم او میزد ومیگفت : خداوند تورا برای چه چیزی خلق کرده ؟ مدت هزار سال به این وضع بود بعد از این مدت خداوند متعال از روح خود در او دمید (34)
حضرت عبدالعظیم حسنی نامه ای به امام محمد تقی (ع) نوشت که پرسیده بود :به چه علت غائط انسان بوی گند میدهد ؟ آن حضرت در جواب فرمود :
وقتی خداوند حضرت آدم را خلق کرد جسد او بوی خوشی داشت زمانی که هنوز روح دراو دمیده نشده بود ملائکه وشیطان از آن میگذشتند ملائکه میگفتند :او برای امربزرگی ساخته شده است وشیطان از دهان او وارد میشد واز عقب او بیرون می آمد از این رو هرچه داخل شکم انسان شود بدبو وخبیث میشود (35)
در حدیث دیگری از حضرت علی (ع) نقل شده که فرمود :
وقتی خداوند آدم را خلق کرد قالب گلی آن را تا چهل سال به حال خود گذاشت تا خشک شود ابلیس همواره برآن میگذشت ومیگفت : خداوند برای چه چیز این راخلق کرده ؟ وپیش خود میگفت :اگر خداوند امر فرماید او راسجده کنم قبول نمیکنم واز دستور او سرپیچی میکنم ومخالفت خود را اعلام میدارم بعد از آنکه روح در او دمیده شد شیطان مخالفت نمود (36)
شیطان سجده نمى کند:
وقتى خداوند به ملائکه خطاب کرد و فرمود: مى خواهم در روى زمین خلیفه و جانشینى براى خود قرار دهم ، ملائکه موافق نبودند. به خدا اعتراض کردند و گفتند: این که مى خواهى خلق کنى ، در آینده خون ریز و مفسد خواهد شد. بعد از آن که خداوند جواب آنان را داد، تسلیم شدند. به ایشان خطاب فرمود: وقتى من خلیفه خود (آدم علیه السلام ) را خلق کردم و از روح خود در آن دمیدم ، همه شما در برابر او سجده کنید.(37)
بعد از آن که خداوند او را خلق کرد و ز روح خود در او دمید و روح به دماغ آدم رسید، به حرکت آمد و نشست ، عطسه اى زد و گفت : الحمدلله خداوند در جواب او فرمود: یرحمک اله.(38)
در این هنگام به ملائکه فرمان داد، تا براى اعتراف به مقام شامخ و رفیع او در مقابل وى سجده کنند و او را تکریم نمایند. تمام ملائکه فرمان بردند و به سجده افتادند و مدتى در حال سجده بودند؛ ولى شیطان که آن زمان در صف فرشتگان بود، از روى خودخواهى و غرور به خداوند عرض کرد: خدایا! مرا از سجده کردن بر آدم معذور بدار.
خداوندا! من تو را چنان سجده کنم که تا به حال هیچ ملک مقربى و نه هیچ نبى مرسلى سجده و عبادت نکرده باشد.
خداوند در جواب او فرمود: مرا حاجت به عبادت تو نیست ، من از تو مى خواهم ، آن چه را که دستور مى دهم انجام دهى ، نه آن چه را تو مى خواهى !(39) .
سرانجام قبول نکرد و حسدى را که در قلبش بود ظاهر نمود(40) خداوند هم در مقام بازخواست از او فرمود: چه چیز تو را باز داشت از آن که سجده نکنى بر مخلوقى که من او را با دست قدرت و عنایت خویش آفریدم ؟!
پاسخ داد: من از حیث عنصر و گوهر و ذات از آدم علیه السلام برترم ، کسى را یاراى برابرى با من نیست و هیچ موجودى به پایگاه رفیع و بلند من نمى رسد! من از گوهر فروزان آتش آفریده شده ام و او از عنصر تیره و بى ارزش گل . پس روا نیست که مثل من در مقابل او سجده کند!
خداوند هم به خاطر سرپیچى از دستور و سجده نکردن بر آدم ، او را ندا داد و فرمود از میان ملائکه و بهشت پرنعمت و جاوید و سعادت ابدى من بیرون شو؛ زیرا تو از مقام قرب و رفیعى که تا کنون داشتى ، رانده گشتى .
« و ان علیک لعنتى الى یوم الدین »
« لعنت من هم تا روز قیامت بر تو باد» (41)
سپس او را با خوارى و ذلت از پیشگاه خود راند و از رحمت خود دور داشت .هنگامی که دستور خارج شدن از بهشت براى وی صادر شد. ملائکه هم به او حمله کردند، او از ترس جان خود فرار کرد و خود را مخفى نمود.بعد از آن، این فرمان از طرق خداوند به آدم وحوا ابلاغ شد: «ای آدم، تو و همسرت در بهشت سکونت کنید و از نعمتهای بهشتی هر چه میخواهید بخورید، اما نزدیک این درخت نشوید که از ستمگران خواهید بود» (42) آدم و حوا هم در بهشت مشغول زندگی بودند و از نعمتهای بهشتی استفاده میکردند.
چگونه شیطان داخل بهشت شد؟
هنگامی که از جانب خدا خطاب آمد: اى اهل آسمان ها! من آدم و حوا را در بهشت منزل دادم و همه چیز را مباحشان کردم ، مگر بهشت جاودان را. اگر نزدیک درختان آن شوند و از آنها بخورند از ظالمان خواهند بود و از آن جا بیرون خواهند شد شیطان این خطاب را شنید و امیدوار شد پیش خود گفت : من آنها را از بهشت بیرون مى کنم شیطان که همه بدبختیهای خود و رانده شدن از درگاه پرفیض الهی را از ناحیه آدم میدانست و کینه او را به سختی در دل گرفته بود، در صدد بود به هر شیوهای که ممکن است موجبات گمراهی آدم و فرزندانش را فراهم سازد و حتی در پیشگاه خدا سوگند یاد کرد که به هر نحوی و از هر سویی که بتوانم آدمیان را گمراه و جهنمی خواهم کرد. شیطان در چنین موقعیتی که حضرت آدم و حوا بهترین زندگی را دارند چگونه میتواند آسوده بنشیند و آدم را در آن همه لذتهای بی منتهای مادی و معنوی مستغرق ببیند و نصیب وی فقط اندوه و حسرت و ندامت باشد؟ شاید اگر هم فکر انتقام در سر او نبود همان طبع حسود و تکبری که داشت او را آسوده نمیگذاشت و در صدد زایل کردن این نعمتهای بی حد الهی از آدم و حوا بر میآمداما بعد از آن که او را از بهشت بیرون کردند و دیگر جایى در بهشت نداشت ، چگونه و با چه حیله و وسیله اى بار دیگر داخل بهشت شد؟ چه طور آدم و همسرش را فریب داد؟در این باره دونقل قول وجود دارد:
– از بعضى بزرگان مانند ابن عباس اینگونه روایت شده :
بعد از آن که شیطان از بهشت بیرون شد، تصمیم قاطع گرفت که با هر نقشه و حیله اى که شده ، باز خود را به بهشت برساند و انتقام خود را از آدم بگیرد، فکر کرد که از راه معمولى و عادى وارد شود، دید نگهبانان بر در بهشت هستند مانع او مى شوند؛ رفت کنارى و به انتظار ایستاد. اول طاووس را دید، از او خواهش کرد که او را داخل بهشت کند، قبول نکرد. در این بین ناگهان چشمش افتاد بر بالاى دیوار، دید مارى بالاى دیوار قرار دارد. (تا آن روز مار یکى از حیوانات زیبا و خوش رنگ بهشت بود، و مثل سایر حیوانات دیگر چهار دست و پا داشت . – شیطان جلو آمد و گفت :اى مار! مرا داخل بهشت کن ، تا اسم اعظم الهى را به تو تعلیم کنم . مار گفت : ملائکه ، نگهبان در بهشت هستند تو را مشاهده مى کنند و نمى گذارند داخل شوى .
شیطان گفت ، مرا داخل دهان خود کن و آن را ببند و به این وسیله مرا داخل بهشت کن ، مار هم فریب او را خورد و همین کار را کرد و او را در دهان خود جاى داد – این بود که در میان دندانهاى مار سم پدید آمد؛ چون جایگاه شیطان شد- وقتى مار به این وسیله او را داخل بهشت نمود، شیطان هم کار خود را کرد، آدم علیه السلام و حوا علیه السلام را وسوسه نمود تا فریب خوردند. گفت : اسم اعظم را که قول دادى به من تعلیم کن ، در جواب گفت : اى مار! من اگر اسم اعظم را مى دانستم ، احتیاج به تو نداشتم که مرا داخل بهشت کنى – من با همان اسم اعظم داخل مى شدم .(43)
2- روایتی دیگر میگوید که شیطان مخفیانه تا نزدیک بهشت آمد، طاووس که یکى از زیباترین ، خوش آوازترین ، خوش رنگ ترین و خوش بوترین پرندگان بهشت بود و تمام پر و بال آن به جواهرات بهشتى آراسته و دایما حمد و ثناى الهى بر زبانش بود و از زیبایى آن ، ملائکه در شگفت بودند، از بهشت بیرون آمد و مى خواست دو مرتبه داخل شود که شیطان او را دید. به نرمى گفت : اى خوش رنگ ترین و زیباترین و خوش صورت ترین ، خوش صوت ترین و عجیب الخلقه ترین پرندگان ! تو پرنده اى از پرندگان بهشتى هستى ؟ گفت : من طاووس بهشتم ، لیکن تو که هستى که مثل رانده شدگان و مثل کسى که دیگرى او را تعقیب کرده باشد حیران و سرگردانى ، وحشت سر تا پاى تو را گرفته است ؟
گفت : من فرشته اى از فرشتگان عالم بالا هستم که مدت مدیدى با ملائکه مقرب الهى خدا را عبادت مى کردیم و یک چشم به هم زدن از عبادت و بندگى غفلت نکردم و سستى در من پیدا نشد، حال آمده ام که بهشت و آن چه را که خداوند به بهشتیان وعده داده تماشا کنم . آیا مى توانى مرا وارد بهشت کنى تا سه کلمه به تو بیاموزم که هرکس این سه کلمه را بداند هرگز پیر و مریض نشود، نمیرد و همواره زنده باشد؟ طاووس گفت : واى بر تو، چه مى گویى ؟ مگر اهل بهشت پیر و مریض مى شوند؟ مگر آنان در بهشت مى میرند؟
شیطان گفت : بلى ، اهل بهشت ، هم پیر و مریض مى شوند و هم مى میرند، مگر کسانى که این کلمات پیش آنها باشد. آن ملعون براى اثبات حرف خود قسم دروغ خورد! طاووس چون فکر نمى کرد کسى به دروغ به خدا سوگند بخورد به حرف او اعتماد کرد و گفت :
گرچه من احتیاج به این کلمات ندارم ، ولى مى ترسم که رضوان و خازنین بهشت متوجه شدند و بفهمند که من تو را داخل کردم ؛ ولى من مار را که سید و بزرگ حیوانات بهشت است پیش تو مى فرستم ؛ زیرا او مى تواند تو را داخل کند. بعد از آن گفت و گوها، طاووس پیش مار آمد و آن چه را شنیده بود، براى او نقل کرد. مار گفت : من و تو به این کلمات احتیاج نداریم . طاووس گفت : ولى من قول داده ام که تو را پیش او فرستم . تا دیگرى به این کار سبقت نگرفته ، تو زودتر پیش او برو، و او را داخل بهشت کن ومارهم چنین کرد (44).
شیطان چگونه آدم وحوارافریب داد؟
شیطان که کینه آدم وحوارا بردل داشت تصمیم قاطع گرفت تا آن جا که مى تواند از آدم و اولادش انتقام بگیرد و در مکر و حیله و فریب دادن آنان کوتاهى نکند.
آن ملعون ، به خوبى مى دانست خوردن از آن درخت ممنوعه باعث مى شود که آنها را از بهشت بیرون کنند. در صدد وسوسه آنان بر آمد و براى رسیدن به این مقصود دام هاى گوناگون خود را بر سر راه آنها گشود و براى نائل آمدن به هدف شوم خود بهترین راه را در این دید که عشق و علاقه ذاتى انسان ، به تکامل و ترقى در زندگى جاوید استفاده کند. نیز براى قانع کردن آنان براى مخالفت فرمان خدا، عذر و بهانه اى بتراشد که آنها با دلگرمى دستور او را اجرا کنند.
در این زمینه چند روایت وجود دارد :
1- روایتی میگوید که بعد از آن که شیطان به بهشت رفت ، در همان دهان مار، شروع کرد با آدم علیه السلام صحبت کردن – آدم هم خیال کرد سخن گو مار است . مى گفت :اى آدم ! خدا نمى خواهد که شما براى همیشه در بهشت بمانید و هر کس از این درخت بخورد جاوید مى ماند، خدا با این دستورى که به شما داد، قصد خیانت داشته ! از آن بخورید تا جاوید بمانید! آدم جواب داد:اى مار! این حرف که تو مى زنى ، از غرور شیطان است . چه طور خدا که مى گوید: از این درخت نخورید ضرر دارد قصد خیانت به ما را داشته ؛ در حالى که تو مى گویى بخور ضرر ندارد و براى حرف خود قسم هم مى خورى ؟ که خدا ((ارحم الراحمین )) است و بخیل نیست . شیطان هر چه وسوسه کرد، آدم نپذیرفت و با او مخالفت نمود. وقتى شیطان از آدم مایوس شد پیش همسر آدم رفت . گفت : آیا مى دانى چرا خداوند شما را از میوه این درخت منع کرده و گفته است نزدیک آن نشوید؟ چون درخت حیات و جاوید است . هر کس از آن بخورد یا فرشته مى شود و یا عمر جاویدان را به دست مى آورد و همیشه زنده مى ماند.(45)
سپس گفت : خداوند متعال نمى خواهد شما در زندگى دائمى با او شریک باشید، مى خواهد این جاودانگى مخصوص خودش باشد؟ با این نقشه و نیرنگ به آنها فهماند خوردن از این درخت ضرر و زیان به شما نمى رساند، بلکه همیشه در بهشت خواهید ماند. بعد از آن گفت : اگر از آن نخورید به این زودى شما را از بهشت بیرون مى کنند. باز براى این که پنجه هاى پر وسوسه و حیله هاى خود را بیشتر و محکم تر در جان آدم فرو برد و آنها را از حق و حقیقت منحرف کند، براى حق به جانبى خود، قسم هاى شدیدى خورد و گفت : من خیر خواه و دل سوز هستم ، خود را موظف مى دانم که شما را نصیحت کنم !!(46)
حضرت آدم علیه السلام که هنوز تجربه کافى در زندگى را نداشت و تابه حال گرفتار دام هاى شیطان و خدعه و نیرنگ هاى دروغ او نشده بود و نمى توانست باور کند کسى این چنین قسم دروغ به خدا یاد کند، سرانجام تسلیم شد و فریب و نیرنگ شیطان در او اثر کرد و از میوه آن درخت خورد.
2- درروایتی دیگر داستان اینگونه نقل شده هنگامی که شیطان از آدم مایوس شد پیش همسرش حوا آمد و گفت :اى حوا! آیا مى دانى درختى که خداوند براى شما حرام کرده بود، اکنون برایتان حلال کرده ؟ چون دید اطاعت و عبادات شما بسیار نیکو بوده است . اگر مى خواهى امتحان کن ، فرشتگانى که موکل بر آن درخت بودند و حیوانات بهشت را از آن منع مى کردند، دیگر با شما کارى ندارند. همین دلیل است که آن درخت براى شما حلال شده ، اگر تو جلوتر از آدم از آن بخورى بر او مسلط خواهى شد و او مطیع تو مى شود، مجبور است از تو اطاعت کند!حوا گفت : من الان امتحان مى کنم . به سوى آن درخت رفت . وقتى ملائکه خواستند او را از نزدیک شدن به آن درخت منع کنند، خداوند به آنان وحى نمود و خطاب کرد: شما کسى را که عقل ندارد منع کنید، نه کسى را که به او عقل دادم و آن حجت است بر او. اگر مرا اطاعت کند مستحق ثواب و اگر مخالفت کند مستحق عذاب است .ملائکه هم او را رها کردند و آزاد گذاشتند. حوا هم بى آن که آنها مانع اش شوند، به درخت نزدیک شد. خیال کرد واقعا خوردن از آن حلال شده و ایرادى در کار نیست . مقدارى از میوه درخت خورد و طورى هم نشد. پیش خود گفت : مار درست گفت و مى دانست که خوردن از آن حلال شده . بعد از آن رفت پیش همسر خود آدم علیه السلام و گفت : آیا مى دانى که خوردن از آن درخت بر ما حلال شده ؟ من نزدیک آن رفتم ، ملائکه هم مانعم نشدند، مقدارى از آن خوردم ، مى بینى که طورى نشدم و ایرادى نداشت . آدم علیه السلام هم گول زن را خورد و با حوا به راه افتاد، رفتند و از آن میوه خوردند!
3- درروایتی دیگرآمده شیطان هردورا همزمان فریب داد وآدم وحوا باهم همزمان فریب خوردندواینکه گفته میشود اول حوافریب خورد …وبعد آدم را گمراه ساخت ومایه بدبختی بشر حوااست به نظر مفسران اسلام سخنی اشتباه است وآن را مبحثی ساختگی برای زیر سئوال بردن وپایین بردن شخصیت زن میدانند واعتقاد دارند آدم وحوا به یک میزان در این امر وهمزمان دخیل بودند الله اعلم
صد هزاران سال ابلیس لعین
بود ابدال امیرالمومنین
پنجه زد با آدم از نازى که داشت
گشت رسوا همچو سرگین وقت چاشت
بعد از خوردن از آن درخت ، برایشان ثابت شد که نه تنها آن میوه آب حیات و زندگى جاوید نبود، بلکه به مجرد خوردن ، لباسهاى بهشتى از بدنشان ریخت و عورت ها و بدنهاى آنها تا آن موقع مخفى و پوشیده بود ناگهان ظاهر شد. ایشان در میان بهشت و جمع فرشتگان لخت و عریان شدند، حیران و سرگردان ماندند. وقتى لباسهاى بهشتى و آن تاج کرامت از اندامشان فرو ریخت و خود را در جمع ملائکه عریان دیدند، بلافاصله خود را به میان درختان رساندند و از برگ هاى درختان براى پوشیدن اندام کمک مى گرفتند و عورت هاى خود را مى پوشاندند، ولى برگ ها هم اطاعت نمى کردند و از بدنشان پرواز مى نمودند و باز عریان مى ماندند.حوا چاره خود را در این دید که بنشیند تا رسوائى او کمتر باشد. آدم با یک دست عورت خود را پوشانید و با دست دیگر سر خود را گرفت . و گفتند: خدایا! ما بر نفس خودمان ظلم کردیم . اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نکنى از زیانکاران خواهیم بود(47) خداوند به آنها خطاب کرد و گفت : مگر من شما را از خوردن میوه آن درخت منع نکردم ؟ مگر به شما نگفتم که شیطان دشمن آشکار و سرسخت شما است . چرا فرمان من را اطاعت نکردید و فریب آن ملعون را خوردید؟ سپس فرمود: الحال چاره اى جز این نیست که باید از بهشت خارج شوید. و آنها را از مکان و مقام خود بیرون کردند و به زمین فرستادند.(48)
جد تو آدم ، بهشتش جاى بود
قدسیان کردند بهر او سجود
یک گنه ناکرده گفتندش تمام
مذنبى ، مذنب برو بیرون خرام
تو طمع دارى که با چندین گناه
داخل جنت شوى اى روسیاه
فازلهماالشیطان عنها فاخرجهما مماکانافیه (49)
پس بلغزانید قدم آدم وحواراشیطان از آن درخت وبیرون کرد ایشان را از آنچه در آن بودند از انواع نعمتها ومرتبه دولت!!
لازم به ذکر است که بعد از مجازات شیطان وآدم وحوا مار هم به دلیل گناهی که کرده بود از بهشت به صورت عریان ودست وپا قطع شده بیرون انداخته شد ودهانش را که شیطان را پنهان کرده بود پر از زهر شد وزیبایی خود را از دست داد
یک شبهه:
وقتی گفته میشود که در بهشت سخنان لغو وبیهوده وجود ندارد پس چگونه شیطان بادروغ وارد بهشت شد وبا نیرنگ آدم وحوا رافریب داد؟
این که چگونه شیطان وارد بهشت شده است، باید دید آیا بهشت حضرت آدم همان بهشت برین و موعود بوده است یا باغی از باغهای دنیا بوده است. بر این اساس آنچه در روایات و تفاسیر بیان شده است، بهشت حضرت آدم باغی از باغهای دنیا بوده است؛ زیرا اگر بهشت همان بهشت موعود نیکان و پاکان باشد، با آیات قرآن منافات دارد که میفرماید مقربان درگاه الهی در باغهایی قرار دارند که در آنجا سخن بهیوده و لغو نمیشنوند و در آنجا گناهی صورت نمیگیرد. پس بهشت جای ورود اشخاص آلوده به گناه نیست و شیطان که آلوده به گناه بود چطور میتوانست در بهشتی که موعود نیکان است وارد شود. بنابراین، شیطان هرگز نمیتواند به بهشت وارد شود. از امام صادق(ع) روایت شده است که ایشان درباره بهشت حضرت آدم باغی از باغهای دنیا بود که خورشید و ماه بر آن میتابید و بسیار زیبا و آب و هوای خوبی داشت و اگر بهشت جاودان بود هرگز آدم از آن رانده نمیشد».(50)
منبرخرابه شیطان:
روایت شده است که صبح آن شبی که پیامبر صلی الله علیه و آله به معراج تشریف بردند و همه جا را دیدند، شیطان خدمت پیامبر آمد و گفت: یا رسول الله! شب گذشته که به معراج تشریف بردید، در آسمان چهارم، طرف چپ “بیت المعمور” منبری بود، شکسته و سوخته و به رو افتاده، آیا آن منبر را شناختی؟ آیا میدانی آن منبر متعلق به کیست؟
حضرت فرمودند: خیر، آن منبر متعلق به کیست؟ شیطان عرض کرد: آن منبر من بود، بالای آن مینشستم و ملائکه پای منبرم نشسته و من آنها را موعظه میکردم، ملائکه از عبادت و بندگی من تعجب میکردند. وقتی که تسبیح از دستم میافتاد، چندین هزار ملک برخواسته تسبیح را میبوسیدند و به دست من میدادند. اعتقاد من این بود که خداوند مخلوقی برتر از من خلق نفرموده است. اما امر بر عکس شد و رانده درگاه الهی شدم و الان از من بدتر و ملعونتر در درگاه احدیت کسی نیست(51)
امیر المومنین حضرت علی (ع) درباره عبادت شیطان و عاقبت او می فرماید: پس از کار خدا درباره ابلیس پند گیرید که کردار دراز مدت او را تباه و کوشش فراوانش را بر باد داد و این به سبب لحظه ای تکبر و سرکشی بود (52)
اشتباه شیطان:
بزرگ ترین اشتباه شیطان از آن جا سرچشمه گرفت ، او فکر مى کرد چون از آتش فروزان خلق شده ، واقعا از آدمى که از خاک به وجود آمده بهتر و بالاتر است ؛ در حالى که اگر قدرى از تعصب و تکبر و لجاجت پایین مى آمد مى فهمید که به دلایل ذیل آدم علیه السلام از او برتر است .
1- همه مواد غذایى ، جواهرات با ارزش و قیمتى ، نیروى بدنى و جسمى انسان و حیوانات تمام نیروى فکرى و عقلى از خاک است ، اگر خاک نباشد هیچ چیز نیست ، ولى آتش این همه ویژگى ها را ندارد.
2- اگر تکبر و خودبینى را کنار مى گذاشت . اقرار مى کرد که خاک خواصى دارد. مثلا گیاهان را مى رویاند و نشو و نما مى دهد و قابل ترقى است . به همین دلیل روح خدایى به آن تعلق گرفت و چنان قابلیتى را پیدا کرد.
3- اگر با چشم تواضع نگاه مى کرد مى دید که خاک امین و امانت دار خوبى است و هر چه را که به عنوان امانت به او دهند پس از گذشت صدها یا هزاران سال بى آن که در آن خیانتى کند، پس مى دهد.
4- اگر حقیقت بین بود اقرار مى کرد که خاک متواضع است و تواضع یکى از صفات نیک و پسندیده مى باشد. ولى آتش متکبر و سرکش ، طالب بزرگى و خودبینى مى باشد و مسلما تواضع از تکبر بهتر است .
5- از خصوصیات خاک و گل این است که حالت چسبندگى و نگاه دارندگى دارد و موقعى که با روح ترکیب شود فیوضات الهى را به خود مى گیرد. از همین رو، وقتى روح در آدم دمیده شد، سجده گاه فرشتگان قرار گرفت . ولى آتش چنین نیست .
6- گل مرکب از آب و خاک است ، همان آبى که مایه حیات و زندگى هر چیزى است . چنان چه خداوند مى فرماید: «وجعلنا من الماء کل شیئى حى افلا یؤ منون » « آیا کافران نمى دانند – که ما هر چیز زنده را از آب قرار دادیم ؟ (مایه حیات و زندگى هر چیزى از آب است ) آیا ایمان نمى آورند؟» (53) همان خاکى که مایه نشو و نما و رویاندن است ، هنگامى که با آب در هم آمیزند، نفس حیوان از آن متولد مى شود؛ مانند انسان که روح با خاک در هم آمیخته شد و روح پرستنده و پیکر ستایش گر آفریده شد.
7- هم چنین دستور خدا براى سجده ، فقط براى آدمى که از خاک خلق شده نبود، بلکه سجده در برابر آن روحى بود که خداوند از خودش در او دمیده بود و به وسیله آن روح مقدس بود که آدم خاکى به آدم ملکوتى لقب یافته . دستور سجده در مقابل آدم هم بعد از دمیدن روح در او بود، نه قبل از آن ، چنان چه خداوند در قرآن مى فرماید: « و اذا سویته و نفخت فیه من روحى فقعوا لو ساجدین » « هنگامى که خلقت انسان به پایان رسید و کمال یافت و از روح خود (که یک روح شریف و پاک و با عظمتى است ) در آن دمیدم همگى به خاطر او سجده کنید» (54)
آرى ! عظمت آدم و دستور سجده به او به واسطه آن روح الهى بود که در او دمیده شده و گرنه خاک به خودى خود این همه مقام و منزلت و عزت را نداشت .
8- وقتى روح خدا در او دمیده شد، نور خدا هم در قلب او تابید و در واقع آن قلب ، مانند کعبه از براى ملائکه شد و همین طور که انسان رو به سوى کعبه مى کند و سر به سجده مى گذارد، فرشتگان هم باید در مقابل آن تجلى گاه نور خدا سجده کنند.
9- علاوه بر این ، شرف آدم به این واسطه بود که گل او را خود خداوند متعال بدون واسطه سرشته و خود ضامنش بود. چنان چه مى فرماید: « :قال یا ابلیس ما منعک ، ان تسجد لما خلقت بیدى »
« خداوند به شیطان فرمود: – اى ابلیس تو را چه مانع شد به موجودى که من با دو دست (علم و قدرت ) خود آفریدم سجده نکنى ؟!» (55)
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم هم درباره این نکته که گل آدم را خود خداوند سرشته ، فرمود: گل آدم را خداوند با دست خود چهل روز خمیر کرد.(56)
10- از همه این ها که بگذریم ، عبادت خداوند عبارت است از، اطاعت و فرمان بردارى او، و امر به سجده در برابر آدم علیه السلام هم یکى از دستورهاى الهى است که باید بدون چون و چرا اجرا شود. سجده به آدم یعنى سجده به خدا، چون به دستور خدا است . شیطان همه این فضایل و کمالات را از کف داد
اول آن کس کوقیاسک ها نمود
پیش انوار خدا، ابلیس بود
گفت : نار از خاک بى شک بهتر است
من زنار و او ز خاک اکدر(57) است
من ز آتش زاده و او از وحل (58)
پیش آتش مروحل را چه محل
پس قیاس فرع بر اصلش کنیم
او، ز ظلمت ما ز نور روشنیم (59)
در نسب من از کسى کم نیستم
پس چرا در پیش دشمن بایستم
او کجا بود اندر آن روزى که من
صدر عالم بودم و فخر زمن
شعله مى زد آتش جان سفیه
کاتشى بود الولد سر ابیه
خرگریزد از خداوند از خرى
صاحبش وز پى ز نیکو گوهرى
نى بود سود و زیان مى خواهدش
بلکه تا گرگى ندرد تا دمش
شیطان مزد عمل مى گیرد:
بعد از آن که شیطان از سجده کردن بر آدم سرپیچى کرد و از بهشت بیرون شد.گفت : پروردگارا! حالا که مرا بیرون و از رحمت خود دور مى کنى ، عبادات من چه مى شود، هزاران سال عبادتت کرده ام که فقط چهار هزار سال آن را به دو رکعت نماز گذراندم ! علاوه بر آن خودت فرمودى ، عمل عمل کنندگان را ضایع نمى کنم (60) آیا سزاوار است که با یک اشتباه ، مزد عمل چندین هزار ساله من به کلى از بین برود؟
خطاب از مصدر جلال رسید که مزد هیچ کس در پیش من ضایع نمى شود؛ ولى کسى که قابلیت نداشته باشد پاداش کارش را در آخرت دهم در دنیا هر چه بخواهد، مى دهم . شیطان عرض کرد: من هم مزد عمل خود را در دنیا از تو طلب مى کنم . چون به واسطه آدم جهنمى شدم حاجات خود را درباره آدم و فرزندان او قرار مى دهم ! خطاب شد: حاجات خود را بگو تا به تو ببخشم ! شیطان در جواب گفت :
اول آن که ، اجازه دهى تا روز قیامت زنده باشم . خدا در جوابش فرمود: اگر مى خواهى از صدمه مرگ و جان کندن نجات یابى یا شربت ناگوار آن را نجس ، اراده من بر این است که هر کس به دنیا آید مزه مرگ را بچشد و اگر کسى مرگ سراغش نیاید در آخرت هم که مردن نیست . آن روز همه زنده مى شوند، مؤمنان در ناز و نعمت بهشت و مشرکان در عذاب و نقمت جهنم خواهند بود.
چون نجات از مرگ براى کسى نیست ؛ تو را مهلت مى دهم تا روزى که معلوم است .(61)
شاید مراد روز ظهور امام عصر – عجل الله تعالى فرجه الشریف – باشد که به دست لشکر آن حضرت کشته مى شود و شاید هم روز آخر دنیا باشد(62)
دوم این که ، خدایا! از تو مى طلبم که در مقابل هر یک از فرزندان آدم ، دو فرزند به من عطا کنى ! از این رو، در اخبار وارد شده : برابر هم یک نفر از اولاد آدم که متولد مى شود، دو شیطان بر او مسلط است و او را اغوا مى کنند.
سوم ، گفت : خدایا! از تو مى خواهم که مرا در بدن اولاد آدم مانند خون جریان دهى که از هر جاى بدن او بخواهم ، بتوانم او را به معصیت بکشانم .
چهارم . از تو مى خواهم که فرزندان آدم ما را نبینند، ولى ما آنها را ببینیم !
پنجم ، از تو مى خواهم این قدرت را به من بدهى که به هر صورت بخواهم بتوانم در آیم . بنابر این (در هر جا و هر شکلى که مى خواهد در مى آید تا شاید مردم را فریب دهد). همان طور که در روز سقیفه بنى ساعده ، مجلس شوراى مکه که علیه پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم تشکیل شده بود، خود را به صورت پیرمردى نجدى در آورده و کار را براى آنان آسان کرد (که در داستان شیطان و مجلس شوراى مکه بیان شده است ). و در اول خلافت ابوبکر به شکل پیرمردى زاهد در آمد، اول به ابوبکر بیعت کرد تا مردم تشویق شدند(63) و ده ها داستان دیگر که در مباحث کتاب آورده شده است .
ششم . پروردگار! از تو مى خواهم تا روح در بدن اولاد آدم است بر آن مسلط باشم !
هفتم ، عرض کرد: خدایا! از تو مى خواهم مرا مخصوصا در سینه آدم و اولاد او مسلط گردانى تا او را وسوسه کنم . چنان چه در قرآن مى فرماید« الخناس الذى یوسوس فى صدور الناس من الجنه و الناس »
« شیطانى که وسوسه و اندیشه بد در دل مردم مى افکند، وسوسه او، هم در دل جن باشد و هم در دل انسان » (64)
خداوند هم در پایان هر یک از خواسته هاى او فرمود، راضى شدم . وقتى شیطان این حاجات را از خداوند گرفت ، عرض کرد: « فبعزتک لاغوینهم اجمعین» (65)
اى خدا! به عزت و بزرگوارى خودت ، همه آنها را گمراه و از راه راست منحرف مى کنم .
سپس شیطان گفت : من آنها را از پیش رو (آنها که آخرت را در پیش دارند در نظرشان کوچک و ساده جلوه مى دهم ) و از پشت سر (آنها را که به جمع آورى اموال و ثروت مشغول هستند به بخل و نپرداختن حقوق واجب دستور مى دهم ) و از طرف راست (امور معنوى را به وسیله شبهه و شک و تردید ضایع مى سازم )، و از طرف چپ (لذت مادى و شهوات را در نظر آنها جلوه مى دهم .) و سراغشان مى روم و تو اکثر آنها را شکر گزار نخواهى یافت(66) .
——————-
منابع وپی نوشتها:
1- اعراف ، آیه 12.
2- تفسیر قمى ، ص 32، بحار، ج 60، ص 274؛ المیزان ، ج 8، ص 59.
3- حجر، آیه 31
4- طه ، آیه 20
5- اعراف ، آیه 21
6- مائده، آیه 89
7- نهج البلاغه ، خطبه قاصعه
.8- تفسیر عیاشى ، ج 1، ص 4، بحار، ج 60، ص 199، 219
.9- علل الشرایع ، ج 2، ص 233، بحار، ج 93، ص 306.
10- همان
11- بحار، ج 14، ص 112
.12- سوره نمل ، آیه 44
.13- کتاب سلیم بن قیس .
14- بقره ، آیه 102
15- کتاب ابلیس ، ص 164 و 165.
16- مکاسب ، شیخ انصارى ، مکاسب محرمه
17- در المنثور، ج 1، ص 51؛ خصال ، ج 1، ص 50؛ بحار، ج 60، ص 222 و 281
18- .سوره ص، آیه 78
19- ص، آیه 74.
20- تفسیر عیاشى ، ج 1، ص 40؛ خصال ؛ ج 1، ص 50؛ بحار، ج 60؛ ص 199، 219. .(موارد 1تا 20 برگرفته از کتاب صالحی حاجی آبادی، نعمت الله، شیطان در کمین گاه)
21- رجوع شودبه کتاب انسان از خاک تا خاک یا از خدا به سوى خدا صالحی حاجی آبادی
22- حجر آیه 27
23- .کهف آیه50
24- آل عمران آیه 194.
25- شورى آیه 19.
26- نهج البلاغه ، خطبه قاصعه
27- سفینه البحارج 1 ص 98)
28-نهج البلاغه خطبه 192)
29- طبرسى، مجمع البیان، ج 1، ص 163، چاپ بیروت
30- بقره آیه 29.
31- تفسیر برهان ، ج 2، ذیل آیات مربوط به آدم و شیطان
32- بحار، ج 11، ص 12؛ حیات القلوب ، ج 1، ص 29.
33- اقتباس از تفسیر برهان جلد 2 ذیل آیات سوره حجر مربوط به آدم ؛ بحار، ج 63، ص 198؛ و حیات القلوب ، ج 1، ص 26.
34- بحار، ج 63، ص 198.
35- بحار، ج 63، ص 200.
36- نهج البلاغه ، خوئى ، ج 2، ص 48؛ حیات القلوب ، ج 1، ص 26
37- حجر آیه 28 تا 30.
38- حیات القلوب ج 1.
39- حیات القلوب ، ج 1. کتاب ابلیس ، ص 4.
40- نهج البلاغه ، خوئى ، ج 2، 48.
41- ص آیه 78.
42- سوره بقره، آیه 35
43- شرح نهج البلاغه خویى ج 2، ص 63.
44- اقتباس از تفسیر برهان ، ج 2، ذیل آیات سوره حجر مربوط به داستان آدم علیه السلام با تغییراتى در عبارات
45- طه آیه 119.
46- اعراف آیه 20.
47- اعراف آیه 22.
48- اقتباس از سوره اعراف و سوره حجر و تفسیر نمونه ، برهان ، ج 2 ذیل آیات مربوط به داستان آدم علیه السلام ، شرح نهج البلاغه خوئى ، ج 2، ص 63.
49- سوره بقره آیه 36
50- تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 62/
51- . مرکز فرهنگ و معارف قرآن، دائره المعارف قرآن کریم، به نقل از بحارالانوار. فخرالدین طریحی، مجمع البحرین
52- نهج البلاغه خطبه 192
53- انبیاء آیه 30.
54- حجر آیه 29.
55- ص آیه 47.
56- شرح نهج البلاغه ، خوئى ، ج 2، پاورقى ص 59.
57- کدر و کثیف .
58- وحل به معنى گل .
59- مثنوى ، مولوى ، دفتر اول ، ص 201.
60- آل عمران آیه 194.
61- حجر آیه 35 تا 37.
62- به بحث قاتل شیطان رجوع شود.
63- کتاب سلیم بن قیس
64- ناس آیه 4 و 5.
65- ص ، 38، آیه 81.
66- اعراف آیه 16؛ بحار، ص 274.
اسامی وصفات شیطان :
برای شیطان اسامی و صفات متعددی ذکر شده و آن ها از این قرارند:
1- ابلیس: این کلمه ای است مفرد و دارای دو جمع (ابالیس و ابالسه) از ماده ی بلس و ابلاس گرفته شده. معنای آن نا امیدی، مأیوس شدن از رحمت خدا، تحیُّر و سرگردانی، حزنی که از شدت یاس پیدا می شود، اندوهگین و سر گریبان کردن، آمده. ابلیس، کلمه عربی و اسم خاص است و معروف شده برای همان کسی که آدم را فریب داد و باعث بیرون شدن او و همسرش از بهشت گردید. و الان با تمام قدرت، خود و لشگریانش در کمین انسان های بی ایمان و سست عنصر، بلکه در کمین همه ی انسان ها بوده مگر بندگان مخلص، که از آنان مأیوس است(1)
ابلیس، موجودی است حقیقی و زنده، با شعور، مکلف، نامرئی و فریب کار، همانکه از امر خدا سرپیچی نمود و هم اکنون هم مردم را اغوا می کند و بر انجام گناه وخلاف تشویق می نماید.
چهره ی ابلیس،چهره ی تکبیر و عصیان، نخوت و تمرد، خودخواهی و خودمحوری و مظهر غرور و خود برتربینی است.مراد از این کلمه در قرآن مجید، موجودی است زنده، با شعور، مکلّف، نامرئی، فریبکار و… که از امر خداوند سرپیچید و به آدم سجده نکرد، در نتیجه رانده شد و مستحق عذاب و لعن گردید. او در قرآن غالبا به نام شیطان خوانده شده است، اما این که آیا این کلمه عَلَم شخص و نام مخصوص اوست و یا صفت است و به واسطه یأس از رحمت خدا به او ابلیس گفته شده؟ محل بحث است.میتوان احتمال دوم را ترجیح داد؛ زیرا همانطور که از مفردات راغب نقل شد، ریشه ابلیس از «بَلَسَ» است به معنی «مأیوس شد» چنانکه در قرآن مجید درباره گنهکاران آمده است: «یَوْمَ تَقُومُ السّاعَهُ یُبْلِسُ المُجْرِمُونَ»(2) «روزی که قیامت برپا شود گنهکاران مأیوس شوند».
لفظ ابلیس، به صورت مفرد،یازده بار در قرآن آمده که جز دو مورد بقیه مربوط به خلقت آدم (ع) است. از جمله :« همانا شما آدمیان را بیافریدیم و سپس شکل دادیم پس از آن به فرشتگان امر کردیم تا برآدم سجده کنند؛ همه سجده کردند، جز ابلیس، که از سجده کنندگان نبود»(3)
« فرشتگانرا فرمان دادیم که از آدم سجده کنند؛ همه سجده کردند، جز ابلیس، که سرپیچی و تکبرنمود و از کافران گردید.»(4)
« چون فرمان سجده بر آدم رسید، همگی اطاعت کردند جزابلیس، که از سجده بر آدم امتناع ورزید. خداوند فرمود: ای ابلیس! چه شد تو را که بادیگران بر آدم سجده نکردی؟»(5)
« ابلیس گمان باطل خود را به صورت صدق و حقیقت ، درنظر مردم جلوه داد تا جز گروه اندکی از اهل ایمان، همه او را تصدیق کردند و پیرو اوشدند.»(6)
« کافران و معبودان آن ها (همگی) به رو، در آتش جهنم در آیند و با تمام سپاه و لشگریان ابلیس به دوزخ وارد گردند زیرا آنان پیروان او هستند.» (7)
در تفسیر مجمعالبیان آمده است: ابلیس نام غیر عربی است و گروهی گفتهاند که عربی است و از ابلاس مشتق است و در کتاب صحاح و قاموس، آن را عربی و از ابلاس گرفته است و در قاموس، عجمی بودن آن نیز محتمل شمرده شده است اگر -چنانکه نقل شده -ثابت شود که اسم اصلی او «عزازیل» و کلمه ابلیس عربی است، صفت بودن آن بهتر به نظر میرسد، در کتاب «تفسیر صافی» از حضرت رضا علیهالسلام نقل شده که نام او «حارث» بوده است، ابلیس نامیده شد زیرا که از رحمت خدا مأیوس گردید (8)
ونیز درنهج البلاغه یازده مرتبه کلمه ابلیس آمده است (9)
چه تلبیس بلیس منظور شد
ملائکی سجده مأمور شد
یکایک بدین سجده اقرار کرد
جز ابلیس کز سجده انکار کرد
به خود گفت من ز آتش او ز خاک
گر از سجده روی از تو تابم چه باک
تکبر به سویش چه آورد روی
بشد طوقی از لعنتش در گلوی
2- شیطان: دو معنى دارد: یکى اصطلاحى ، و آن همان معنایى است که بر سر زبان مردم است . وقتى کلمه شیطان گفته مى شود، ذهن مردم متوجه آن ملعونى مى شود که رو در روى خدا ایستاد و نافرمانى کرد و در برابر آدم علیه السلام سجده نکرد.
دیگرى معنى لغوى آن است ، شیطان از ((شطش )) و ((شاطن )) گرفته شده و هر دو به معنى پلید، خبیث ، پست و موجودى سرکش ، متمرد و نافرمان به کار برده مى شود. به عبارت دیگر، به هر چیز مرموز، موذى و آزار دهنده گفته مى شود. هم چنین به معنى منحرف و منحرف کنند، یاغى و طاغى ، شریر و شرارت کننده ، دور بودن و دور شدن از حق و حقیقت ، دور شدن از رحمت و مغفرت الهى ، بدخوى و سخت دل ، بدجنس و بد ذات و ناپاک ، هلاک شده و هلاک شونده آمده است . این معانى و صفات در انسان باشد یا در جن ، در چهار پایان باشد یا وحوش ، خزندگان و غیره همه این ها از معانى و مصادیق شیطان است .و فرد شاخص آن ، همان معنا و مفهوم اصطلاحى آن است که در میان مردم معروف و مشهور است و آن ابلیس و لشگریان و اعوان و انصار و یاوران او است . همان کسى که باعث بدبختى خود و آدم علیه السلام ، باعث بیرون شدن خود و آدم علیه السلام از بهشت شد.
2- وسواس: به معنای چیز وسوسه گر، وسوسه کننده؛ کلامی که در باطن انسان می گذرد از درون خود انسان بجوشد یا شیطان و یا ازکس دیگری- که از بیرون عامل آن شود وسواس گویند. وسواس در اصل صدای آهسته است که ازبه هم خوردن زینت آلات بر می خیزد و به هر صدای آهسته ای هم گفته می شود. معنای دیگرآن افکار بد نامطلوب و مضری است که به ذهن انسان خطور می کند. یا با صدای آهسته به سوی چیزی دعوت کردن و مخفیانه در قلب کسی نفوذ نمودن هم وسوسه نام دارد. کلمه وماده ی وسواس در قرآن 4 بار استعمال شده:
1- مِن شَرِ الوَسوَاسِ الخَناس. اَلَّذی یُوَسوِسُ فی صُدورِ النّاسِ.(10)
2- فَوَسوَسَ اِلیهِ(11) .
3- فَوَسوَسَ اِلیهِ الشَیطانُ. (12)
4- وَ لَقَدخَلَقنَا الإنسانَ وَ نَعلَمُ مَا تُوَسوِسُ بِه نَفسُهُ.َ(13)
3- الخناس: به معنای کنار رفتن، عقب گرد کردن و پنهان شدن است، چون هنگامی که انسان به یاد خدا بیفتد و نام او را ببرد، شیطان عقب گرد می کند، پنهان و مخفی می شود. این واژه نیز به چند چیز اعتبار معنای خاصی پیدا می کند؛ مثلا” رجوع کردن و برگشتن بهاین اعتبار که انسان وقتی از خدا غافل شد و او را فراموش کرد، شیطان برای وسوسه واغوا نمودن بر می گردد. پنهان کاری، از این رو که انسان وجود وسوسه را کمتر حس میکند، و همه جا هست، با ظاهری آراسته می آید و خود را در لعابی از حق، در پوسته ایاز راست در لباس عبادت و گمراهی در پوشش هدایت، جلوه گر می شود.
دشمنى دارى چنین در سر خویش
مانع عقل است و خصم جان و کیش
یک نفس حمله کند چون سوسمار
پس به سوراخى گریزد در فرار
در دل او سوراخ ها دارد کنون
سر زهر سوراخ مى آرد برون
که خدا آن دیو را خناس خواند
کو سر آن خار پشتک را بماند
مى نهان گردد سر آن خارپشت
دم به دم از بیم صیاد درشت
تا چو فرصت یافت سر آرد برون
زین چنین مکرى شود مارش زبون (14)
4- رجیم: به معنای سنگسار کردن؛ سنگ زدن؛ سنگ زده شده؛ از روی گمان سخن گفتن؛ رانده شده ازخیرات و رحمت خدا و جمع فرشتگان آسمان؛ زده شده با سنگ های شهابی است و وقتی میخواهد به آسمان عروج کند ملائکه او را سنگسار میکنند یه وسیله ی سنگ های شهابی.
حضرت عبدالعظیم می فرماید: از امام هادی (ع) شنیدم که می فرمود: رجیم یعنی رانده شده از مواضع خیر، هیچ مؤمنی آن ملعون را به یاد نمی آورد مگر آن که براو لعن نماید. در علم خدا گشته است: هنگامی که حضرت مهدی (عج) قیام کند مؤمنی نیست مگر آن که شیطان را سنگ می زند.
از امام صادق علیه السلام مى پرسند: چرا شیطان (رجیم ) نامیده شده ؟ حضرت فرمود: براى آن که او رجم و سنگسار مى شود. عرض کردند: آیا به سبب رجم و سنگسار، او از بین مى رود و یا اعضا و جوارحش شکسته و قطع مى شود؟ آن حضرت فرمودند: خیر، بلکه از بین نمى رود؛ زیرا در علم خدا گذشته که شیطان در زمان قیام حضرت قائم رجم و سنگسار مى شود.(15)
5- عزازیل:
بد زگستاخی کسوف آفتاب شد
عزازیلی ز جرأت رد باب
این کلمه لغت «عبری» است و به معنی عزیز شده؛ کسی که در میان ملائکه عزیز و با احترام بوده، کسی که عزت و توانایی ظاهری داشته باشد. شیطان را از این رو عزازیل گفته اند که در میان ملائکه عزیز و بااحترام و در عبارت خدا کوشا و سخت مقام بوده است. و نیز عزازیل، نام بزی است که کفاره ی گناهان را بر او می گذارند و در وادی بایر و بی آب و علف راش میکنند تاکفاره ی گناهان قوم را به جایی نامعلوم ببرد. .(16)
تکبر عزازیل را خوار کرد
به زندان لعنت گرفتار کرد
6- حارث: در حدیث طولانی امیرالمؤمنین نقل شده که: از آن حضرت سؤال شد: ابلیس در میان ملائکه ی آسمان چه بوده؟ آنحضرت فرمود: حارث. (17) و نیز در حدیث صافی از امام رضا(ع) نقل شده: نام او حارث بوده ولی ابلیس نامیده شد، زیرا از رحمت خدا مأیوس گردید.
7- صاغر: یکی از صفات شیطان است. به معنای پست و ذلیل، ذلیل بودن به واسطه رفتن عزت و حکومت و استقلال؛از بین رفتن حیثیت و مقام و حقیر و زبدن بودن و…
بعد از آن که شیطان انسان راسجده نکرد و در مقابل خدا تکبر نمود، خداوند خطاب به او کرد و فرمود:
فَاخرُجاِنَّکَ مِنَ الصّاغِرینَ
« از بهشت خارج شو، زیرا تو از افراد ذلیل و زبون ودرمانده و پستی.»(18)
به خاطر سجده نکردن از مقام عزت و بلندی به زیر افتادی وسرنگون شدی. نه این که سود نبری بلکه ضرر و زیان هم کردی.
8 و 9- مذئوم مدموره: (19) یعنی ذلیلا” نه و باخواری رانده شده، راندن به قهر و غلبه؛ طرد کردن ازرحمت؛ معیوب شده؛ ننگ و عار و تمام این ها درباره شیطان صادق ست؛ جون او را با خفت و خواری و با قهر و غلبه از بهشت بیرون کردند.
10- مذموم: سرزنش شده؛ زیراخداوند بعد از آن که شیطان سجده نکرد او را سرزنش کرده و خطاب نمود: چرا سجده نکردی؟ آیا کافر شدی یا از بلند مرتبه گان بودی؟؟(20)
11- غوی: یعنی راه هلاکت رادر پیش گرفتن نومیدی از رحمت خدا؛ گمراه شدن و گمراه کردن؛ کاری جاهلانه که ازاعتقاد نادرست و فاسد سرچشمه گرفته و جهل و نادانی که ناشی از غفلت باشد؛ از مقصدبازماندن و به مقصد نرسیدن.
چون شیطان در آغاز خودش گمراه شد و بعداحضرت آدم واولاد او را گمراه نمود، و آن اعتقاد فاسد و نادرست خود را ظاهر کرد، از مقصد خودش بازماند و از رحمت خدا نا امید شد.
12- عفریت: یعنی قوی، پرزور، زیرک، گردنکش و خبیث؛ اگر جن خبیث باشد همان را شیطان می گویند و یا اگر با داشتن خباثت وشرارت نیروی زیادی هم داشته باشد عفریت نامیده می شود. همان طور که در داستان حضرت سلیمان آمده، وقتی که حضرت فرمود: چه کسی تخت بلقیس را برای من می آورد؟ عفریتی ازجن گفت: من آورم، (21) معلوم می شود که به اسم اعظم واقف بوده است؛ زیرا می خواست در یک مدت کمی تخت را که صدها کیلو متر از آن جا دور بود بیاورد.
13و14- مارید ومرید: که معنی هر دو تقریبا یکی است و به معنی شیطان سرکش و متمرد، ظلم و عصیانگر؛ بی شخصیت اعم از انسان و جن و شیطان، عاری از خیر و نیکی و برکت و فایده و )شَیطانٌ مارِد وَ شَیطانا” مَریدا”.) در قرآن به همین معنی آمده است. .(22)
15- شیصبان: مرحوم علامه ی مجلسی می گوید: یکی از نام های شیطان شیصبان است. و به بنی عباس هم بنو شیصبان می گویند؛ زیرا شیطان در نطفه ی بعضی از آن ها رسوخ کرده بود
16- ابو مره: کنیه شیطان است
17- ابو خلاف
18- ابو لبین: یکی از دختران ابلیس «لبینی» است و لقبی برای ابلیس است.
19- نائل و ابوالجان هم از اسامی شیطان است (23)
یک شبهه:
اگر شیطان از درگاه خدا رانده شده و همه جا درگاه خدا است، پس چگونه میگویند شیطان همه جا است؟
رانده شدن شیطان از درگاه الهی به معنای این است که از مقام قرب الهی رانده شده، یعنی مقام معنوی خود را از دست داده و راهی برای ورود به این موقعیت ندارد. پس رانده شدن شیطان به معنای رانده شدن مکانی نیست تا با حضور او در مکانها منافات داشته باشد، بلکه بدین معنا است که از مقام قرب الهی و رحمت پروردگار رانده شده است.(24)
اما این که چرا شیطان در همه جا حضور دارد، نیاز به شناخت ماهیت شیطان دارد.مفسران درباره جن یا فرشته بودن شیطان دو نظریه را ارائه دادهاند: آن چه به عنوان رأی امامیه و شیعه شهرت یافته، جن بودن او است.نظر دیگر فرشته بودن شیطان است که بسیار بعید است.اگر شیطان جن باشد، چون جن موجود مادی لطیف مانند هوا است، امکان حضور آن در همه جا وجود دارد. اگر از فرشتگان باشد، به لحاظ مجرد بودن آن از ماده، امکان حضورش در همه جا وجود دارد؛ زیرا مجردات محدود به مکان خاصی نیستند(25)
انگور و خرما بوى شیطان مى گیرند!
از حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم نقل شده که : خداوند بعد از آن که آدم را از بهشت بیرون کرد به او امر نمود کشاورزى و زراعت کند، و چند شاخه از میوه هاى بهشت مانند: خرما، انگور، زیتون و انار، به او داد. آدم هم قدرى از آنها را براى آینده فرزندان خود کاشت و از میوه آنها خورد.
ابلیس به او گفت : این ها چیست که کاشته اى ؟ من که در زمین بودم این ها را ندیده ام . به من اجازه بده از آنها بخورم ، ولى آدم اجازه نداد.
شیطان سرانجام نزد حوا آمد و گفت : اى حوا! تشنگى و گرسنگى به من فشار آورده ، قدرى از این میوه به من بده ، حوا گفت : آدم با من عهده کرده که به تو چیزى ندهم ؛ زیرا این ها میوه هاى بهشتى هستند و تو نباید از آنها بخورى ، شیطان گفت :اى حوا! قدرى از آب آن را در کف دست من فشار بده ، قبول نکرد. گفت : بگذار بمکم و از آن نمى خورم .
خوشه اى انگور گرفت و دانه اى از آن را مکید، زمانى که دندان روى آن گذاشت حوا از دهانش بیرون آورد. بعد از آن خداوند به حضرت آدم علیه السلام وحى فرستاد که : دشمن من و تو از انگور مکید و شرابى که از آن به دست مى آید بر تو حرام مى شد. بار دوم پیش حوا آمد و از او خواست خرما بمکد. او هم اجازه داد و بوى خوش از آن هم رفت ؛ چون تا آن هنگام انگور و خرما بهترین بوى خوش را داشتند.
در حدیث دیگرى است که : وقتى حضرت آدم علیه السلام از دنیا رفت ، شیطان آمد و زیر درخت انگور ادرار کرد، ادرار او در تمام عروق انگور نفوذ کرد. از همین رو خداوند شراب را حرام کرد؛ زیرا ادرار او در شیره انگور جاى گرفت .(26)
در روایتی دیگر مرحوم مجلسی (ره) از حضرت صادق(علیهالسلام) نقل میکند:…. حضرت آدم هر نهال را که میکاشت شیطان مخالفتی نکرد مگر نهال انگور و خرما را، شیطان گفت باید مرا در آنها شریک گردانی و سهمی به من از این دو درخت بدهی والّا نمیگذارم آنها سبز شود. حضرت آدم فرمود صبر کن تا اینکه جبرئیل امین بیاید و ما بین ما قضاوت نماید چون جبرئیل آمد حضرت آدم قضیه را نقل کرد جبرئیل فرمود او را در این دو درخت سهیم گردان تا به تو صدمه وارد نیاید . حضرت آدم فرمودند یک قسمت از سه قسمت محصول این دو درخت مال او باشد شیطان قبول نکرد حضرت آدم گفت نصف مال من و نصف مال تو باشد باز شیطان راضی نشد و گفت اگر دو قسمت محصول این دو درخت را به من بدهی من حرفی ندارم حضرت آدم(ع) با اشاره به جبرئیل قبول کرد و خداوند از آن روز حکم فرمود اگر آب انگور یا خرما به جوش آید تا دو قسمت آن نرود(کم نشود) که سهم ابلیس است خوردن آن حلال نمی شود و حکم به نجاست دارد و شراب است زیرا بعد از سهیم شدن شیطان پای آن دو نهال بول کرد و رفت و از این رو است که چون آب انگور را شراب کنند بدبو و بدمزه میشود چون در او بول شیطان ریخته شده و حرمت شراب نه تنها اختصاص به این امّت ندارد بلکه در جمیع ادیان حرام بوده و حرام خواهد بود تا روز قیامت.
نزاع شیطان وآدم بر سر انگور:
از امام صادق علیه السلام نقل شده : بعد از این که آدم از بهشت بیرون آمد، اشتها به میوه هاى بهشت پیدا کرد. خداوند متعال دو شاخه از درخت انگور براى او فرستاد، آدم آنها را کاشت . فورا سبز شدند و میوه دادند. شیطان دور آنها را دیوار کشید. حضرت آدم فرمود: اى ملعون ! چه کار مى کنى ؟
شیطان در جواب گفت : این درخت ها مال من است . آدم علیه السلام فرمود: دروغ گفتى (نزاع شروع شد) پس هر دو حاضر شدند به قضاوت روح القدس . وقتى پیش آدم آمد او قصه خود را برایش نقل کرد. روح القدس هم آتشى مهیا کرد و درخت هاى انگور را در آن انداخت شعله آتش به شاخه هاى درخت رسید. آدم و شیطان هر دو گمان کردند که همه درخت ها سوخت .
بعد از آن که آتش خاموش شد، دو سوم از درخت ها سوخته شده بود و یک سوم آن باقى ماند روح القدس گفت آن اندازه که سوخته شده از آن شیطان بود باقى مانده مال آدم علیه السلام(27)
شاخه انگور گم میشود :
در زمان حضرت نوح هم چنین اتفاقی افتاد ودوسوم آب انگور از آن شیطان شد وقتی که آب انگور جوشیده شود باید دو سوم آن بخار گردد وفقط یک سوم باقی بماند تا حلال گردد از وهب نقل شده : وقتی حضرت نوح (ع) از کشتی بیرون آمد وطوفان نشست چندین شاخه از شاخه های میوه ای که با خود داشت کاشت وقتی به سراغ شاخه انگور رفت آن را ندید گمان کرد که در کشتی جامانده است در حالی که شیطان آن را مخفی کرده بود نوح (ع) حرکت کرد که برود داخل کشتی وشاخه انگور را بیاورد کشت کند فرشته ای که با نوح بود گفت : ای نوح دنبال آن نرو به زودی پیدا خواهد شد بیا بنشین .نوح هم برگشت ونشست .
آن فرشته گفت : ای نوح !در آب انگور شریکی پیداکردی .درباره آن احسان کن .فرمود : یک هفتم آب انگور مال شریکم وشش هفتم آن مال خودم باشد .
فرشته گفت : ای نوح !تو احسان کننده ای بیشتر احسان کن .فرمود : یک ششم آن مال شریک وپنج ششم مال خودم .ملک گفت : تو احسان کننده ای بیشتر احسان کن نوح فرمود : یک پنجم آن مال شریکم و چهار پنجم مال خودم ملک گفت : بیشتر لطف کن فرمود : یک چهارم مال شریکم و سه چهارم از مال خودم باشد
ملک گفت :بازهم احسان بیشتری فرما نوح فرمود : نصف از شریکم ونصف از خودم فرشته گفت : احسان بیشتری کن نوح گفت دوسوم از آن شریکم ویک سوم از آن خودم وبه این راضی شدند از آن روز قرار شد که آب انگور وقتی جوش بیاید دوسومش ازآن شیطان باشد وبقیه مال انسان تازمانی که دوسوم آب انگور بخار نشود پاک وحلال نمیشودوبعد از ثلثان شدن قابل خوردن است (28)
شیطان دستور آتش پرستى مى دهد:
اولین کسى که دستور آتش پرستى را داد ابلیس ملعون بود. حضرت آدم علیه السلام براى این که بر حق بودن فرزندان خویش را ثابت کند، به هابیل و قابیل دستور داد که قربانى کنند. هابیل چون دام دار بود یک گوسفند بزرگ و چاق گرفت و بالاى کوه برد. برادرش قابیل هم چون کشاورز بود یک دسته گندم پوچ و بى مایه را برداشت به بالاى کوه برد.
آتش آمد و گوسفند هابیل را سوزاند! اما دسته گندم قابیل سالم ماند؛ زیرا او قصدش اطاعت از پدر و خدا نبود. وى به منظور مسخره کردن ، این کار را انجام داد. به خلاف برادرش که فقط براى رضایت و اطاعت از پدر و مادر و خدا این عمل را انجام داد.
شیطان از فرصت استفاده کرد و به قابیل گفت : مى دانى چرا قربانى تو قبول نشد و قربانى برادرت هابیل پذیرفته شد؟ قابیل جواب داد: علت آن را نمى دانم براى من بیان کن . شیطان گفت : علتش این است که برادرت آتش پرست بود! از این رو، قربانى او پذیرفته شد. تو هم اگر مى خواهى قربانیت قبول افتد، باید آتش پرست شوى و در برابر آن کرنش کنى !
قابیل گفت : من آتشى را که برادرم پرستش مى کرد، نمى پرستم . ولیکن آتش دیگرى را عبادت مى کنم و قربانى نزد او مى برم که از من هم قبول کند.
پس از آن ، آتشکده هایى ساخت و قربانى براى آنها برد. خداى خود را رها کرد و از عبادت او سرپیچید و آتش را تعظیم نمود و آتش پرستى را براى فرزندانش به ارث گذاشت . شیطان هم از این کار خرسند گشت و از او خواست تا آتش پرستى را در جهان رواج دهد
خانه شیطان:
احمد حرب که یکى از زهاد و اهل حال و کشف بوده بامدادى از بازارى در نیشابور مى گذشت . دید شیطان ، پرچمى بر افراشته و دور او شیاطین صف بسته اند.
گفت : اى بیچاره ! به چه طمع این جا آمده اى ؟ پاسخ داد: بازار دنیا، خانه من است ؛ به خانه خود آمده ام ، تو از مردم بپرس که چرا به خانه من آمده اند؟ احمد گفت : آنان آمده اند تا کسبى کنند و نانى براى رفاه زن و فرزند و زندگى خود به دست آورند.شیطان گفت : من نیز مى کوشم تا یکى را به جهنم ببرم ؟ آنان به مال من دست مى زنند، من نیز در سینه آنان دست مى زنم و وسوسه مى کنم . به آنها بگو از خانه من بیرون روند و آن را به من واگذارند تا من هم از سینه آنها بیرون روم .
حضرت رسول فرمود: شیطان بار اول کسى که داخل بازار مى شود، داخل و با آخرین کسى که بر مى گردد، او هم برمى گردد.(29)
و نیز حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمود: بدترین بقعه هاى زمین بازار است و آن میدان میدان و محل جولان دادن شیطان مى باشد. اول صبح با پرچم خود مى آید و آن را نصب مى کند، تخت خود را در بازار مى گذارد و فرزندان خود را در آن پراکنده مى کند، به هر کدام از آنها دستور مى دهد که مردم بازار را وسوسه کنند. در متر کردن پارچه خیانت و از آن کم نمایند. به عده اى دیگر مى گوید: وسوسه کنید که اهل بازار در تعریف جنس خود قسم دروغ بخورند و با قسم ، جنس پست خود را خوب جلوه دهند و بفروشند. بعد از آن به فرزندان خود خطاب مى کند و مى گوید: بر شما باد مردمى که پدر آنها مرده – مراد حضرت آدم علیه السلام است – ولى پدر شما هنوز زنده مى باشد. کوشش کنید که با اول کس داخل بازار شوید و با آخرین کس خارج شوید.(30)
از حضرت رسول صلى الله علیه و آله نقل شده که فرمود: بازار خانه سهو و غفلت و بى خبر شدن از خداست . کسى که در بازار تسبیح بگوید، خداوند براى هر تسبیح او هزار هزار حسنه مى نویسد. و در قیامت او را مى بخشد. بخشیدنى که به قلب احدى خطور نکرده باشد.(31)
و حضرت على علیه السلام فرمود: اگر مى خواهى شیطان را دور کنى یاد خدا کن . چون خدا را یاد کردن باعث راندن و فرار شیطان مى شود.(32)
شیطان از بسم الله مى ترسد:
از جمله جاهایى که شیطان هنگام گفتن بسم الله از انسان دور مى شود.
1- در گذشته بیان شد که شیاطین در اموال و اولاد انسان شرکت مى کنند. اگر کسى بخواهد شیطان از او دور شود، و در امور زندگى او شرکت نکند یک راه دارد و آن گفتن بسم الله و نام خدا را بر زبان آوردن است ؛ زیرا شیطان از اسم خدا مى ترسد. روایاتى که در این باره از پیامبر و امامان علیه السلام نقل شده : مى آوریم تا انسان در تمام کارهاى خود نام خدا را ببرد و به یاد او باشد.
اگر کسى مى خواهد شیطان در اولاد او شرکت نکند، باید موقع جماع نام خدا را ببرد تا او فرار کند.
امام صادق علیه السلام فرمود: وقتى کسى مى خواهد پهلوى عیال خود رود نام خدا را بر زبان آورد و بسم الله بگوید؛ زیرا اگر بدون نام خدا مشغول شود و صاحب فرزند گردد شیطان در او شرکت کرده ، دلیل آن هم این که او دشمن ما خانواده خواهد بود.
ابو بصیر از امام صادق علیه السلام نقل کرده که آن حضرت فرمود: انسان وقتى مى خواهد با عیال خود هم بستر شود و نشست جایى که باید بنشیند،شیطان هم براى همان عمل حاضر مى شود. اگر انسان بسم الله بگوید؛ شیطان از او دور مى شود. ولى اگر مشغول عمل شد و نام خدا را نبرد شیطان هم آلت خود را داخل مى کند. پس عمل از هر دو و نطفه از یک نفر آنها است .
ابوبصیر عرض کرد: جانم به فدایت ، از کجا شناخته مى شوند؟ امام فرمود: به دوستى و دشمنى ما.(33)
2- امام محمد باقر علیه السلام فرمود: وقتى کسى لباس خود را عقب مى زند براى بول کردن یا عریان مى شود براى حمام رفتن ، باید بسم الله بگوید. چون وقتى بسم الله گفت ، شیطان چشم خود را مى بندد و از او دور مى شود.
3- حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم ضمن حدیثى فرمودند: وقتى یکى از شما به منزل رسید باید بسم الله بگوید، تا شیطان فرار کند.(34)
4- على بن اسباط گوید: امام رضا علیه السلام به من فرمود: وقتى براى سفر یا غیر آن از منزل بیرون مى روى بگو:
بسم الله امنت بالله توکلت على الله ما شاء الله ، لا حول و لا قوه الا بالله
زیرا اگر شیطان با تو ملاقات کرد ملائکه با تازیانه بر سر و صورت او مى زنند و مى گویند: بر او راهى ندارى ؛ چون او نام خدا را برد و ایمان به او آورد و بر او توکل نمود.
5- حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: اگر کسى از شما موقع وضو نام خدا را بر زبان جارى نکند، شیطان در وضو او شرکت مى کند و اگر انسان هنگام خوردن و آشامیدن و لباس پوشیدن بسم الله نگوید، شیطان در آن کارها شرکت مى کند.(35)
6- ابوحمزه ثمالى مى گوید: على بن حسین علیه السلام به من فرمود:اى ثمالى ! هنگامى که وقت نماز برسد، شیطان مى آید و روى شانه مى نشیند و مى گوید: آیا نام خدا را برده اى ؟ اگر بگوید: بلى از او دور مى شود و اگر بگوید: خیر، بر شانه او مى نشیند تا این که نماز خوانده شود و مردم پراکنده گردند.
ابوحمزه ثمالى مى گوید: عرض کردم : آیا آنها قرآن نمى خوانند؟ آن حضرت فرمودند: چرا ولى آن چه تو فکر مى کنى نیست .اى ثمالى ! مراد بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم است که شیطان را دور مى کند.(36)
7- از حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم نقل شده : اگر انسان هنگام سوار شدن بسم الله بگوید، ملکى پشت سر او سوار مى شود و از او محافظت مى کند، تا زمانى که پیاده شود. و اگر سوار شد و بسم الله نگفت ، شیطان پشتش سوار مى شود و به او مى گوید: آواز بخوان . اگر گفت : من آواز ندارم و نمى توانم بخوانم به او مى گوید: مست و بى حال شو. او مست مى شود، تا وقتى پیاده شود.
گریه دروغین شیطان :
اولین کسى که به دروغ گریه نمود شیطان بود. (آن ملعون به واسطه گریه ، دل بعضى را مى سوزاند، بعضى را غافل گیر مى کند و بر آنها مسلط مى شود و منحرفشان مى سازد.) اولین گریه دروغین او پیش حوا بود. وقتى که از فریب دادن آدم علیه السلام ماءیوس شد، در حالى که گریه مى کرد و اشک مى ریخت نزد حوا آمد و او دلش به حال شیطان سوخت . پرسید: چرا گریه مى کنى ؟ گفت : اى حوا! دلم به حال تو مى سوزد حیف از این زیبایى و جوانى تو که مى میرى و زیر خاک مى شوى .
حوا گفت : چه کنم که نمیرم ؟ گفت : اگر تو و همسرت از این درخت بخورید، دیگر مرگ به سراغ شما نخواهد آمد. حوا رفت پیش آدم علیه السلام و داستان گریه او را بیان کرد و هر دو از آن درخت خوردند و از بهشت بیرون شدند.(37)
نیز نقل شده که : حضرت یحیى بن زکریا (س ) روزى به ابلیس برخورد نمود، در حالى که آن ملعون گریه مى کرد. یحیى علت گریه او را پرسید؟ گفت : اى پیامبر خدا! هر چه در خانه خدا مى روم و او را مى خوانم ، جوابم را نمى دهد و عنایت در حقم نمى فرماید. یحیى از روى دل سوزى عرض کرد: خدایا! چه مى شد اگر درب عنایت خویش را به روى این مرد باز مى کردى و او را مشمول رحمت خود مى فرمودى ؟!
خطاب رسید: اى یحیى ! شیطان به دروغ گریه مى کند، گریه او براى فریب دادن بندگانم است . اگر مى خواهى دروغ او بر تو هویدا شود به او بگو: خدا تو را مى بخشد، در صورتى که بروى کنار قبر آدم علیه السلام و بر خاک او سجده کنى !
یحیى جریان را براى شیطان بازگو کرد و از خواست تا بر سر آدم علیه السلام رود و سجده کند! گفت اى یحیى ! آن وقت که آدم علیه السلام بر مسند عزت و قدرت تکیه زده بود او را سجده نکردم ، چگونه حال که مرده و زیرخاک رفته است بروم و خاکش را سجده کنم ؟ هرگز چنین کارى نخواهم کرد.
خطاب از جانب خدا رسید:اى یحیى ! حال دانستى که گریه آن ملعون نیرنگ بوده و مقصودش منحرف کردن مردم است ؟(38)
چند نفر از شاگردان و پیروان شیطان هم از او پیروى نمودند و به دروغ گریه کردند. یکى پسران یعقوب که شبانه پیش پدر آمدند، در حالى که گریه دروغین مى کردند و گفتند:اى پدر! یوسف را گرگ خورد و پیراهن خون آلود او را به پدر نشان دادند.(39)
هم چنین در شام ، به امر معاویه به بهانه پیراهن عثمان که خون آلود بود عده اى گریه هاى دروغین کردند و مردم را علیه حضرت على علیه السلام شوراندند. و نیز ماءمون عباسى که در شهادت امام رضا علیه السلام در خراسان به دروغ گریه کرد.(40)
گریه حقیقی شیطان:
شیطان از بعضى کارها خوش حال مى شود و از بعضى کارهاى دیگر ناراحت . از بعضى کارها آن قدر ناراحت مى شود که جز گریه کار دیگرى از دست او ساخته نیست . آن ملعون در چند جا گریه مى کند. از جمله :
1- وقتى مؤمنى ، مؤمن دیگر را ملاقات نماید و بر او سلام کند:
این جا ابلیس از ناراحتى گریه مى کند و مى گوید: واى بر من ، این دو نفر از هم جدا نمى گردند، مگر این که خداوند هر دو را مى آمرزد و داخل بهشت مى نماید و زحمات من در گمراهى آنان از بین مى رود. در تاریخ آمده : اول کسى که سلام کرد و شیطان را به گریه انداخت ، حضرت آدم علیه السلام بود. وقتى خدا روح در او دمید به ملائکه سلام کرد و آنها هم جواب او را دادند. خداوند به او خطاب نمود که : این سنتى شد در میان فرزندان تو تا روز قیامت . شیطان از این کار گریه کرد.(41)
2- وقتى کسى براى رضاى خدا ازدواج کند:
و با عیال حلال و شرعى خود، هم بستر شود و سپس غسل کند. شیطان از ناراحتى گریه مى کند و مى گوید: واى بر من ، این بنده براى رضاى خدا و بقاى نسل خود و براى فراوانى لا اله الا الله گویان ، با عیال خود نزدیکى کرد و بعد از آن غسل نمود و خود را پاک و پاکیزه کرد، دستور خدا را اطاعت نمود و خدا هم آنها را آمرزید و از گناهان آنان درگذشت . (اول کسى که غسل کرد و شیطان را به گریه انداخت ، حضرت آدم علیه السلام بود.) وقتى او به زمین آمد با همسر خود، هم بستر شد و غسل نمود.(42)
3- وقتى کسى عطسه کند:
وقتى کسى عطسه کند و بعد از آن بگوید: الحمد لله رب العالمین شیطان از ناراحتى گریه مى کند. و نیز اول کسى که عطسه کرد و بعد از آن الحمد لله گفت ، آدم ابوالبشر علیه السلام بود.(43)
4- وقتی کسی سجده طولانی برای خداوند انجام دهد :
زید شحام مى گوید، از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: وقتى انسان در برابر خداى خود سجده کند و آن را طول دهد. شیطان از ناراحتى فریادش بلند مى شود و به کنارى مى رود، شروع به گریه مى کند و مى گوید: واى بر من ، این بنده خدا چگونه او را اطاعت مى کند و در مقابل او به خاک مى افتد، در حالى که من او را معصیت نمودم و به آدم سجده نکردم .(44)
5- وقتی انسان گناهکاری ازته دل توبه میکند
6- هنگام عبادت انسان و مخصوصا نماز شب
7- در عید غدیر خم
8- هنگام مبعوث شدن پیامبر اکرم به رسالت
شعار شیطان :
هر قوم و ملتى و هر دین و مذهبى باورها و فرهنگ ویژه اى دراند و روى همان معتقدات شعار مى دهند. شعار از قلب و افکار درونى که انسان پاى بند به آنها است سرچشمه مى گیرد. و آن ، بیان گر انگیزه درونى شخص است . معمولا شعار در زمان جنگ و مبارزه و زد و خورد داده مى شد .انگیزه و شور آفرین است در جنگ بدر مشرکان مکه شعار مخصوص خود را مى دادند و مى گفتند : اعل هبل ، اعل عبل و لشکر اسلام هم شعار مخصوص به خود را مى دادند و مى گفتند : الله مولانا و لامولالکم الله اعلاو اجل و ملت مسلمان ایران در شعارهاى خود مى گفتند: نهضت ما حسینى است ، رهبر ما خمینى است
شیطان هم این طور برخورد مى کند و شعارى را که بدان معتقد است و مبناى کارش به شمار مى آید به کار مى برد. شعار آن ملعون را خداوند متعال در قرآن بیان نموده است . آن جا که مى فرماید:
« کمثل الشیطان اذ قال للانسان اکفر فلما کفر قال انى برى ء منک انى اخاف الله رب العالمین»
« کار عده اى از مردم هم چون شیطان است که به انسان گفت : کافر شود – تا مشکلات تو را حل کنم – اما هنگامى که او کافر شد. گفت : من از تو بیزارم ، من از خداوندى که پروردگار عالماین است مى ترسم» (45)
آرى ، شیطان در وهله اول ، بیزارى خود را به انسان ابراز نمى کند؛ زیرا در این صورت انسان گول نمى خورد. بلکه وقتى او را فریفت ، آن گاه مى گوید:اى بنده بى بند و بار!اى انسان بى وجدان و کوتاه نگر! تو انسان بودى و داراى مقام و شرف انسانیت ! گول من شیطان – که دشمن تو بودم – را خوردى و به خداى مهربان که تو را از عدم به وجود آورد کافر شدى . برو که جاى تو دوزخ است . بعد مى گوید: خوب شما را به دام کشیدم و نهان شما را ظاهر کردم ، آلودگى ها و عفونت هاى مخفى شما را آشکار نمودم . پس به آنان لبخند خوشحالى مى زند.
آن ملعون شعارش اکفر است به همه انسان ها مى گوید: کافر شوید! آن عده اى که تحت تاءثیر شیطان قرار گرفته و فریب وعده هاى دروغین او را خورند راه کفر را مى پویند و به خواسته قلبى او جامه عمل مى پوشند، دین و وجدان خود را زیرپا مى گذارند و به شیطان لبیک گفته و کافر مى شوند.
ایمان شیطان به خداوند چگونه بود ؟
با استناد به قرآن وتفاسیرمیتوان نتیجه گرفت که اوبه خداوند ایمان داشته است :
1- شیطان اصول دین را از نظر تئوری ونظری قبول داشت : رب… یوم یبعثون … المخلصون ..(46)
2- شیطان از نوع جن بود وعملش اختیاری بود. فسجدوا الا ابلیس وکان من الجن. (47)
3- شیطان از ابتدا کافر خلق نشده بود.. بلکه با اختیار خود عمل کفر را انتخاب نمود..ابی واستکبر …. (48)
اگر مجبور بود دیگر نباید ابا و استکبار میکرد باید مثل ملائکه مجبورا سجده میکرد.
3- شیطان قبل از خلقت حضرت ادم کافر بود … وکان من الکافرین …(49)
بصیغه فعل ماضی معلوم…
4- شیطان کفرش را قبل از داستان سجده بر آدم بین ملائکه مخفی کرده بود. انی اعلم ما لا تعلمون… واعلم ماتبدون وما تکتمون… (50)
آنچه دربین ملائکه مکتوم ومخفی بود کفر شیطان بود … واین قبل از خلقت ادم بود… لذا نفرمود کافر شد .بلکه فرمود کافر بود.(51)
5- هبوط شیطان وخروج او .. در آیه فاهبط منها ..و اخرج منها.. خروج از بودنش در صفوف ملائکه بود. (52)
والا خود هیچ مقامی نداشت.
6- شیطان در مقابل عبادات قبل از آدم… وعده زنده موندن تا روز قیامت را از خدا درخواست نمود وخدا هم فرمود. انک من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم..(53)
تا روز ی که برای من معلوم است زنده خواهی بود وبدین ترتیب مزد عبادتش را هم داد. (عدل خدا)
7- سجده بر ادم در حقیقت سجده بر امر خدا بود. که همه فرشتگان و ابلیس مامور به سجده بر برترین مخلوق خدا به امر خدا شدند. (54)
بوسه و آب دهان شیطان :
شیطان به خاطر یک بوسه زدن بر یکى از پادشاهان جبار و ظالم هزاران انسان بى گناه را نابود کرد.
نقل شده که : وقتى ضحاک به پادشاهى رسید، شیطان به صورت انسانى در آمد و پیش او رفت . بعد از اداى احترام گفت : اى ضحاک! من آشپز ماهرى هستم . اگر پادشاه مایل باشند. دوست دارم مرا آشپز خود قرار دهند تا هر روز غذاى لذیذى برایشان تهیه کنم . ضحاک هم – چون یک پادشاه عیاش و خوش گذارن بود بدون آن که درباره آن ملعون تحقیقى بکند که از کجا آمده و چه کسى است ؟ به عنوان آشپز مخصوص خود استخدام نمود و هر چه لازم بود در اختیارش قرار داد.
شیطان شروع به کار کرد. هر روز غذاى خوش مزه اى براى ضحاک مى پخت و سر وقت براى او مى آورد. شاه هم از خوردن آن لذت مى برد. روزى غذاى بسیار خوش مزه اى آماده کرد و پیش ضحاک آورد. آن ظالم وقتى غذا را خورد بیش از پیش خوشش آمد و لذت برد. همان وقت او را خواست و گفت :
امروز غذاى گوارایى فراهم کرده بودى ، لازم مى دانم تو را تشویق کنم و هر چه بخواهى به تو جایزه بدهم . شیطان در جواب گفت :اى پادشاه ! من چیزى از شما نمى خواهم ، ولى اگر درباره من لطفى داشته باشى ، دوست دارم روى دو شانه اعلى حضرت را ببوسم ، خواهش من فقط همین است ضحاک هم پذیرفت و اجازه داد تا شانه هایش را ببوسد.
شیطان هم هر دو شانه او را بوسید و با آب دهن خود آلوده نمود. بعد از آن هم گریخت و پنهان شد. ناگهان از روى هر دو شانه او مارى بیرون آمد. بزرگ شدند و و همواره آزارش مى دادند؛ به طورى که خورد و خواب و استراحت را از او سلب کرده بودند. هر چه طبیبان آنها را مى کشتند باز بیرون مى آمدند و در خواب و بیدارى ناراحتش مى کردند.
بعد از مدتى باز شیطان در پوشش انسان دیگرى در کاخ ضحاک نمایان شد و گفت : من طبیب با تجربه اى هستم . شنیده ام که پادشاه را ناراحتى پیش آمده است که نه شب استراحت دارد و نه روز، شنیده ام که دو مار روى شانه او بیرون آمده و او را اذیت مى کنند. آمده ام اگر اجازه بفرمایید شما را معاینه کنم ، و اگر امکان داشته باشد معالجه نمایم . باز ضحاک بى آن که هیچ پرس و جویى کند و بپرسد از کجا آمده اى و تا حالا کجا بوده اى و چه کسانى را معالجه کرده اى ؟ کجا درس خوانده اى و اصلا نام تو چیست ؟ از کدام شهر و قبیله هستى ؟ خود را در اختیار او قرار داد. شیطان هم قدرى او را معاینه نمود و گفت : این مارها را نمى شود از بین برد، چون ریشه آنها در تمام بدن فرو رفته است و درمان پذیر نیست ؛ لکن مى شود کارى کرد که این مارها دیگر اذیت نکنند و در خواب و بیدارى احساس ناراحتى نکنید.
بعد گفت : غذاى این مارها مغز سر انسان است . هر روز باید مغز سر دو نفر انسان را بیرون آورید، و به این مارها دهید. همان وقت دستور داد دو نفر جوان را بکشند و مغز سرشان را بیاورند، ضحاک هم گفت : دو نفر جوان زندانى را کشته و مغز سرشان را پیش شیطان آوردند. آن ملعون مغز سر آن دو جوان را به مارها داد. مارها وقتى خوردند سیر شدند و دیگر ضحاک را اذیت نکردند ضحاک چون مدتى بود که به خواب نرفته بود چند شبانه روز خوابید. وقتى مارها گرسنه شدند باز به حرکت آمدند و او را بیدار کردند.
باز شیطان گفت : بروید مغز سر دو جوان دیگر را بیاورید. این کار ادامه پیدا کرد و تمام جوان هایى که در زندان بودند روزى دو نفرشان را مى کشتند. وقتى زندانیان تمام شدند هر روز دو جوان را از کوچه و بازار مى گرفتند و مغز سرشان را براى مارها مى آورند.
بعد از مدتى ، آشپزها با هم گفتند: چرا ما براى این سفاک روزى دو جوان بى گناه رابکشیم ؟ بلکه باید به جاى مغز سر یک انسا مغز گوسفندى را در آوریم و با هم مخلوط کنیم و به مارها بدهیم و به همین کار پرداختند. روزى یکى از جوانها را نگاه داشتند.
بعد از مدتى آن جوانها را با شمارى گوسفند که به آنها دادند، راهى شهر و دیار کردند و گفتند: در میا کوه و صحرا پنهان شوید تاضحاک نداند. و از شیر این این حیوانات استفاده نمایند. آنان هم در همان دشت و بیابان صاحب زندگى شدند و نسلشان زیاد شد. اینکه کردهاى اطراف ، از نسل همان جوان هایى هستند که در بیابان به سر مى بردند و از ترس ضحاک فرارى بودند.(55)
آرى ، در یک بوسه و آب دهان آن ملعون این همه اثر بود و با این وسیله انتقام خود را از اولاد انسان گرفت
مرکب شیطان:
همان طور که انسان در رفت و آمدها به مرکب سوارى نیاز دارد شیطان هم به مرکب احتیاج دارد که براى گشت و گذار سوار بر آن شود.
مرکب شیطان ،مرکب) انسان هم هست و هر دو شریک هستند و از آن استفاده مى کنند. مرکب شیطان آن گونه که در روایات آمده شتر است . یکى از عللى که باعث مى شود شتر را نکوهش کنند همین است که به شیطان سوارى مى دهد. در روایتى آمده که : شتر مرکب سوارى شیطان است و به همین عل مى گوید: گذشتن از میان قطار شتران ، کراهت دارد، و نیز گوید: هیچ قطار شترى نیست مگر آن که میان هر دو شتر شیطانى راه مى رود.
در جاى دیگر آمده : بر پشت و کوهان هر شتر شیطانى سوار است . هرگاه مى خواهید سوار شتر شوید بسم الله بگویید تا شیطان از آن پیاده شود. و گفته شده که : شتر از شیاطین و جن خلق شده است . شیطان هم به آن امر و نهى کرده و آن حیوان اطاعت مى کند.
از این رو که شیاطین با شتر هم نشین هستند و بر آنها سوار مى شوند، فقها و مراجع بزرگ درباره مکان نمازگزار مى فرمایند: از جاهایى که کراهت دارد نماز خوانده شود، جایى است که شتران را مى خوابانند؛ زیرا آن جا مکان شیاطین است .
از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نقل شده که آن حضرت فرموند: در خوابگاه و جایى که شتران را مى خوابانید، نماز نخوانید، زیرا آن جا پر از جن و شیطان است و نمى گذارند با توجه حضور قلب نماز بخوانید(56)
البته این طور نیست که هر شترى مرکب سوارى شیطان باشد، بعضى از آنها از بهترین شترها هستند که به نام شتر خدا خوانده شده اند مانند شتر صالح پیغمبر و ناقه پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم .
منابع وپی نوشتها:
1- مقابیس اللغه ،مفردات راغب ،لغت بلس
2- روم آیه 12.
3- اعراف آیه 11
4- بقره آیه 34
5- حجرآیه 32
6- سبا آیه 20
7- شعراآیه 92
8- قاموس قرآن، سید علی اکبر قرشی، ج1، ص 226 و 227.
9- الکاشف، 49
10- الناس. آیات 4 و 5
11- اعراف. آیه 19
12- طه. آیه 119
13- ق. آیه 16
14- مثنوی دفتر سوم ،589
15- واژه قرآن ،ص 70
16- مجله نور علم ،دوره پنجم ،شماره چهارم وپنجم ،ص 78
17- عیون الاخبارص ؟
18- اعراف آیه 12
19- اعراف آیه 17
20- ص آیه 74
21- نمل آیه 38
22- صافات آیه 6ونساء آیه 116
23- قصص النبیاء ،ابن کثیر ج1 ص 41 وکشف الاسرار ج 1 ص 145 و معانی الاخبار ص 138 و بحارالانوار ج 60 ص 195
24- ص آیه 77 و 78.
25- برای توضیح بیشتر به کتاب معارف قرآن استاد مصباح ص 295 مراجعه شود.
26- بحارص 210و211
27- بحار، ج 79، ص 174
28- بحارج 79 ص 175
29- سرمایه سخنوران ص 288 به بعد
30- میزان الحکمهج4 ص 592 ،سفینه البحار ج 1 ص 673
31- سفینه البحار ج 1 ص 674
32- میزان الحکمه ج 3 ص 42
33- بحار ج 63 ص 201 و 202
34- سفینه البحار ج 2 ص 98
35-سفینه البحار ج 1 ص 25
36- سفینه البحار ج1 ص 196
37- کتاب ابلیس ص 93
38- واژه های قرآن ص 122
39- یوسف آیه 16و 18
40- تاریخ امام رضا ص ؟
41- اقتباس از تفسیر برهان ج2 سوره حجر ذیل آیات مربوط به آدم
42- تفسیر برهان ج2 سوره حجر ذیل آیات مربوط به آدم
43- همان
44- بحار جلد 63 ص 121
45- حشر آیه 16
46- سوره حجر آیه 36- 40
47- سوره کهف آیه 50
48- سوره بقره آیه 34 / ت تفسیر مجمع البیان طبرسی ج1 ص 125
49- سوره بقره آیه 34
50- سوره بقره آیه 33
51- تفسیر المیزان علامه طباطبایی – ج1ص 187
52-تفسیر نمونه ج 6 ص 105
53- سوره ص آیه 80 -81
54- تفسیر نمونه ج 1 ص 125
55- جوامع الحکایات ص ؟
56- اقتباس از مجمع النورین ، ص 123 -131